1 دیدگاه

هم دانشگاهی جان پارت ۵۱

0
(0)

.

 

 

 

از در پاساژ هم حتی زدیم بیرون

حالا رامتین بدو من بدو

این چند روز به اندازه ی کل‌ ورزش های نکرده ی عمرم دوییده بودم

با نفس نفس به رامتین گفتم: وایی من دیگه‌ نمیتونم اوف نفسم برید اونا که کاری نمیتونن بکنن ولشون کن

رامتین: اخ..منم‌از نفس افتادم..

رامتین که واستاد منم وایسادم

پس از گذشت چند ثانیه هم بچها رسیدن

_ ای لعنت بهت محبوبه که اینقدر منو اذیت می‌کنی

نمیگی دکتر یه مملکتی چیزیش بشه دمار از روزگارت در میارن؟

محبوبه: بیا پایین از بالا ممبر دکتر

بیا پایین

چشمامو به سمتش ریز کردم

بعدم با لحن بچگونه ای گفتم کثافیوت

_ رامتین بیا بریم داداشم

این زنو ولش کن خودم یه زن دیگه برات میگیرم

محبوبه: ای کثافت شوهر دزد

هم تو غلط کردی هم اون زنی که بخواد زن این بشه

_ خیلی بی تربیتی

ببین محبوب

یه ادرس میدم بهت

چیزای قشنگی داره

شما برین ما هم میایم

ادرسو یاد داشت کن

گوشیشو در آورد و تایپو زد و شروع کرد به نوشتن

_خب خیابون(..) یه ساختمون بزرگ هست اسمشم(..) میری بالا تخت شماره ی (..) میخوابی بلکه از این دیوونگیت دست برداری

قیافه ی حرصی محبوبه رو میدیدم

کم مونده بود موهامو تیکه تیکه کنه فقط

محبوبه: ای کثافت..من مسخره ی توام؟

رفتم کنارش وایسادم دستمو انداختم گردنش نه داداش تو عشق منی روز آخری گفتم یکمی بخندیم

حالام بچها زود برگردیم تو پاساژ که کار داریم

مبینا: ما آخر نفهمیدیم تو رفیق دزدی یا شریک قافله!!

رو کردم سمتش و با خنده گفتم: دیگشم نمی‌فهمی رفیق شفیقم

همگی با خنده برگشتیم تو پاساژ دوباره..

ایندفعه اول رفتیم سراغ یه چیز یاد داشتی خریدن

هرکی برا خودش یه چیزی میخرید

من چیزی مد نظرم نداشتم

یه چیزی یادم اومد

آخ جون خدایا اگه بشه که چییی میشههه

یه عکس تو گوشیم داشتم مال جشن قبولیم بود

من با لباس و گوشی پزشکی بودم و کیک به دست کل خانواده هم پیشم بودن

رفتم پیش آقای فروشنده

_ اهم..اهم..سلام خسته نباشید آقا

+ سلام خیلی ممنونم..بفرمایید؟

_ ببخشید من یه عکسی دارم که دلم میخواد بزنمش رو تخته شاسی

شما کسی رو توی این پاساژ آشنا دارید که سریع این کارو برام انجام بدن؟

+ به نکته ی خوبی اشاره کردید..مغازه ی بغلی هم مال ماست یعنی صاحبش من و داداشم هستیم

داداشم هم تو همین کاراس فقط شما عکستون رو بدید من بدم که بزنن رو تخته شاسی

_ واقعااا؟

راست میگید؟

من واقعا ازتون ممنونم..

