رمان آتش شیطان پارت 92 - رمان دونی

رمان آتش شیطان پارت 92

🔥♥️♥️♥️🔥«آتش شیطان»🔥♥️♥️♥️🔥

 

 

 

 

 

 

– قبل از هر چیز سعی کن آروم باشی تا بتونی متوجه حرفای من بشی.

اولا که از اون آدمی که من می‌شناسم همه چیز برمیاد، چه برسه به قتل دخترش و معشوقه‌اش!

دوما من نمیگم آتش سوزی کار دایان نبوده، میگم قتل کار اون نبوده، یعنی چی؟!

 

– یعنی قبل از اینکه دایان اون آتش سوزی رو راه بندازه، اونا مرده بودن؟!

 

– دقیقا!

اونم نه یه مرگ عادی، به قتل رسیده بودن!

 

– دایان اینارو میدونه؟؟

 

– دایان از همون اول هم از پدرزنش خوشش نمیومد و بهش مشکوک بود!

اما اینکه تا چه حد بهش مشکوکه و میدونه رو، نمیدونم.

 

– پس همه اینا حدس و گمانای خودته؟!

 

– حدس و گمان نیست خوشگله، من بهش یقین دارم!

فقط برای اثباتش به کمک احتیاج دارم!

 

– مطمئن نیستم من میتونم اون نیروی کمکی باشم!

 

– کی بهتر از تو؟

حالا که وسط ماجرا ایستادی میخوای جا بزنی؟؟

یکم پیش وقتی اومدی اینجا حالت رو دیدم، ترسیدم.

حالا خوشحال نیستی که دایان قاتل نیست؟!

نمی‌خوای تو اثبات بی گناهیش بهش کمک کنی؟!

 

 

– اولا که هنوز هیچی مشخص نیست، نمیشه رو فرضیه های تو جلو رفت!

تنها چیز مستند و محکمه پسند، مدارک گناهکاریه دایانه!

دوما اینکه حتی اگه بی گناه باشه، من نمی‌تونم به راحتی ببخشم و فراموش‌کنم.

این بشر تمام مدتی که با من بوده بهم دروغ گفته!

با من مثل یه مهره شطرنج بازی کرده و هرطوری که خواسته حرکتم داده!

از احساساتم سو استفاده کرده!

بسه یا بازم دلایل گناهکاریش ر‌و بشمرم؟؟

 

 

شونه هام رو قاب گرفت و گفت:

 

– عجولانه تصمیم نگیر!

تا فردا بهش فکر کن و بعد نظر نهاییت رو بده.

اگه همکاریمون رو قبول نکنی، قول شرف میدم که خودم از این مخمصه نجاتت بدم!

 

بالاخره قبول کردم که تا فردا راجع بهش فکر کنم و بعد نظر بدم.

 

– خوشحالم قبول کردی.

امروز رو همینجا بمون، دیگه این موقع برنگرد خونه.

 

حرفش رو با تشکری، پذیرفتم.

وسایل رو داخل صندوق برگردونده و همونجا روی کاناپه دراز کشیدم.

 

آزاد برام بالشت و پتو مسافرتی اورد.

تشکری کرده و ازش گرفتم.

 

لحظه آخر سوالی که بی نهایت کنجکاوم کرده بود رو پرسیدم:

 

– چرا اینقدر سنگ دایان رو به سینه میزنی و برای اثبات بی گناهیش تلاش می‌کنی؟!

 

بعد از یه مکث نسبتا طولانی، جواب داد:

 

– فکر کن یه ادای دین قدیمیه!

یه دین خیلی خیلی سنگین!

 

 

 

 

صبح با صدای تق تق چیزی از خواب بیدار شدم.

نگاهم به سقف بود اما درک درستی از جایی که توش بودم نداشتم.

 

ناگهان از جا پریده و سر جام نشستم.

من کجا بودم دقیقا؟!

 

با حرکت آزاد و دیدنش توی آشپزخونه، تازه به خودم اومدم.

من شب همینجا خوابیدم؟!

چرا؟!؟!؟!

 

این چه کاری بود دیگه؟؟

حتی مست هم نبودم که تقصیر رو گردن الکل بندازم!

 

با شرمندگی از جا بلند شده و شروع به تا کردن پتو مسافرتی کردم.

 

وقتی بالشت و پتو رو مرتب روی کاناپه گذاشتم، بی سر و صدا شروع به حاضر شدن کردم.

