7 دیدگاه

هم دانشگاهی جان پارت ۶۹

0
(0)

.

 

 

 

ابمیوه هامونو آوردن

علی طبق علاقه ی قبلش آب طالبی سفارش داده بود

منم شیر موز بستنی

نی آبمیومو تو دهنم گذاشتم

همزمان قطره ی اشکی هم از چشمم چکید که از چشم علی دور نموند!

دلم میخواست مثل قبلا برم خونه ی خالم و به عشق آریا شب تا صبح در خونشون بشینم تا ببینمش!

اما همه ی اینا آرزو بود و کاری بود که خودم کردم و خود کرده را تدبیر نیست

+ هی من میگم چطوری میگی هیچی نیست

پس این قطره ی اشک چی بود؟

_ علی میشه سریع تر بریم لباس منو تحویل بگیریم؟ میخوام با ماشینم بریم بیرون

حالم یکم گرفته اس

+ چشم

رفت صندوق و پول آبمیوه ها رو حساب کرد بعدم اومد کنار من ایستاد و

درخواست کرد که پاشم بریم

ممنون بودم از اینهمه عاقل بودنش

لبخندی به روش زدم و از جام پا شدم همراه هم از آبمیوه فروشی زدیم بیرون

سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم به سمت خیاطی!

به اصرار علی بود که رفتیم خیاطی لباس بدوزیم

چون میگفت اینطوری هر مدلی رو که دوست داشته باشی میتونی بدوزی

سرمو کنار شیشه ی ماشین گذاشتم و به خیابون زل زدم

دلم برای علی می‌سوخت که حس میکرد دوسش دارم!

احساس خیانت داشتم

خیانتی که از یه طرف به آریا شده بود و از یه طرف به علی!

خیانتی که خودم با میل باطنی خودم انجام داده بودم و الان پشیمون بودم از انجام دادنش

قطره ی اشک بعدی خبر از حال گرفته ام میداد

به در خیاطی رسیدیم از ماشین پیاده شدیم و دست به دست هم وارد خیاطی شدیم..صیغه خونده بودیم و این اشکالی نداشت..

خیاطه با دیدنمون لبخندی زد و بعد هم رفت که لباسمو بیاره پرو کنم

پس از آوردن لباس رفتم داخل رختنکن و لباسمو پوشیدم

یه لباس عروس عروسکی با رنگ یاسی

چقدر دلم میخواست الان بجای علی آریا کنارم بود و با چشماش براندازم میکرد!

درو باز کردم و رفتم بیرون علی داشت با گوشیش حرف میزد

صبر کردم تا تموم شه

حرفش که تموم شد چرخید سمتم و چشماش از خوشحالی و ذوق چهار تا شد

بعدم با خوشحالی تمام از خیاط تشکر کرد و گفت خیلی قشنگ شده

لبخندی زدم..مجبور بودم که لبخند بزنم..

حال من که خراب بود حال علی نمیبایست خراب بشه..تقصیر اون چی بود؟

لبخندی به روی هر دوشون زدم و برگشتم رختنکن و لباسمو عوض کردم و بیرون اومدم

لباسمو به دست خیاط دادم تا برام بذاره تو جعبه

گذاشتش توی جعبه و بعدم تبریکی گفت

علی هم کارت عابر بانکشو در آورد و کارت کشید

با گفتن ممنونی از خیاطی زدیم بیرون

لباس علی هم یه کت شلوار مشکی بود با پیراهن یاسی!

+ خیلییی قشنگ شده بود دلوین نه؟

سرمو به سمتش چرخوندم لبخندی زدم و گفتم:_ اره خیلی

سوار ماشین شدیم

+ دلی؟ الان تو رو بذارم کنار ماشینت یا ببرمت خونتون؟

_ میشه بذاریم کنار ماشینم؟

یکمی نیاز به خلوت دارم

+ چشم..

ماشینو روشن کرد و حرکت کردیم..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.5 (4)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.3 (6)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

7 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
مانلی
مانلی
1 سال قبل

بار الهی
الهیییییی دلوین بره زیر ۱۸ چرخ
الهییییی ترور شههههه
الهیییییی زجر کش شهههههههههه
.
.
.
.

sanaz
پاسخ به  مانلی
1 سال قبل

چرا خو؟ 😂😂🤣

سپیده
سپیده
پاسخ به  sanaz
1 سال قبل

تازه میپرسی چرا معلومه چون دل آریا رو شکست
نویسنده جان ما خواستار بازگشت قدرتمندانه آریا هستیم😂😂

Kkk
Kkk
پاسخ به  مانلی
1 سال قبل

یا خداااا🤣🤣🤣🤣

ثنا
ثنا
1 سال قبل

ایشالا کنار ماشینش که رسید اریا سر برسه

سپیده
سپیده
1 سال قبل

ایشالله دلوین تو راه تصادف کنه بمیره

S.wq
S.wq
1 سال قبل

عالی مثل همیشه ، فقط نویسنده جون اگه امکانش عکس بقیه شخصیت هارو هم بزار🙏❤

دسته‌ها

7
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x