عزیز بالبخند مهربونی بهم نگاه کردوگفت:
_منه پیرزن ازاین همه زیبایی نمیتونم چشم بردارم
چه برسه به اون کره خر مغرور که تا صدای زنگ رو شنید خودش رو توی اتاق حبس کرد که مبادا زود وابده و دست دلش روبشه!
لبخندی که بیشتر بشیه پوزخند بود زدم وگفتم:
_ممنونم.. شما به من لطف دارید عزیزجون.. چشم وقلب شما زیباست که من روخوب می بینید..
دستم رو گرفت و همزمان که از اتاق بیرون میرفتیم آهسته گفت:
_دیگه نبینم چشمات غم داره وا.. خودم پوستش رو واست کندم وحسابشو رسیدم!
جوابی ندادم وفقط به لبخندی اجباری بسنده کردم..
همین که روی کاناپه نشستیم پروانه هم با سینی چایی اومد..
_دستتون دردنکنه زحمت کشیدید..
_نوش جونت خوشگلم.. ناهار هم آماده اس هروقت صلاح دونستید بگیدکه ناهار بخوریم!
عزیز_ بیا بشین دخترم یه کم دیگه باهم میریم سروقت غذا..
پروانه هم قبول کرد واومد روی مبل تک نفره بافاصله ازما نشست و چندتا میوه از ظرف برداشت و مشغول پوست کندنشون شد
_چه خبر؟ بهترشدی عزیزم؟ دیروز بعداز رفتنت دلمو خون کردی.. خوب شد که اومدی.. حالا که دیدمت ته دلم آروم شد!
_قربونتون برم.. واسه دیروز واقعا معذرت میخوام..
_نه عزیزم نیازی به عذرخواهی نیست.. من یه کم زیادی رو روی بچه هام حساسم! جوون هم که بودم، خدابیامرز بابای بچه هام همیشه سرم غر میزد ومیگفت اونقدر که تو نگران بچه هایی خودشون نیستن..
اما چه کنم دیگه.. از دار دنیا همینارو دارم.. مخصوصا نوه هام که هرچه بزرگ تر میشدن بیشتر عاشقشون شدم و وابسته! اما این پدر سوخته حسابش بابقیه فرق میکنه و یه جورایی تافته جدا بافته اس واسم..
_خداحفظشون کنه واستون.. کاش منم یه مادربزرگ به مهربونی شما داشتم!
_عع؟! پس من چیم؟ تواندازه صحرا وعمادم واسم عزیزی و دوستت دارم..
اگه اینطور نبود که واسه پیداکردنت آسمونو به زمین نمیدوختم مادر.. نکنه منو لایق نمیدونی؟
باشنیدن اسم صحرا بی اراده دلم گرفت..
خوشبحالش که عشق اول عشقم بوده!
_خدانکنه عزیزجون.. من همچین حرفی نزدم.. منظورم اون نبود..
_میدونم عزیزم.. اما تامن هستم دیگه غصه نبود مادربزرگ رونخور
دستش رو که روی دستم رو برداشتم بوسه ای زدم وگفتم:
_خدابه شما عمرطولانی بده وواسه من حفظتون کنه
نیم ساعت با مکالمه ما وحرف های دلگرم کننده ی عزیز که فقط من میدونستم هیچوقت به حقیقت تبدیل نمیشه، گذشت که وقت ناهار شد..
داشتم توکارها به عزیز وپروانه کمک میکردم که عزیز سینی داروهای عماد رو به طرفم گرفت وگفت:
_توداروهاشو واسش ببر مادر.. نذار این دلخوری بیشترازاین ادامه پیدا کنه!
توی عشق وعاشقی غرور هیچ معنایی نداره واگه توقدم اول رو برداری قشنگ ترهم میشه!
اومدم مخالفت کنم که سینی رو گذاشت توی دستم و ادامه داد:
_بهونه نیار که اصلا قبول نمیکنم!