 

لحظه آخری که میخواستم شال روی سرم بندازم، صدای آزاد رو از پشت سرم شنیدم.

 

– ساعت خواب خانومی.

بودید حالا!

 

به سمتش برگشته و با لبخندی خجول، جواب دادم:

 

– ممنون خیلی زحمت دادم، دیگه باید زودتر برم شرکت.

 

تک خنده ای کرد و جواب داد:

 

– اولا اینکه اصلا این روی مودب و معذب بهت نمیاد!

تو همون بچه پرویی که همیشه دو قورت و نیمش باقیه باشی، من راحت ترم!

دومم اینکه امروز جمعه اس خوشگله کجا میخوای بری دقیقا!؟

 

– خیلی بهت زحمت دادم.

میرم خونه دیگه.

 

– بچه نشو!

بیا دارم صبحونه درست می‌کنم کنار هم یه لقمه بخوریم.

بعدش هم باید یه سری برنامه ریزی هارو باهم اوکی کنیم.

حرفای دیشبمون رو پاک یادت رفته؟؟

از خواب بیدار میشی ریست میشه مغزت کلا؟؟!

 

 

به سمت آشپزخونه برگشت و تو همون حین با صدای آهسته تری ادامه داد:

 

– البته اگه مغزی داشته باشی!

 

– حالا من هی هیچی نمیگم تو از خانومی من سو استفاده کن!

سرویس کجاست؟؟

 

با خنده برگشت و با دستش جایی پشت سرم رو نشون دادم گفت:

 

– آفرین تابشی که من میشناسم اینه!

سرویس هم اون دره اون پشته.

 

تو سرویس آبی به دست و صورتم زده و نگاهی به اطراف انداختم.

حمام و دستشویی یجا بود و کلا فضای کوچکی داشت.

 

با دستمال مشغول خشک کردن آب صورتم شدم که گوشی تو جیب پشتی شلوارم لرزید.

 

دایان بود که تماس می‌گرفت و مطمئن نبودم که میخوام جواب بدم!

 

 

اینقدر تو همون دو دلی موندم که تلفن قطع شد.

اسکرین گوشی رو روشن کردم که دیدم چیزی حدود سی تماس و بیست و خورده ای پیام ازش دارم.

 

هرکسی هم بود، از این بی خبر و‌ یهویی رفتن متعجب میشد!

 

با تماس دوباره اش، نفس عمیقی کشیده و سعی کردم بداهه یه بهانه ای جور کنم.

 

 

تماس رو جواب داده و بی حرف، گوشی رو به گوشم چسبوندم.

 

بلافاصله صدای عصبیش بود که به گوشم رسید:

 

– پس بالاخره جواب گوشیت رو دادی!

 

– سلام!

 

کمی مکث کرد.

انگار منتظر بود من ادامه بدم و دلیل این کارم رو براش بازگو کنم، اما اینقدر مغزم قفل بود که هیچ چیز به ذهنم نمی‌رسید.

 

دست خودم نبود، از دیشب یه حس آزار دهنده و مرموز همراهم بود که مثل خوره داشت مغزم رو می‌خورد و نمی‌ذاشت حداقل حفظ ظاهر کنم!

 

وقتی سکوتم طولانی شد، پوزخندی زد و با همون لحن قبلی، ادامه داد:

 

– سلام؟؟!

بعد از اینکه نصفه شب بی خبر بلند شدی و‌ معلوم نیست کدوم جهنم دره ای رفتی این تنها چیزیه که داری بگی؟؟

سلام؟!؟!؟

 

پیشمونیم رو کمی ماساژ داده و با صدای آروم تری گفتم:

 

– اول یکم آروم باش بعد صحبت می‌کنیم.

 

ناگهان فریاد زد:

 

– زن حسابی نصفه شب از خونه من، از تو بغل من بلند شدی رفتی!

نه محل کارتی نه خونتی

حتی یه جواب درست حسابی هم بهم نمیدی که از این نگرانی در بیام، بعد از من می‌خوای آروم باشم؟؟؟

 

چشمام رو‌ روی هم فشردم.

چی بهش میگفتم؟!؟

 

می‌گفتم وقتی فهمیدم قاتلی نتونستم فضایی که تنفس می‌کنی رو تحمل کنم و ساعت سه نصفه شب اومدم پیش کسی که فکر می‌کردم رقیبته تا آب پاکی رو روی دستم بریزه و کور سو امید توی دلم رو خاموش کنه؟؟

 

صدای نفس های عمیقش رو شنیدم.

