رمان آتش شیطان پارت 97 - رمان دونی

رمان آتش شیطان پارت 97

🔥♥️♥️♥️🔥«آتش شیطان»🔥♥️♥️♥️🔥

 

 

 

 

 

 

وقتی قفل باز شد، روی صندلی بغل دایان نشسته و مشغول چک کردن گوشیش شدم.

 

از بهوش نیومدش حالا حالا ها خیالم راحت بود.

دارویی که به خوردش داده بودم برای دست کم دو ساعت بیهوش نگهش میداشت!

 

همه گوشیش رو گشتم اما اصلا چیز خاصی توش نداشت!

انگار بیشتر گوشی کاری بود تا شخصی!

 

پس دلیل اینکه مدل پایین تر بود همین بود!

اما خب همیشه همین رو تو دستش دیده بودم.

 

اگه گوشی دیگه ای هم داشته باشه هر وقتی که پیش من بود، با خودش نمی‌اورد!

 

توی پیام هاش رفته و صفحه چتش با صولت رو باز کردم.

 

اونجا هم چیز خاصی بغیر از ساعت های رفت و برگشتش و چنتا گزارش کار، نبود.

 

کمی پیام های دایان رو خوندم تا مدل چت کردن و حرف زدنش با صولت دستم بیاد.

 

بهش پیام دادم:

 

” من امشب اینجا میمونم

دنبالم نیا ”

 

خواستم گوشی رو زمین بذارم که تو دستم لرزید.

صولت بود که جواب پیامم رو داده بود!

 

” قرار ملاقات امشبتون کنسل شد قربان؟! ”

 

قرار ملاقات؟!؟!

کاش می‌تونستم بپرسم با کی!؟

 

با کی بعد از خونه من قرار داشت؟!

حدودا آخرشب میشد و هرکسی رو نمیشد این موقع شب ملاقات کرد!

 

سعی کردم به نوعی از زیر زبونش حرف بکشم:

 

” آره قرار رو کنسل کن، تایم جدید رو تو دفتر گزارش بنویس بهم بده ”

 

” تو دفتر گزارش؟؟؟؟ ”

 

از تعجبی که کرده بود فهمیدم یه قرار ملاقات خارج از برنامه داره و تو دفتر کارش ثبت نمی‌شده!

 

قرار شخصی بود؟!

نکنه با یه خانوم این وقت شب قرار داشت؟!؟!!

 

 

 

 

با حدسی که زدم حس کردم نبضم نشست!

نگاهی به دایان بیهوش انداختم.

 

همه حرفاش دروغ بود؟؟

درسته هیچ وقت مستقیم نگفته بود دوستم داره، اما حس می‌کردم همین که تو رفتارش نشون میده، کافیه!

 

یعنی تا این حد بازی خورده بودم و مثل کبک، سرم زیر برف بود؟!؟

 

انگار مکثم طولانی شده بود که یه پیام دیگه از صولت دریافت کردم:

 

” قربان؟ ”

 

بلافاصله جواب دادم:

” بله تو دفتر گزارش!

فایلش رو تا یک ساعت دیگه برام ایمیل کن. ”

 

صولت هم ” چشم قربان “یی گفت و مکالمه به پایان رسید.

 

اونطوری که تو گوشیش دیده بودم، صولت گزارش کار های روزانه دایان رو هر روز شش صبح براش ایمیل می‌کرد.

 

قرار ملاقات های کاری و جلسات شرکتش با ریز جزئیات نوشته میشد.

 

پس حتما الان هم مجبور میشد طبق چارت دفتر گزارش، اسم ملاقات کننده رو بنویسه!

 

بعضی از گزارش هاش رو خونده بودم، چیز خاصی نبود.

تماما مسائل کاری بود!

 

شاید الان از خواسته ای که ازش داشتم متعجب میشد، اما باید قبل از بهوش اومدن دایان از هویت اون شخص مطلع میشدم!

 

مشغول جمع کردن میز شدم.

دوربینی که مخفیانه تو ماکروفر گوشه آشپزخونه کار گذاشته بودم رو هم روشن کردم.

 

الان حدود یک ساعت گذشته بود و نمی‌دونستم دقیقا کی ممکنه بهوش بیاد!

 

با ویبره گوشی دایان، فهمیدم که صولت گزارش رو فرستاده.

 

نفس عمیقی کشیده و گوشیش رو با همون روش قبلی روشن کردم.

 

وارد ایمیل هاش شده و فایل ارسالی صولت رو باز کردم

از تاریخ بالای صفحه فهمیدم که گزارش روزانه فردا دایان رو فرستاده.

 

داشتم یکی یکی می‌خوندم که رسیدم به تایم ساعت ۲ و نهار.

 

تنها قسمتی که هایلایت شده بود همون بود و انگار قرار امشبش رو به اون زمان، موکول کرده بود!

 

جلوش نوشته بود:

” قرار ناهار با آقای کاشف ”

 

کاشف؟؟

آزاد رو می‌گفت؟!

قرار امشبش با اون بود؟!

اون جونور چه کاری با دایان داشت؟

 

صولت پیام دیگه ای فرستاد:

 

” من با آقای کاشف صحبت کردم و بهشون توضیح دادم که قرار امشب کنسل شده.

فردا ایشون تا ساعت ۲، تایم عکاسی دارن؛ بعدش تایمشون آزاد میشه.

با منشیتون هماهنگ کردم و گفت که شما هم برای تایم ناهار برنامه خاصی ندارید.

تایم ملاقات با ایشون رو برای ساعت ۲ گذاشتم قربان.

