رمان آتش شیطان پارت 85 - رمان دونی

رمان آتش شیطان پارت 85

🔥♥️♥️♥️🔥«آتش شیطان 😈»🔥♥️♥️♥️🔥

 

 

#پارت_85👀❤️‍🔥

 

 

 

عقب عقب شروع به حرکت کرد و منو به سمت همون میز وسط کشوند.

 

من رو روی صندلی که گوشه سمت راست بود، نشوند.

به سمت چوب لباسی گوشه سالن رفت و تو همون حین گفت:

 

– شرمنده یکم اینجاها بهم ریخته ست.

از آخرین باری که بهش سر زدم، فکر کنم چند ماهی میگذره!

 

کتش رو روی جا لباسی آویزون کرد و پیشبند چرمی که اونجا بود رو پوشید.

 

به همین سمت برگشت و تو راه، مشغول باز کردن دکمه های سر آستینش شد.

 

آستین هاشو تا بالا آرنج تا زد و در آخر، دستکش های چرمیش رو دراورد.

 

اونارو به سمتم گرفت و گفت:

 

– میشه تا آخر کارم نگهش داری؟؟

 

منی که مبهوت حرکاتش بودم، ” البته “ای زمزمه کرده و دستکش هارو ازش گرفتم.

 

می‌خواست دقیقا چیکار کنه؟؟

 

پشت میز جاگیر شد و از زیر میز، یه چرم برش نخورده از تو کاورش دراورد و روی میزش گذاشت.

 

حالا که دقت می‌کردم میز زیر دستش، درجه بندی شده بود و یه چیزی مثل خط‌کش بود.

 

از تو جیب شلوارش کاغذی رو خارج کرد و کنار دستش گذاشت.

صندلی چرخدار رو جلو تر کشیدم تا دید بهتری داشته باشم.

 

به کاغذ اشاره کرده و پرسیدم:

 

– این چیه؟!

 

– الگو.

 

– میخوای چی درست کنی؟

 

به سمتم چرخید و با لبخندی جواب داد:

 

– قسمت سوپرایزش همینجاست!

ممکنه یکم حوصلت سر بره، اما اگه دوست داشته باشی، بهت یادم میدم چطوری خودت انجامش بدی.

 

کامل به میز چسیدم و مشتاق گفتم:

 

– نه حوصلم سر نمیره، دوست دارم کارت رو دقیق ببینم!

 

مشغول کارش شد و تو همون حین گفت:

 

– تو کار ما اصولا از چرم مصنوعی استفاده میکنن، اما این یکی چرم اصل که خودم سفارشش دادم‌.

 

 

 

 

دستی به چرم قهوه ای زیر دستم کشیدم.

حس می‌کردم از بقیه وسایل چرمی که قبلا داشتم نرم تره.

 

دایان مشغول کار شد و همه مراحل کارش رو با حوصله توضیح میداد.

 

وقتی سوزن و نخ مخصوصش رو دست گرفت و رسید به جایی که باید چرم هارو بهم میدوخت، ناخداگاه کمی خندم گرفت.

 

هرگز نمی‌تونستم اینطوری تصورش کنم.

اما این وجه اش هم زیادی دلربا و جذاب بود!

 

کی گفته دلبری مخصوص خانوم هاست؟؟

دایانی که با دقت تمام مشغول بود و با حوصله برام همه چیز رو توضیح میداد، حسابی داشت دلبری می‌کرد!

 

از یه جایی به بعد دیگه راجع به توضیحاتش سوال نپرسیدم، چون اصلا انگار نمی‌شنیدمشون!

 

فقط دستم رو زیر چونم زده بودم و محو تصویرش بودم.

 

نفهمیدم چقدر گذشت که دستی جلوی صورتم تکون خورد و منو به خودم اورد.

 

– کجا سیر می‌کردی دختر؟!

 

– همین حوالی!

تموم شد؟!

 

– آره ببین می‌پسندی؟!

 

کیف پول زنونه ای که درست کرده بود رو به سمتم گرفت.

ناباور نگاهم رو بین خودش و کیف توی دستش چرخوندم.

 

اینو خودش همین الان درست کرده بود؟!

تو همین تایم کمی که من محو تماشاش بودم!؟؟!

 

کیف رو از دستش گرفته و دستی روش کشیدم.

بازش کرده و نگاهی به داخلش انداختم.

 

اینقدر ظریف و زیبا کار شده بود که انگار همین الان از یه مغازه لوکس خریدمش‌.

 

با همون بهت زمزمه کردم:

 

– چقدر خوشگل شده!

 

 

– ناقابله عزیزم.

دوست داشتم اولین هدیه ای که ازم میگیری رو خودم درست کرده باشم!

طرحش رو تازه دیروز تموم کردم، هنوز به مرحله تولید نرسیده.

اینقدر دوسش داشتم که خواستم اول خودم بسازمش به تو هدیه‌اش بدم.

حالا که تو دستات میبینمش، دلم نمی‌خواد دیگه به تیم تولید تحویلش بدم.