چند ثانیه بعدش، با لحن آروم‌ تری گفت:

 

– تابش، گوش می‌کنی چی میگم؟؟

بگو کجایی میام دنبالت حرف بزنیم.

فقط بگو کجایی!

 

با صدای آهسته تری تقریبا نالید:

 

– کجایی عزیزم؟!؟

 

چشمام رو باز کردم که دو قطره اشک از چشمام پایین افتاد.

 

قلبم چنان تیر می‌کشید و خودش رو به در و‌ دیوار سینم می‌کوبید که دستم رو روش گذاشتم تا کمی آروم بگیره.

 

با همون بغضی که داشت گلوم رو می‌درید، نالیدم:

 

– دایان…

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان شیطانی که دوستم داشت به صورت pdf کامل از رؤیا قاسمی

  خلاصه رمان:   درمورد دختریه که پیش مادر و خواهر زندگی میکنه خواهر دختره با یه پسر فرار میکنه و برادر این پسره که خیلی پولدارهه دنبال برادرش میگرده و میاد دختره و مادره رو تهدید میکنه مادره که مهم نیست اصلا براش دختره ولی ناراحته اما هیچ خبری از خواهرش نداره پسره هم میاد دختره رو گروگان میگیره

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان روزگار جوانی

    خلاصه رمان :   _وایسا وایسا، تا گفتم بریز. پونه: بخدا سه میشه، من گردن نمیگیرم، چوب خطم پره. _زر نزن دیگه، نهایتش فهمیدن میندازی گردن عاطی. عاطفه: من چرا؟ _غیر تو، از این کلاس کی تا حالا دفتر نرفته؟ مثل گربه ی شرک نگاهش کردم تا نه نیاره. _جون رز عاطییی! ببین من حال این رو نگرفتم

جهت دانلود کلیک کنید
رمان کی گفته من شیطونم

  دانلود رمان کی گفته من شیطونم خلاصه : من دیـوانه ی آن لـــحظه ای هستم که تو دلتنگم شوی و محکم در آغوشم بگیــری … و شیطنت وار ببوسیم و من نگذارم.عشق من با لـجبازی، بیشتر می چسبــد!همون طور که از اسمش معلومه درباره یک دختره خیلی شیطونه که عاشق بسرعموش میشه که استاد یکی از درسای دانشگاشه و…

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان وسوسه های آتش و یخ از فروغ ثقفی

  خلاصه رمان :     ارسلان انتظام بعد از خودکشی مادرش، به خاطر تجاوز عمویش، بعد از پانزده سال برمی‌گردد وبا یادآوری خاطرات کودکیش تلاش می‌کند از عمویش انتقام بگیرد و گمان می کند با وجود دختر عمویش ضربه مهلکی میتواند به عمویش وارد کند…   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ستم به صورت pdf کامل از هاله بخت یار

      خلاصه رمان :   آمین رستگار، مردی سی ساله و خلبان ایرلاین آلمانیه… به دلیل بیماری پدرش مجبور به برگشتن به ایران میشه تا به شغل خانوادگیشون سر و سامون بده اما آشناییش با کارمند شرکت پدرش، سوگل، همه چیز رو به هم می‌ریزه! دختر جوونی که مورد آزار از سمت همسر معتادش واقع شده و طی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نوای رؤیا به صورت pdf کامل از حنانه نوری

        خلاصه رمان:   آتش نیکان گیتاریست مشهوری که زندگیش پر از مجهولاتِ، یک فرد سخت و البته رقیبی قدر! ماهسان به تازگی در گروهی قبول شده که سال ها آرزویش بوده، گروه نوازندگی هیوا! اما باورود رقیب قدرش تمام معادلاتش برهم میریزد مردی که ذره ذره قلبش‌ را تصاحب میکند.     به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
رهگذر
رهگذر
1 سال قبل

پس پارت بعدی کی میاد؟

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط سمیرا موسوی
دیانا
دیانا
1 سال قبل

چه جوری میشه که پلیس ها نفهمیدن قبل از آتش سوزی این دوتا مرده بودند ولی آزاد میدونه🤔🤔

خواننده رمان
خواننده رمان
1 سال قبل

اگر جواب دایان رو میداد بعد پارت تموم میشد به جایی بر میخورد

camellia
camellia
1 سال قبل

ده چرا همه تون جای حساس,تمومش میکنید?!🤕😔😯

دسته‌ها
5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x