شونه ای بالا انداختم و گفتم:
_اگه منظورت نامزد سابقمه باید بگم هیچی! فکرنمیکنم به توافق برسیم! اون دیدگاه خودشو داره ومن هم دیدگاه خودم!
_چرا؟
_چی چرا؟
_چرابه توافق نمیرسین؟ توکه بعدازظهر ازترس اینکه یه وقت مارو باهم ببینه دنبال سوراخ موش میگشتی!
باز یاد کاری که کرده بود افتادم.. بی ازاده اخم هام توهم جمع شد!
چشم هامو چین دادم وبا حرص گفتم:
_چقدرم توجه کردی… خدانکنه کسی محتاج شماها بشه!
_توجه نکردم چون معتقدم اگه قراره مسئله ای دیده ویا شنیده بشه همون اول باشه! تازه یه چیزی هم دستگیرم شد!
_چه مسئله ای باید گفته میشد؟ چی دستگیرت شد؟
جرئه ای ازچای سردشده اش خورد ولب هاشو خیس کرد وگفت:
_اینکه خیلی ازش میترسی!
باحرص دستمو مشت کردم و کنترل شده گفتم:
_چه ربطی داره؟ من ازش نمیترسم و فقط از اینکه الکی آبروم بره میترسم!
البته بهت حق میدم دخترنیستی این چیزارو درک کنی!
دیدم داره با پوزخند حرص دراری نگاهم میکنه، باخودم اگه بلندنشم میزنم فکش رومیارم پایین!
ازجام بلندشدم و همزمان گفتم:
_بهتره این موضوع رو ادامه ندیم، من حرصم میگیره واتفاقات بعدش رو تضمین نمیکنم!
دستمو گرفت و قبل از رفتنم باحالت لج دراری گفت:
_کجا؟ همیشه وقتایی که لو میری و دست دلت رو میشه پابه فرار میذاری؟
تک خنده ای کردم.. بهش نزدیک شدم و چشم های ریزشده گفتم:
_یعنی الان باتوهم اینکه من از کوهیار میترسم دست دلم روشده؟
به لب هام زل زد وباهمون حالت گفت:
_دست دلتو که یه روزی رو میکنم.. اما ترسیدن از آقا کوهیارتونم قابل انکارنیست.. خب همه ی آدم ها ازیه چیزایی ممکنه بترسن و این دیگه نیازی به فرار کردن نداره…
باحس کردن بوی الکل دهنش یادم اومد توشرایط خوبی واسه لجبازی نیستم!
باحرص واسه اینکه به خودش بیارمش ونگاه هیزشو ازلبم بگیره یه دونه محکم زدم به ساق پاش وگفتم:
_نصف شبی میخوای حرصمو دربیاری؟
آخ بلندی گفت و زد زیرخنده!
_وحشی چرا جفتک میندازی خب؟
فکمو روی هم فشار دادم و گلد بعدی رو محکم ترانداختم که جا خالی داد دمپاییم پرت شد اونطرف کانتر!
_اصلا تقصیرمنه می شینم باتو حرف میزنم.. لیوان خودمو برداشتم وبه طرف سینک رفتم..
همونطور که میخندید گفت:
_حرص میخوری بامزه میشی! بیا بشین بی جنبه داشتم شوخی میکردم باهات!
_بیخود! من باتو حرفی ندارم… آخخخخخخ!
باحس کردن تیزی وحشتناکی توی پام آخ بلندی گفتم و همونجا روی زمین نشستم!
آرش حراسون به طرفم اومد…
_چی شد؟
بادیدن خون کف پام (قسمتی نازک گودی کف پا) اشک توچشمام جمع شد.. نالیدم:
_شیشه لعنتی پامو زخم کرد..
بی توجه به شرایطمون پامو توی دستش گرفت و با صورتی که حالا پراز اخم بود گفت:
_داره خون میاد.. باید بریم درمانگاه!
_نه درمانگاه نمیخواد.. یه دستمال به من بده روی زخم بذارم کافیه.. آشپزخونه رو به گند کشیدم…
چون جای بریدگی قسمت نازکی بود به شدت خون میومد..
_آشپزخونه توسرم بخوره نمی بینی چطوری خون میاد.. ببین من بغلت میکنم خب؟ توفقط دست هاتو دور گردنم حلقه کن می برمت دکتر اگه بخیه نخواست حداقل پانسمان کنن واست!
زخمش اونقدر عمیق نبود که حال آرش میداد..
من زخم های عمیق تر ودردناک تراز اون رو تجربه کرده بودم..
با آرامش اسمشو صدا زدم وگفتم:
_آرش… من خوبم بخدا.. فقط میشه لطفا بهم دستمال بدی؟
بهم نگاه کرد.. رنگش پریده بود.. حس کردم دیدن خون حالش رو بدمیکنه!
_الان خون گرمی متوجه نیستی.. خواهش میکنم بذار بریم دکتر.. وقت لجبازی نیست!
دردزیادی داشتم اما واقعا لج نمیکردم!
لبخندی زدم وگفتم:
_باباشمشیر نخوردم که.. من فشارخون دارم وجهش خونم واسه اونه.. تازه زخمشو نبینم که نمیتونم حدس بزنم چقدر عمیقه!
سلام
می تونید رمان ستم از هاله بخت یار رو که مرتبط با رمان آدمکش با شخصیت ساینا و سورن هست رو هم پارت گذاری کنید؟
بنده خدا همین رمانو موهامون سفید شد تا بزارن همینو کامل کنن باید نماز شکر جا بیاریم البته اینم بگم اگر می خوای اینا پارت گذاری کنن تو ببند روی ۱۰ سال بعد🤣
😂
چفدر این سارا کند ذهنه داره تو رمان میگه زخم عمیق نیست بعد به آرش میگه من تا نبینم نمیفهمم زخم چقدر عمیقه کند ذهنه دیوونه خر البته دور از جون خر 😐😐😐😂😂
سارا که ی شخصیته واقعیم نی این دیگه تقصیر نویسنده😂
دلم نمیاد نویسنده رو مورد عنایت قرار بدم😂
وااااای جررررر😂باید ببینیم مامانش سرش چی خورده بچه یه نمه خنگه😂
مامانش کدو تنبل خورده 😂
نمیدونم چرا یهو به ذهنم رسیدم😐