دوست دارم اختصاصی فقط مال تو باشه تابش!

 

 

«اینم‌ یه پارت دلی برا خوشگلا …

و روز جهانی کودک پیشاپیش به فرزندانم تبریک میگم ،😂😌😝♥️»

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.6 / 5. شمارش آرا 7

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان هم قبیله
دانلود رمان هم قبیله به صورت pdf کامل از زهرا ولی بهاروند

      دانلود رمان هم قبیله به صورت pdf کامل از زهرا ولی بهاروند خلاصه رمان: «آسمان» معلّم ادبیات یک دبیرستان دخترانه است که در یک روز پاییزی، اتفاقی به شیرینی‌فروشی مقابل مدرسه‌شان کشیده می‌شود و دلش می‌رود برای چشم‌های چمنی‌رنگ «میراث» پسرکِ شیرینی‌فروش! دست سرنوشت، زندگی آسمان و خانواده‌اش را به قتل‌های زنجیره‌ای زنانِ پایتخت گره می‌زند و

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تب pdf از پگاه

  خلاصه رمان :         زندگی سه فرد را بیان می کند البرز ، پارسا و صدف .دختر و پسری که در پرورشگاه زندگی کرده و بعدها مسیر زندگی شان به یکدیگر گره ی کور می خورد و پسر دیگری که به دلیل مشکلاتش با آن ها همراه می شود . زندگی ای پر از فراز و

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عشق محال او pdf از شقایق دهقان پور

    خلاصه رمان :         آوا دختری است که برای ازدواج نکردن با پسر عموی خود با او و خانواده خود لجبازی میکند و وارد یک بازی میشود که سرنوشت او را رقم میزند و او با….پایان خوش. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عاشقانه پرواز کن pdf از غزل پولادی

  خلاصه رمان :   گاهی آدم باید “خودش” و هر چیزی که از “خودش” باقی مانده است، از گوشه و کنار زندگی اش، جمع کند و ببرد… یک جای دور حالا باقی مانده ها می خواهند “شکسته ها” باشند یا “له شده ها” یا حتی “خاکستر شده ها” وقتی به ته خط میرسی و هرچه چشم می گردانی نه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قصاص pdf از سارگل حسینی

  خلاصه رمان :     آرامش دختر هجده ساله‌ای که مورد تعرض پسر همسایه شون قرار میگیره و از ترس مجبور به سکوت میشه و سکوتش باعث میشه هاکان بخواد دوباره کارش رو تکرار کنه اما این بار آرامش برای محافظت از خودش ناخواسته قتلی مرتکب میشه که زندگیش رو مورد تحول قرار میده…   به این رمان امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بن بست 17 pdf از پگاه

  خلاصه رمان :     رمانی از جنس یک خونه در قدیمی‌ترین و سنتی‌ترین و تاریخی‌ترین محله‌های تهران، خونه‌ای با اعضای یک رنگ و با صفا که می‌تونستی لبخند را رو لب باغبون آن‌ها تا عروس‌شان ببینی، خونه‌ای که چندین کارگردان و تهیه‌کننده خواستار فیلم ساختن در اون هستن، خونه‌ای با چندین درخت گیلاس با تخت زیرش که همه

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
20 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
همتا
همتا
1 سال قبل

چقدر قشنگ چقدر جذاب و دلربا واقعن

خواننده رمان
خواننده رمان
1 سال قبل

ممنون ندا جان برای بچه های گلت آرزوی سلامتی و تندرستی میکنم

Asman Abi
Asman Abi
1 سال قبل

ممنونم ندای زیبا😍❤

Asman Abi
Asman Abi
1 سال قبل

وااای خعیلیییی باحال بود اون تیکه کامل به میز چسیدم و مشتاق گفتم🤣🤣🤣🤣🤣🤣

بانو
بانو
1 سال قبل

وای ننه من قش😍😍😍😍

چه گوگولی و قشنگ هدیه داد این دایان ….

کلا غافلگیر شدم فک میکردم به جاهای بد کشیده بشه😂😂😂😂😂😂😂از دو پارت قبل فکرم مشغول بود…

camellia
camellia
1 سال قبل

دستت درد نکنه.😍😘

مایان
مایان
1 سال قبل

مادر جان دستت درد نکنه

P:z
P:z
1 سال قبل

مرسی نداجونممم
به تو هم تبریک میگم که از اینهمه کودک به تنهایی نگه داری میکنیییی😂😂😍😍😍

P:z
P:z
1 سال قبل
پاسخ به  neda

آره واقعا😂❤

راحیل
راحیل
1 سال قبل

عزیزم خیلی گلی ممنونت حسابی خوندم امروز تقریبا تایمم خالی بود دستت طلا مهربونم

علوی
علوی
1 سال قبل

ممنونم!! حسابی کودک درونم رو قلقلک داد!!

Tina&Nika
Tina&Nika
1 سال قبل

ممنون دلبندم ❤️💙

دسته‌ها
20
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x