4 دیدگاه

هم دانشگاهی جان پارت ۴۳

5
(1)

.

 

 

 

پس از ساعت ها بالاخره عزم رفتن کردیم

کلی حالم بهتر شده بود

تا بوده همین بوده

وقتی حالم بد بود خوبم میکردن

ساعت هشت شب بود

هوای تاریک و قدم زدن تو این هوا حال ادمو زیر و رو میکرد

همگی دستای همدیگه رو گرفتیم و زدیم به دل جاده و با پیاده روی خودمونو رسوندیم به ماشینا

از این بگذریم که چقدر توی راه بچها طنز بازی در اوردن

برای اینکه آرتین تو جاده تنها نباشه رامتینو فرستادیم پیشش

محبوبه و مائده پیش من بودن و یگانه و مبینا هم تو ماشین یگانه

اول از همه یگانه بعدم من بعدم ارتین ماشینامونو به حرکت دادیم

یگانه تو جاده های پیچ در پیچ همیشه آروم میرفت و منم اصلا حوصلشو نداشتم

صدای اهنگو تا آخر زیاد کردم و از یگانه سبقت گرفتم

مائده: هووی دلوین چیکار میکنی؟

_ خواهر من دویست تا که نمیرونم بخدا ۱۳۰ تاس

مائده: حالا هرچی نمیگی من میترسم؟

_ حالا یه امروزو چون از ترشیدگی در اومدی بیخیال شو

مائده: دیگه ما که از ترشیدگی در اومدیم کی برا شما دبه بخره؟

_ خودمون..بابا مجردی رو عشقه

ما چیکارمون به متاهلی

بعدم دندمو عوض کردم و سرعتمو زیاد تر کردم از ماشینا‌ سبقت می‌گرفتم و میروندم

محبوبه عشق سرعت بود و مائده از سرعت میترسید

ای خداااا

از تو ایینه ماشین ارتینو هم میدیدم

ماشینش یه دنای مشکی رنگ بود

سرعتشم تند

حالا من هی از اون سبقت می‌گرفتم..اون از من سبقت می‌گرفت..

مائده هم هی به آرتین می‌گفت اگر من به تو جواب مثبت بدم

اگر من به تو جواب مثبت بدم..

من و محبوبه که غش کرده بودیم از خنده..

با کلی خنده و شادی تو جاده بالاخره رسیدیم تهران

ساعت ۱۱ شب بود و کسی حال آشپزی نداشت

دوباره رفتیم رستوران

شاممونو سفارش دادیم هرکی هر چیزی که میلش میکشید سفارش میداد

ایندفعه مائده رو زور کردیم که اون حساب کنه..

مائده هم رفت و حساب کرد و از رستوران زدیم بیرون

باید با آرتین حرف میزدم

بالاخره باید میدونستیم اهل کجاست..

خانوادش کین؟

بچهاهم هیچکدوم روی اینکارو نداشتن پس خودم دست بکار شدم

_ آقا ارتین من میتونم چند لحظه وقتتونو بگیرم؟

آرتین: اره بفرما..درخدمتم

همه با تعجب نگاه میکردن

مائده منو قبل رفتن کشید کنار

مائده: چیکارش داری دلوین؟

_ میگم بهت بذار الان برمی‌گردم تعریف میکنم..

بعدم از کنارش رد شدم و رفتم تو ماشین خودم نشستم

بعد از چند ثانیه آرتین هم سوار شد

آرتین: جانم؟ کاری داشتی؟

_ اره..

راستش اینه که من میخواستم از خودت بدونم

این که اهل کجایی

خانوادت کین

کجا زندگی می‌کنی و خیلی سوالای دیگه..

آرتین: می‌دونم دلوین..خوب کاری کردی.. بالآخره هر کاری یه سری سوال هم پیش میاره..

من اهل یزدم

اصالتا یزدی ام

اما چون تنها فرزند خانوادم بخاطر من مامان بابام اومدن تهران

من بابام مهندس عمرانه..و بخاطر همین من مهندسی خوندم که اداره ی امور پدرم رو تو دست بگیرم

البته الان هم اکثر کار هاش رو من انجام میدم..

و شاید این حرفم تعریف از خود باشه اما من حتی قرار باشه روزانه ۲۴ ساعت سر کار باشم مائده رو خوشبخت میکنم

از این لحاظ خیالت تخت

_ اما بابای مائده دخترشو به راه دور نمیده ارتین

تو صورتش شوک و ناراحتی موج میزد

اما بالاخره به حرف اومد

آرتین: ینی میخوای بگی مخالفت میکنه؟!

_ نمیدونم..با راه دور مخالفه..

آرتین: مگه شما اهل کجایین؟!

_ مگه مائده بهت نگفت؟! ما رفسنجانی هستیم ارتین

ارتین: واقعا؟؟ دایی مامان منم رفسنجانیه..

_ چه جالب

اما خب فکراتو بکن..اگه میتونی بیای رفسنجان خونه بخری میتونی پا پیش بذاری اما اگر نتونی بابای مائده مخالفه

اینا به کنار

مائده دانشجوی سال اول پزشکیه و میخواد دندون پزشک بشه

اگر مطمئنی میتونی با این سختیا کنار بیای یا علی اگر نه که علی نگهدارت

آرتین: اما من قبلا بهت گفته بودم که هر کاری میکنم..هرکجای جهان هم که بگه میام..

با همه ی سختی هاشم کنار میام

_ پس یا علی

ما سه تا رو میبینی؟

شیش تای دیگمون رفسنجانه

اگر بخوای حتی یه ذره پاتو کج بذاری با ما طرفی ارتین

اگه یه مو از س..

