رمان آتش شیطان پارت66 - رمان دونی

رمان آتش شیطان پارت66

♥️♥️♥️🔥«آتش شیطان»🔥♥️♥️♥️🔥♥️♥️♥️

 

❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥💥 🔥🔥🔥‌‌‌‌💥 ❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥 💥🔥🔥🔥

 

 

پارت_66😈🔥

 

 

 

 

 

طبق گفته های مامان، یکی یکی عمل کردم.

خداروشکر زرشک هم داشتم و تو وقتم صرفه جویی شد.

 

بعد از اینکه که دم کنی قابلمه برنج رو گذاشتم، مرغ های آبپز رو تو ماهیتابه ریختم تا کمی سرخ  بشن.

 

آخر هم آب مرغ و زعفرون رو بهش اضافه کرده و گذاشتم رو شعله کم بپزه.

 

وقتی سکوت مامان طولانی شد، چند بار پشت هم صداش زدم که جواب داد‌.

 

– داشتم چایی میخوردم دختر دهنم کف کرده بود!

چی میگی؟!

 

– هیچی دیگه همرو انجام دادم تموم شد.

 

– خیله خب برای سر سفره هم نوشابه بیار و یکم سالاد شیرازی درست کن.

این یکی رو که بلدی دیگه ایشالا؟!

 

– اره مامان چی فکر کردی راجع به من؟

جوری همه چیز رو یه سایز ریز میکنم تو سالاد که همه فکر میکنن دستگاه زده!

 

– این همه کجا بودن که ما ندیدمشون؟

خیله خب حالا برو یکم به خونت برس.

یه وقت گرد و خاک نبینه با خودش بگه چه زن شلخته ای هستی!

 

با خنده جواب دادم:

 

– مامان خاستگاریم که نمیاد، یه شام دوستانست!

بعدم تو منو میشناسی هر جمعه زیر و بم خونه رو تمیز میکنم!

 

– باشه عزیزم پس مراقب باش چیزی خراب نشه.

آخرشب بهت زنگ میزنم قشنگ برام تعریف کن همه چیز رو.

 

داشتم به حرفاش گوش میدادم و از سمت دیگه هم، گوجه و خیار هارو برای سالاد خورد می‌کردم که سکوتش طولانی شد.

 

خواستم صداش بزنم که یهو گفت:

 

– تابش میگم نکنه این میخواد شب بمونه؟؟

 

دستم از حرکت ایستاد.

این چه فکری بود دیگه؟؟

اصلا چرا خودم به اینجاش فکر نکرده بودم؟؟

 

با اون اشتیاقی که ما داریم هم قطعا شب بی خطری نخواهد بود!

 

– تابش جان مراقب خودت باش عزیزم.

 

از نگرانی نهفته تو صداش لبخندی زدم.

 

– مامان جان هیچ اتفاقی قرار نیست بیوفته!

یه شام سادست فقط، آخر شب هم میره خونه خودش.

 

محسوس نفسش رو بیرون داد و بعد از چنتا توصیه دیگه، خداحافظی کرد.

 

کار سالاد که تموم شد، تو یخچال گذاشتمش و سرکی به پذیرایی کشیدم.

 

تمیز بود و جایی هم گرد و خاک به چشم نمی‌خورد.

فقط لباسایی که از بیرون اومده بودم و همونجا رو کاناپه انداخته بودم رو، جمع کردم.

 

یه دوش مختصر گرفته و با حوله مشغول آرایش صورتم شدم.

میخواستم یکم بیشتر دست و دلبازی کنم و آرایش تقریبا کاملی کردم.

 

داشتم تو کمد لباسام دنبال یه لباس مناسب می‌گشتم که صدای پیامک گوشیم بلند شد.

 

 

 

پیام آزاد رو خوندم:

 

” میخوای یه پاپیونم ببندی دور کمرت؟

یهو بشی هلو بپر تو گلو!

محب ترش نکنه اینقد داری خودتو اذیت میکنی براش! ”

 

” به تو ربطی داره؟

تو خجالت نمی‌کشی میشینی من و کارامو میبینی؟!

شاید اصلا امشب بخوایم سک‌__س کنیم.

تو میخوای بشینی ببینی؟! ”

 

” چرا که نه

منم که مجرد!

