رز مـشــــــکـــیـ چـشـمانتــ پارت 2

 

 

درسته از بابام متنفر بودم ولی درکل از همهههههههههههههههههه مردا بدم میومد ، از ازدواج میترسیدم ..

از اینکه به سرنوشت مادرم دچار شم میترسیدم …

التماس کردن پیش بابا قطع به یقین جواب نمیداد چون میخواست زجرم بده و من با ناله هام اونو به خواستش میرسوندم …

فقط یه راه میمونه

من باید اون پسر جقله رو سر جاش بنشونم . باید پشیمونش کنم .

رفتم تو اتاقمو یه دست سارافون و جوراب شلواری سیاه پوشیدم

به لب هام کرم پودر زدم و کاملا شبیه مرده ی متحرک شده بودم .

رفتم تو آشپزخونه و یه چایی فوق العاده کمرنگ درست کردم که به نظر خودم بیشتر شبیه ادرار شتر بود تا چایی…

با صدای داد بلند بابا به خودم اومدم :

 

 

 

تیداااااااااااااااااا

این چه وضع لباس پوشیدنه ؟؟؟؟

میخوای آبروی منو ببری ؟

 

 

 

خیلی خونسرد ، لبخند ژکوندی زدم :

 

 

 

من دلم میخواد اینجوری لباس بپوشم و تو قطعا نمیخوای با کتک زدنم منو مجبور به کاری کنی باباجون ..

 

 

 

صدای دندون هاشو که با حرص بهم میسایید واسم لذت بخش بود .

الان دیگع دور ، دور من بود

با شنیدن صدای زنگ ، به بابا که هول شده رفت به طرف در نگاه کردم .

نفسمو با شدت بیرون دادم و سعی کردم خودمو خونسرد نشون بدم

فقط و فقط خودم میدونستم تو دلم چه غوغایی برپاست و این آرامش ، آرامش قبل از طوفانه .

یه بار دیگه رفتم جلوی آینه .

پوست به شدت سفیدی داشتم

چشمام مشکی ، گربه ای شکل بود

ولی رنگ اناری لب های کوچولو و غنچه ای مانندم که حالا با کرم پودر سفیدش کرده بودم ، بیشتر از همه تو چشم بود .

موهای لخت و صافم تا پایین زانو هام میومد .

از نظر خودم چهره ی جذابی داشتم

ولی دوستام میگفتن خییییییلی خوشگلم

چهرم کاملا به مامانم رفته بود

اینو از تنها عکسی که ازش داشتم فهمیدم . مثل یه کپی برابر اصل بودم .

 

 

 

– تیدا جان ، دخترم چای رو بیار .

 

 

پوزخندی به اینهمه مهربونی دروغینش زدم و از آشپزخونه اومدم بیرون .

یه پیرمرد و پسر اومده بودن

آخی ، اینم مادر نداره …

اول بردم جلو پیرمرده ، اوففففف

چه جذبه ای .

وای خدا بابام حق داره عین سگ ازش میترسه .

بعدش چشمام کشیده شد سمت پسره

چشماش قهوه ای تیره ، موهاش قهوه ای نسبتا روشن بود و بینی یونانی داشت .

ایشششششش پسره ی نکبت ، چقد جذابه .‌

وقتی چای ها رو تعارف کردم خواستم برگردم تو آشپزخونه که صدای پیرمرده بلند شد :

 

 

به نظرم بچه ها برن تو اتاق صحبت کنن .

 

 

بابا : اجازه ماهم دست شماست

 

 

 

هه ، ای بابای منم فقط واس من سگه

واسه بقیه چه موش میشع .

 

 

 

 

با اکراه از جام بلند شدم و رفتم سمت اتاقم و درو باز کرد

پسره یه جوری نگام میکرد انگار ارث باباشو خوردم .

تا نشست سر جاش گفت :

 

 

 

ببین اسم من بهراده

 

 

– خو چیکارت کنم ؟

 

 

اولا با من درست صحبت کن

دوما یه پیشنهاد واست دارم که بتونی از این دخمه خلاص شی

 

 

– خب ، میشنوم .

 

 

ببین ، پدرم میخواد منو به زور زن بده و واسه همینم دختر یه کارگر رو واسم انتخاب کرده

اینطور هم که من راجع بهت تحقیق کردم ، فهمیدم از بابات به شدت متنفری ، پس ما میتونیم یه معامله بکنیم .

ما خیلی سوری ، یه عقد فرمالیته میکنیم و بعد از چند ماه هم از هم جدا میشیم و من بعدش یک میلیارد میدم بهت تا بتونی آزادانه بری واسه خودت زندگی کنی .

 

 

 

 

برق خوشی تو چشمام درخشید ، یعنی میشه از اینجا خلاص شم ، اون با اینهمه پول ؟؟؟

 

 

باشه ، قبوله .

 

 

– آفرین دختر خوب

 

 

من اسمم تیداست

 

 

– اوکی ، تیدا

4.6/5 - (19 امتیاز)
[/vc_column_inner]
پارت های قبلی همین رمان

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest
8 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Roz
Roz
2 ماه قبل

خیلییی تکراریه شبیه رمانای دیگست😖

ب ت چع
ب ت چع
1 سال قبل

کو پارت ۳

آنِه
آنِه
1 سال قبل

خوبه فلن مرس🌷

رویا
رویا
1 سال قبل

از این قصه های تکراری خسته نشدین
باز هم داستان مزخرف ازدواج صوری

ناشناس
ناشناس
پاسخ به  رویا
1 سال قبل

اولا به تو چه
دوما اگه تو دوست نداری نخون و نظره مزخرف رو هم نده به کسایی که این رمان ها رو دوست دارن

ناشناس
ناشناس
پاسخ به  رویا
1 سال قبل

اولا به تو چه
دوما اگه تو دوست نداری نخون و نظره مزخرف رو هم نده به کسایی که این رمان ها رو دوست دارن

سوگند
سوگند
1 سال قبل

کشنگه ولی یکم زود این اتفاق ها نیوفتاد

0-0
0-0
پاسخ به  سوگند
1 سال قبل

نههه عالیههه
سریع رفتن سر اصل مطلب
الکی طول ندادن😭😂

8
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x