فقط سریع آماده میشه دیگه؟

چون دوستم ساعت هفت پرواز داره الانم که ساعت سه اون باید همراهش ببره این عکسو

+ بله خانوم حتما که نظر شما به این کار ما جلب میشه..نیم ساعته‌ امادس تا شما یکمی اینجا چرخ بزنید آماده میشه

فقط اگه میشه عکستون رو به این شماره بفرستید!!……….۰۹۹۲

شمارشو تو گوشیم ذخیره کردم و تو واتساپ براش عکسو فرستادم

و بعدم گفتم که می‌خوام اندازش متوسط رو به بزرگ باشه

که اونم رفت و سفارشمو به داداشش بگه

بعد از پنج دقیقه برگشت و گفت داداشش داره کار هاش رو انجام میده

ممنونی گفتم و سمت بچها رفتم

محبوبه هم مثل من سر در گم بود..چیزی مد نظرش نمیومد همیشه خاص ترین چیزا رو میخرید

_ خب خب خواهرا داداشا چه کردین؟

رامتین: هیچی مد‌ نظرمون نیست دلوین

_ اصلا نگران نباش هرکجا که بگی میبرمت تا یه چیز مد نظرت پیدا کنی

رامتین: نه فدات همه چی هست

چیزی نظرمونو جلب نمیکنه

_ ای بابا یگانه شما چه کردین؟

یگانه: من که فعلا چند تا لیوان و بشقاب چوبی توجهمو جلب کرده

_ اوه جون..خواهر خوش پسند من

مبینا: تو چه کردی دلی؟

_ حالا از منم میبینید

محبوبه: کثافتو نگا جدا جدا میره میخره

_ بخدا جدا جدا نرفتم یه فکری جرقه زد تو ذهنم که حالا یه چند دقیقه دیگه میبینیدش

نیم ساعت گذشت دیگه حوصله ی اینکه اینقد تو این مغازه حیرون بشمو نداشتم

رفتم پیش فروشنده

_ ببخشید آقا عکس ما آماده نشد؟

+ چرا خانوم یه چند لحظه وایسید برم بیارم

پوفی کشیدم و کارتمو از کیفم در اوردم گرفتم طرف فروشنده

_ بفرمایید آقا هر چقدر شد لطفا حساب کنید چون ممکنه یادم بره

+ حالا قابل شما رو نداره مهمون ما باشید

_ خیلی ممنون لطف دارید

لبخندی زد و کارتو از دستم گرفت و کشید و با عرض مبارک باشه ای کارتمو داد دستم و رفت که عکسمو بیاره

یه چند دقیقه ای هم همونجا سر پا وایسادم تا بالاخره عکسمو اورد

یه قاب عکس خیلی قشنگ از خانوادم و خودم تو اون رو پوش قشنگم

لبخندی به روی فروشنده زدمو به سمت بچها رفتم

_ ما اومدیییییممم

بعدم عکسو چرخوندم سمتشون

با ذوق و شوق نگاه میکردن

محبوبه که تو چشماش اشک جمع شده بود

همیشه ارزوهامو پیش همون میگفتم..اونم از اینکه من رسیده بودم به‌اینجا از منم بیشتر ذوق داشت

با بغض اومد جلو و بغلم کرد و آروم گفت: همیشه انقد خوشحال و آروم باش

بی هیچ گریه ای…نذار اشکتو ببینن!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
InShot ۲۰۲۳۰۵۱۸ ۱۷۴۷۲۵۸۴۲

دانلود رمان نقطه سر خط pdf از gandom_m 0 (0)

2 دیدگاه
  خلاصه رمان :       زندگیم را یک هدیه می دانم و هیچ قصدی برای تلف کردنش ندارم هیچگاه نمی دانی آنچه بعدا بر سرت خواهد آمد چیست… ولی کم کم یاد خواهی گرفت که با زندگی همانطور که پیش می آید روبرو شوی. یاد می گیری هر…
unnamed

رمان تمنای وجودم 0 (0)

بدون دیدگاه
  دانلود رمان تمنای وجودم خلاصه : مستانه دختر زیبا و حاضر جوابی است که ترم آخر رشته عمران را می خواند. او در این ترم باید در یکی از شرکتهای ساختمانی مشغول بکار شود. او و دوستش شیرین با بدبختی در شرکت یکی از آشنایان پدرش مشغول بکار میشوند.…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۰ ۱۵۴۳۴۹۶۸۰