باز هم اگه از نظرتون تایمش مناسب نیست، من دنبال وقت دیگه ای تو برنامتون باشم!

 

 

” مشکلی نیست صولت، همون تایم خوبه ممنون. ”

 

جوابش رو خوندم:

” وظیفه ست قربان

اوقات خوشی داشته باشید. ”

 

صولت واقعا آدم خوبی بود و از اینکه اینطوری سرکارش گذاشتم، کمی احساس عذاب وجدان می‌کردم!

 

گوشی دایان رو همونجایی که اول گذاشته بود گذاشته و گوشی خودم رو برداشتم.

 

می‌خواستم ازش راجع به این قرار ملاقات بپرسم، اما بعد پشیمون شدم.

بهش می‌گفتم از کجا فهمیدم!؟

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان هوکاره pdf کامل از مهسا عادلی
دانلود رمان هوکاره pdf کامل از مهسا عادلی

    دانلود رمان هوکاره pdf کامل از مهسا عادلی خلاصه رمان: داستان درباره دو برادریست که به جبر روزگار، روزهایشان را جدا و به دور از هم سپری می‌کنند؛ آروکو در ایران و دیاکو در دبی! آروکو که عشق و علاقه او را به سمت هنر و عکاسی و تئاتر کشانده است، با دختری به نام الآی آشنا می‌شود؛

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان به چشمانت مومن شدم

    خلاصه رمان :     این رمان راجب یه گروه خوانندگی غیرمجازی با چند میلیون طرفدار در صفحات مجازی با رهبری حامی پرتو هستش، اون به خاطر شغل و شمایلش از دوستان و خانواده طرد شده، اکنون او در همسایگی ترنج، دختری چادری که از شیراز جهت تحصیل در دانشگاه تهران آمده قرار گرفته با عقاید و دنیایی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طهران 55 pdf از مینا شوکتی

  خلاصه رمان :       در مورد نوا دختری جسور و عکاسه که توی گذشته شکست بدی خورده، اما همچنان به زندگیش ادامه داده و حالا قوی شده، نوا برای نمایشگاهه عکاسیش میخواد از زنهای قوی جامعه که برخلاف عرف مکانیک شدن عکس بگیره، توی این بین با امیریل احمری و خانواده ی احمری آشنا میشه که هنوز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سر گشته
دانلود رمان سر گشته به صورت pdf کامل از عاطفه محمودی فرد

    خلاصه رمان سر گشته :   شیدا، برای ساختن زندگی که تلخی های آن کمتر به دلش نیش بزند، هفت سال می جنگد و تلاش می کند و درست زمانی که ناامیدی در دلش ریشه می دواند، یک تصادف، در عین تاریکی، دریچه ای برای تابیدن نور به زندگی اش می‌شود     به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان یک تو به صورت pdf کامل از مریم سلطانی

    خلاصه رمان:     سروصدایی که به یک‌مرتبه از پشت‌سرش به هوا خاست، نگاهش را که دقایقی می‌شد به میز میخ شده بود، کند و با رخوت گرداند. پشت‌سرش، چند متری آن‌طرف‌تر دوستانش سرخوشانه سرگرم بازی‌ای بودند که هر شب او پای میزش بساط کرده بود و امشب برخلاف تمام شب‌هایی که او خودش دوستانش را آنجا جمع

جهت دانلود کلیک کنید
رمان دل کش
دانلود رمان دل کش به صورت pdf کامل از شادی موسوی

  خلاصه: رمان دل کش : عاشقش بودم! قرار بود عشقم باشه… فکر می کردم اونم منو می خواد… اینطوری نبود! با هدف به من نزدیک شده بود‌…! تموم سرمایه مو دزدید و وقتی به خودم اومدم که بهم خبر دادن با یه مرد دیگه داره فرار می کنه! نمی ذاشتم بره… لب مرز که سهله… اگه لازم بود تا

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
12 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
نازییی
نازییی
11 ماه قبل

عالی بود ترخدا یکی دیگ هم بده لطفااا

نازییی
نازییی
11 ماه قبل

وااای فوق العاده بود یکی دیگ بده ترخدااا

اگه بهم پارت نریه بدن درد میکشم😂😂

علوی
علوی
پاسخ به  neda
11 ماه قبل

سلام.
تارگت تموم شد، دیگه تنها موردی که براش میام روی سایت همینه.
مگه اینکه لطف کنید یه مورد رمان دیگه با حداقل 5 مجهول و پیچیدگی معرفی کنید که اونو هم بخونم

خواننده رمان
خواننده رمان
11 ماه قبل

ندا جان چن روز درگیر این قرار شام تابش و دایان هستیم یه دره بیشتر بذار تموم شه این سکانس

خواننده رمان
خواننده رمان
پاسخ به  neda
11 ماه قبل

چی بگم بهت؟؟؟؟؟؟بابا طولانی کن پارتا رو مگه همون ندایی که سهم من از تو رو میذاشت نیستی یه حرکتی بزن دیگه😊😊

camellia
camellia
11 ماه قبل

خانم ندا مردم ازفضولی.😥😓🤕خو یه کم بیشتر بود اتفاقی نمی افتاد😣اگر هم می افتاد بامن.😉

Mobina Solite
Mobina Solite
11 ماه قبل

ننه ندا لطفا یه پارت دیگه میدی ببین من دارم از دانشگاه میخونمش لطفا تو خماری نزار منو 🥺🥺🥺 وگرنه نمیفهمم استاد چی میگه🥺

دسته‌ها
12
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x