ولی مگه تو به مامانی قول ندادی که امشب دختر خوبی باشی و شیطونی نکنی؟!

به این زودی قولت رو یادت رفت بیبی؟! ”

 

” بازم فکر نکنم به شما ربطی داشته باشه آقای بازیگر نامحترم! ”

 

” اینقدر راجع بهم کنجکاو بودی عزیزم؟

خب از خودم می‌پرسیدی همه چیز رو بهت می‌گفتم! ”

 

” دیگه بیشتر از این وقتمو حروم نمی‌کنم امشب مهمون دارم سرم شلوغه ”

 

دیگه پیامی ازش نیومد و منم با خیال راحت به انتخاب لباسم برگشتم.

 

برخلاف آرایش صورتم، یه لباس ساده انتخاب کردم.

یه شومیز سفید با شلوار جین‌.

 

یکم به موهام حالت داده و چتری هام رو مرتب کردم.

بعد از زدن عطرم با دست و دلبازی کامل، به آشپزخونه برگشته و سری به غذا زدم.

 

همه چیز تقریبا آماده بود.

زیر گاز رو خاموش کردم.

قهوه ساز رو به برق زده و نگاهی به ساعت انداختم.

 

ساعت ۷ عصر بود و دیگه چیزی به اومدن دایان، نمونده بود.

پنی رو با تختش به اتاق خودم بردم.

 

نمی‌دونستم واکنشش به سگ ها چطوریه و نمی‌خواستم اگه خوشش نمیاد، با بچم بد رفتاری کنه!

 

ساعت باقی مونده رو هم سرم رو با جمع و جور کردن آشپزخونه گذروندم که بالاخره صدای آیفون بلند شد.

 

دقیقا ساعت ۸ شب بود!

آیفون رو برداشتم.

نگهبان بود که اومدن دایان رو اطلاع میداد.

 

به آینه جلو در نگاهی به خودم انداختم.

استرس و هیجانی که داشتم، کمی برام زیاد بود.

 

وقتی صدای ایستادن آسانسور رو شنیدم، بعد از کشیدن نفس عمیقی، در رو باز کردم.

 

نگاهم به دایانی که با دست گل بزرگی به سمتم قدم برمیداشت تلاقی کرد.

 

به قامت و تیپ مردونش لبخندی زدم که خیلی زود جوابش رو گرفتم.

 

بوی تلخ و گسش رو دقیقا از لحظه ای که در رو باز کردم، می‌تونستم استشمام کنم.

 

وقتی به یه قدمیم رسید، برای اینکه بتونم به صورتش نگاه کنم، سرم رو بالا گرفتم.

 

حالا که صندل تخت پام بود، اختلاف قدمون و قد بلندش، بیشتر نمود می‌کرد!

 

گل رو به سمتم گرفت‌.

حین گرفتنش سلامی کردم.

 

– سلام خانوم وکیل.

میذاری بیام تو؟

 

به سرعت خودم رو کنار کشیده و با دستم به سمت خونه اشاره کردم.

 

– البته، بفرمایید!

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان جنون آغوشت

  خلاصه رمان :     زندگی دختری سیزده ساله که به اجبار به مردی به اسم حاج حمید فروخته می‌شه و بزرگ می‌شه و نقشه‌هایی می‌کشه که به رسوایی می‌رسه… و برای حاج حمید یک جنون می‌شه…   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 5 /

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان مرا به جرم عاشقی حد مرگ زدند pdf از صدیقه بهروان فر

  خلاصه رمان :       داستانی متفاوت از عشقی آتشین. عاشقانه‌ای که با شلاق خوردن داماد و بدنامی عروس شروع میشه. سید امیرعباس‌ فرخی، پسر جوون و به شدت مذهبیه که به خاطر حمایت از زینب، دختر حاج محمد مهدویان، محکوم به تحمل هشتاد ضربه شلاق و عقد زینب می شه. این اتفاق تاثیر منفی زیادی روی زندگی

جهت دانلود کلیک کنید
رمان عاشقم باش

  دانلود رمان عاشقم باش خلاصه: داستان دختری به نام شقایق که پس از جدایی خواهرش با همسر سابق او احسان ازدواج می کند.برخلاف عشق فراوان شقایق نسبت به احسان .احسان هیچ علاقه ای به او ندارد کم کم طی اتفاقاتی احسان به شقایق علاقمند می شود و زندگی خوشی را با او از سر می گیرد…. پایان خوش…. به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ردپای آرامش به صورت pdf کامل از الهام صفری ( الف _ صاد )