آرتین: خیالت تخت کاری نمیکنم که یه مو از سرش کم بشه

_ خوب میکنی..

الآنم دیگه دیره ما باید بریم خونه فردا دانشگاه داریم بقیشو بابای مائده بهت میگه

آرتین: شب خوش

_ شب بخیر

بعدم از ماشین پیاده شد پیاده شدن آرتین مساوی شد با سوار شدن مائده

بعدم همه با آرتین خداحافظی کردن

ما که میدیدیمش

رامتین که حسابی باهاش جفت و جور شده بود داشت باهاش خداحافظی میکرد

بعد از یک ساعت خداحافظی بالاخره عزم رفتن کردیم به سمت خونه

ساعت ۱ بعد نصف شب رسیدیم خونه…

بعدم جان سپردیم به خواب نازنین..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20230123 235029 963 scaled

دانلود رمان طالع دریا 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:     من دنیزم اتفاقات زیادی و پشت سر گذاشتم برای اینکه خودمو نکشم زندگیمو وقف نجات دادن زندگی دیگران کردم همه چیز می تونست آروم باشه… مثل دریا… اما زندگیم طوفانی شد…بازم مثل دریا سرنوشتم هم معنی اسممه مجبورم برای شروع دوباره…یکی از بیمارارو نجات…
IMG 20230123 235746 955

دانلود رمان آمیخته به تعصب 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     شیدا دختریه که در کودکی مامانش با برداشتن اموال پدرش فرار میکنه و اون و برادرش شاهین که چند سالی از شیدا بزرگتره رو رها میکنه.و این اتفاق زندگی شیدا و برادر و پدرش رو خیلی تحت تاثیر قرار‌ میده، پدرش مجبور میشه…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۷۵۹۱۷۶۲۱

دانلود رمان انار از الناز پاکپور 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       خزان عکاس جوانی است در استانه سی و یک سالگی که گذشته سختی رو پشت سر گذاشته دختری که در نوجوانی به دلیل جدایی پدر و مادر ماندن و مراقبت از پدرش که جانباز روحی جنگ بوده رو انتخاب کرده و شاهد…
InShot ۲۰۲۳۰۷۰۴ ۲۳۱۴۳۵۵۹۹

دانلود رمان حبس ابد pdf از دل آرا دشت بهشت و مهسا رمضانی 3.5 (2)

2 دیدگاه
  خلاصه رمان:     یادگار دختر پونزده ساله و عزیزدردونه‌ی بابا ناخواسته پاش به عمارت عطاخان باز شد اما نه به عنوان عروس. به عنوان خون‌بس… اما سرنوشت جوری به دلش راه اومد که شد عزیز اون خونه. یادگار برای همه دوست شد و دوست بود به جز توحید……
InShot ۲۰۲۳۰۵۲۶ ۱۰۵۵۵۹۲۹۹

دانلود رمان انتقام آبی pdf از مرجان فریدی 0 (0)

7 دیدگاه
  خلاصه رمان :   «جلد دوم » «جلد اول زندگی سیگاری»   این رمان از یه رمز شروع می شه که زندگی دختر بی گناه قصه رو زیر و‌رو می کنه. مرگ پدر دختر و دزدیده شدن دلسای قصه تنها شروع ماجراست. یه ماجرای عجیب و پر هیاهو.
3

رمان جاوید در من 0 (0)

3 دیدگاه
  دانلود رمان جاوید در من خلاصه : رمان جاويد در من درباره زندگي آرام دختريست كه با شروع عمليات ساخت و ساز برابر كافه كتاب كوچكش و برگشت برادر و پسرخاله اش از آلمان ، اين زندگي آرام دستخوش نوساناتي مي شود.
InShot ۲۰۲۳۰۵۱۸ ۱۷۴۷۲۵۸۴۲

دانلود رمان نقطه سر خط pdf از gandom_m 0 (0)

2 دیدگاه
  خلاصه رمان :       زندگیم را یک هدیه می دانم و هیچ قصدی برای تلف کردنش ندارم هیچگاه نمی دانی آنچه بعدا بر سرت خواهد آمد چیست… ولی کم کم یاد خواهی گرفت که با زندگی همانطور که پیش می آید روبرو شوی. یاد می گیری هر…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۷۵۸۳۷۶۸۲

دانلود رمان همیشگی pdf از ستایش راد 0 (0)

4 دیدگاه
  خلاصه رمان :       در خیالم درد کشیدم و درد را تا جان و تنم چشیدم؛ درد خیانت، درد تنهایی، درد نبودنت. مرغ خیالم را به روزهای خوش فرستادم؛ آنجا که دختری جوان بودم؛ پر از ناز و پر از احساس. آنجایی که با هم عشق را…
InShot ۲۰۲۳۰۶۰۵ ۲۰۲۸۳۰۶۸۶

دانلود رمان رقص روی آتش pdf از زهرا 0 (0)

7 دیدگاه
  خلاصه رمان :       عشق غریبانه ترین لغت فرهنگ نامه زندگیم بود من خود را نیز گم کرده بودم احساسات که دیگر هیچ میدانی من به تو ادم شدم به تو انسان شدم اما چه حیف… وقتی چیزی را از دست میدهی تازه ارزش واقعی ان را…
اشتراک در
اطلاع از
guest

4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
negar
negar
1 سال قبل

عالی بود

ثنا
ثنا
1 سال قبل

عالی دستت طلا

Maede.F
Maede.F
1 سال قبل

عالی بودددد

mahsa
1 سال قبل

عالی 👌🏻👌🏻
خسته نباشی نویسنده جون🌹🌹

دسته‌ها

4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x