دانلود رمان رگ خواب از سارا ماه بانو 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       سامر پسریه که یه مشکل بزرگ داره ..!!! مشکلی که زندگیش رو مختل کرده !! اون مبتلا به خوابگردی هست ..!!! نساء دختری با روحیه ی شاد ، که عاشق پسر داییش سامر شده ..!! ایا سامر میتونه خوابگردیش رو درمان کنه؟…
InShot ۲۰۲۳۰۶۲۱ ۱۳۰۷۵۶۸۷۷

دانلود رمان سیاه سرفه جلد اول pdf از دریا دلنواز 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         مهری فرخزاد سال ها پیش به خاطر علاقه ای که به همکلاسیش دوران داشته و به دلیل مهاجرت خانوادش، تصمیم اشتباهی میگیره و… دوران هیچوقت به اون فرصت جبران نمیده و تمام تلاش های مهری به در بسته میخوره… دختری که همیشه توی…
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3.6 (5)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۸۰۵۱۰۲۰۶

دانلود رمان نبض خاموش از سرو روحی 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :   گندم بیات رزیدنت جراح یکی از بیمارستان های مطرح پایتخت، پزشکی مهربان و خوش قلب است. دکتر آیین ارجمند نیز متخصص اطفال پس از سالها دوری از کشور و شایعات برای خدمت وارد بیمارستان میشود. این دو پزشک جوان در شروع دلداگی و زندگی…
IMG 20230123 235605 557 scaled

دانلود رمان از هم گسیخته 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:     داستان زندگی “رها “ ست که به خاطر حادثه ای از همه دنیا بریده حتی از عشقش،ازصمیمی ترین دوستاش ، از همه چیزایی که دوست داشت و رویاشو‌در سر می پروروند ، از زندگی‌و از خودش… اما کم کم اتفاقاتی از گذشته روشن می…
InShot ۲۰۲۳۰۶۱۵ ۲۲۲۸۱۵۶۲۸

دانلود رمان بغض ترانه ام مشو pdf از هانیه وطن خواه 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:       ترانه دختری از خانواده ای اصیل و پولدار که از بچگی نامزد پسرعمویش، حسام است. بعد از مرگ پدر و مادر ترانه، پدربزرگش سرپرستیش را بر عهده دارد. ترانه علاقه ای به حسام ندارد و در یک مهمانی با سامیار آشنا میشود. سامیاری که…
irs01 s3old 1545859845351178

دانلود رمان فال نیک به صورت pdf کامل از بیتا فرخی 3.8 (6)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:       همان‌طور که کوله‌‌ی سبک جینش را روی دوش جابه‌جا می‌کرد، با قدم‌های بلند از ایستگاه مترو بیرون آمد و کنار خیابان این‌ پا و آن پا شد. نگاه جستجوگرش به دنبال ماشین کرایه‌ای خالی می‌چرخید و دلش از هیجانِ نزدیکی به مقصد در تلاطم…
Screenshot ۲۰۲۳۰۲۲۳ ۱۰۵۵۱۰

دانلود رمان الماس pdf از شراره 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :     دختری از جنس شیشه، اما به ظاهر چون کوه…دختری با قلبی شکننده و کوچک، اما به ظاهر چون آسمانی پهناور…دختری با گذشته‌ای پر از مهتاب تنهایی، اما با ظاهر سرشار از آفتاب روشنایی…الماس سرگذشت یه دختره، از اون دسته‌ای که اغلب با کمترین توجه…
اشتراک در
اطلاع از
guest

1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
غزال
غزال
1 سال قبل

عین داستانای بچگانه داره میشه دختره الدنگ داشت میمیرد از بس عاشق آریا بود حالا که اریا اومده بدش اومده اینقدر بدم میاد از این دلوین چندش لیاقت آریا رو نداره😐

دسته‌ها

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x