_اما عزیز اگه مثل دیروز دعوام کنه بدتر میشه.. لطفا اجازه بدید….
_نگران نباش هیچی نمیشه.. لابد یه چیزی میدونم که میگم.. به من اعتماد کن!
نگاه کلافه ای بهش انداختم و تودلم هزار بار خودمو لعنت کردم که تواین خراب شده من چه غلطی میکنم آخه!
بدون حرف سری به نشونه ی تایید تکون دادم و از کنارچشم های شیطون عزیز گذشتم
هرقدم به اتاق نزدیک ترمیشدم لرزش دست هام وتپش قلبم بیشترمیشد
کنار درایستادم وسعی کردم خودمو جمع کنم..چندتانفس عمیق کشیدم وتقه ای به در زدم
قصد سکته منو دارید نویسنده عزیزم 💔😐
عزیزان انشالله تا اخر هفته تو اتاق وخونه عماد سپری میشه
اره دا😂
نویسنده برای تقویت تخیل ما پارت کوتاه مینویسه به نظرم میخاد مخاطب خودش رمان و تموم کنه😐😐😐😂
پارت بعدی اینه :گلاویژ میره تو اتاق عماد باز دعواشون میشه گلا برمیگرده خونه لباساشو عوض میکنه و میخوابه😁🙂
عافنر👍🏿😂
🤣🤣
فاطمه جان به نویسنده رمان بگو اگر پارت هارو بیشتر نکنه ماهم اعتصاب میکنیم و نمیخونیم تا بلکه چند تا پارت رو با هم بخونیم یچیزی حالیمون بشه از رمان 🙃
کاش از زبون عماد هم بنویسه
ناموسا یه پارت دیگه بزاری چی میشه مگه ؟😑
هی چه بگم که حرف ها تکراری هست 😧
فاطمه جون مرسی عزیزم😘فاطمه جان تو لطف میکنی پارت رو از نویسنده اصلی میگیری کاش راجب درخواست ما هم باهاش حرف بزنی و بهش بگی ک انتظار داریم یکم بیشتر بنویسه ممنون میشیم از طرف ما ازش خواهش کنی یکم بیشتر بنویسه برامون تا بهتر موضوع رو درک کنیم یجوری پارت بنویسه ک حداقل حس کنیم داریم رمان میخونیم…مثلا رمان الفبای سکوت واقعا همه چیش خوبه
ن اصن باهاش در ارتباط نیستم اون توی کانال میزاره منم بر میدارم
عزیزم خواهش چیه😊
اصلا یعنی چی انقدر پارت کوتاه مینویسه🙃
اصلا وقتی نمیتونه برا چی مینویسه🤨
یعنی چی که ما را مسخره کردن😤
چه دلیل داره از طرف ما ازش خواهش کنه،مگه حرف بیجایی میزنیم☹
وقتی با دعوا و زور گوش نمیده باید مظلوم نمایی کنیم و خواهش کنیم تا بلکه کار پیش بره😐😂
کظم غیظ کنید دوستان
نفس عمییییییییق 😇😂
لاقل به نویسنده رمان کوفتی بگو دو سه خط بیشتر بنویسه بفهمیم چه گلی تو سر این شخصیت رمانا شده
ارواح مرده و زندت انقد زجه میزنیم خسته میشیم ۲۴ ساعت منتظر میشینیم چشامون خشک شد لاقل پارت میزارین ی ذره طولانی ترش کنید چ وضعشع
ظرفیت خوندنت ک دو نقطس حداقل این پنج شش خط بود دیگه چی میخای زنده و مرده رو لرزوندی توی قبر😂😂
توجه توجه 🚫🚫🚫🚫🚫
دوستان فاطی فقط ادمینه و نویسنده نیست ک بهش غر میزنید پارتارو بیشتر کنه ، اون فقط هر روز از نویسنده ی اصلی پارت میگیره و اینجا به اشتراک میذاره .. همین …