  خلاصه رمان:     سوهان را آهسته و با دقت روی ناخن‌های نیکی حرکت داد و لاک سرمه‌ایش را پاک ‌کرد. نیکی مثل همیشه مشغول پرحرفی بود. موضوع صحبتش هم چیزی جز رابطه‌اش با بابک نبود. امروز از آن روزهایی بود که دلش حسابی پر بود. شاکی و پر اخم داشت غر می‌زد: “بعد از یه سال و خرده‌ای

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سردرد
دانلود رمان سردرد به صورت pdf کامل از زهرا بیگدلی

    خلاصه رمان سردرد:   مثل یه ارایش نظامی برای حمله اس..چیزی که زندگی سه تا دخترو ساخته و داره شکل میده.. دردایی که جدا از درد عشقه… دردای واقعی… دردناک… مثل شطرنج باید عمل کرد.. باید جنگید… باید مهره هارو بیرون بندازی… تا ببری… اما واسه بردن خیلی از مهره ها بیرون افتادند… ولی باید دردسرهارو به جون

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان معشوقه پرست

    خلاصه رمان :         لیلا سحابی، نویسنده و شاعر مجله فرهنگی »بانوی ایرانی«، به جرم قتل دستگیر میشود. بازپرسِ پرونده او، در جستوجو و کشف حقیقت، و به کاوش رازهای زندگی این شاعر غمگین میپردازد و به دفتر خاطراتش میرسد. دفتری که پر است از رازهای ناگفته و از خط به خطِ هر صفحهاش، بوی

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
11 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
همتا
همتا
1 سال قبل

دوس داشتنی هم نیس شخصیتش

سین
سین
1 سال قبل

شخصیت تابش اصلن قابل درک نیست

الناز
الناز
1 سال قبل

من که دوس دارم با ازاد باشه

بیش فعال هستم
بیش فعال هستم
پاسخ به  الناز
1 سال قبل

تو از اونایی هستی که دوست داری دختره با اون یکی پسر این مثلث عشقی باشه نه نقش اصلی

الناز
الناز
پاسخ به  بیش فعال هستم
1 سال قبل

نه دیان یه جوریه احساس منفی میده

لیلا
لیلا
1 سال قبل

نمیدونم چرا احساس میکنم تابش هم به سرنوشت درین دچار میشه☹️
اخه درین هم قبلا همینجوری واسه اومدن میران به خونش تدارک دید و آخرش اونجوری شد

اسمم خیلی معروفه!!!
اسمم خیلی معروفه!!!
1 سال قبل

خداروشکر زرشک هم داشتم و تو وقتم صرفه جویی شد.
 
بعد از اینکه که دم کنی قابلمه برنج رو گذاشتم، مرغ های آبپز رو تو ماهیتابه ریختم تا کمی سرخ بشن.
 
آخر هم آب مرغ و زعفرون رو بهش اضافه کرده و گذاشتم رو شعله کم بپزه.
 😑رمان یا شرح روزمرگی؟!!!!؟!

بیش فعال هستم
بیش فعال هستم
پاسخ به  اسمم خیلی معروفه!!!
1 سال قبل

بخدا یه لحضه فکر کردم برنامه اشپزیه
اسمت چیه که معروفه خب بگو بفهمیم

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط بیش فعال هستم
خواننده رمان
خواننده رمان
1 سال قبل

تابش پررو واقعا دایان رو برای ازدواج انتخاب کرده

CYONEL
CYONEL
1 سال قبل

متشکر.
نمی‌دونم چرا این دایان برام منفور تر از اون آزادِ!
یه حس تظاهر می‌ده رفتارش. انگار روابطش با تابش فیکه!
شاید هم…
کل رفتارش فیک و نقش بازی کردنه!
ممکنه. هدفای خاصی داشته باشه برای همین به تابش نزدیک شده.

الناز
الناز
پاسخ به  CYONEL
1 سال قبل

ای منم دقیقا

دسته‌ها
11
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x