اینکه بهش میگید پارتا رو زیاد کن امکان پذیر نیست مگر اینکه از خودش برامون بنویسه 😐😂😂😂
پس رو سر این بدبخت نریزید 😂😂😂😂🥰
دیجی کجا بودی این همه وقت 🥺🥺😂
من فرشته نجاتم یهو نازل میشم 😂😂😂😂😂😂
😂😂😂😂
تبلیغ هم میپزیری😂💔
😂😂😂آرععع😂😂😂😂😂
من ادم مهمیم وقتی حرفی بزنم همه گوش میدن بهم 😌😌😂😂😂😂😂
ولی پیشنهاد خوبی بود ، باید برم تو کار تبلیغات 🤣🤣
آره حتما تبلیغ کن همچین ک تو حرف زدی همه فهمیدن ک فاطمه بی تقصیره
دوستای قشنگم چرا اینقدر غر میزنید😂
میدونید من هر روز چن تا براتون رمان میزارم
از هر کدوم ۴ خط بخونین دیگه روزتون تکمیل میشه😂😂
منکه ب دلم آب قند میدم بعد هر پارت😂
آفرین تو کار خوبی می کنی😂
الان میگم مامان ندا براتون چن تا درست کنه بیاره 😂
دتش دد نکونه😋😅
😂😂
چند نفر این رمان رو میخونن حسابشو داری؟
ن من نمی دونم مدیر میدونه
مدیر هم داریم😂فک کردم ریاست دست توئه
آره بابا مدیر سایت😂
من تازه واردم نمیشناسمش
اگه دوس داری با بچها چت کنی
همین دیجی و چن تا بچهای باحال دیگه توی چت روم هستن برو پیششون😂
شاید باورت نشه من خدا وکیلی من دوستی یا رفیقی ندارم خیلی تنهام🤣💔
عه پس راست کار خودته😂
بیا
راست میگم بخدا😐
چت روم کجاستت؟
برو تو دسته ها چت روم انتخاب کن ،،اخرین چت رومی که زدیم رو بزن
خیلی بد بود خیلی کوتاه بود واقعا داره خسته کننده میشه
حداقل یه خورده از زبان عماد هم حرف بزن
با سلام و عرض ادب خدمت شما
این رمان ی رمان عالی هست ولی پارت گذاریم افتضاح است
من در گذشته ک سریال ها بخش میشد بعد از ۲۴ ساعت قر می زدم ک کمه
اما الان
بعد از ۲۴ ساعت میشینم تو ذهنم تصویرت و اتفاقات حدس میزنم
بعدش میبینم
گلاویژ آماده شد رفت خونه عماد بعد پشیمون شد
یعنی نویسنده هم نویسنده های قدیم واقعا که چهار تا خط نوشتی بعد اسم تو گذاشتی نویسنده خجالت داره
دیشب توی اینستا پلاس بودم ی متنی خوندم نوشته بود😂«پسری که دماغشو عمل کنه اگه بره خدمت میشه عروس پادگان» همون لحظه تصویر عکس عماد اومد تو ذهنم گفتم یعنی عماد وقتی رفت خدمت عمل کرده بود یان جر خوردم😂💔
نه به رمان ممنوعه که من یه پارتشو تو دو روز تموم میکنم؛ نه به این که دو دقیقه نمیشه و تموم میشه😐😂
اخه اون کامله منم هر چی بتونم پارت میزارم
ولی این…
توروخدااااا پارتارو بیشتر بزار
خب اگه وقت کم میاد برا نوشتن شبا پارت بزار عزیزم
پارسال شبکه دو سریال سلام آقای مدیر پخش میشد من سریال رو دوست نداشتم نگاه میکردم چون سهند جاهدی توش نقش داشت یعنی فک کنم دو روز گذشت ولی ی شب ک اونا بازی میکردن تموم نمیشد موقعه ک صبح شد آخرین قسمتش بود😂 رمان گلاویژ هم همینطوره ب دلتون آب قند بدین پارت دیگه ای در کار نی