رمان آرزوی عروسک پارت 132

3.7
(3)

 

دیگه واقعا نمیدونستم چه خاکی توسرم کنم.. استرس هم به جونم افتاده بود نمیتونستم درست وحسابی فکرکنم..
اومدم به ارسلان زنگ بزنم و ازش کمک بگیرم اما فورا پشیمون شدم!

اگه آرش میفهمید مطمئنا ازم عصبی میشد!
دیگه راهی واسم نموند جز اینکه خودم برم داروخونه و داروهاشو تهیه کنم..
باقدم های بلند اتاق رو ترک کردم و رفتم لباس هامو پوشیدم و آماده ی رفتن شدم..

باخودم فکر کردم اگه با آژانس برم هم زودتر میرسم هم مطمئن تره و خطری هم تهدیدم نمیکنه!
پس فورا آژانس گرفتم و رفتم…
حدودا چهل دقیقه طول کشید تا برگردم خونه!

تموم مدت حواسم پیش آرش بود که تنها خونه است ونکنه چیزیش بشه!
پایین آوردن تبش تا ساعت دو نصف شب طول کشید اما خداروشکر تونستم و موفق شدم!

داشتم واسش سوپ درست میکردم که سایه ای رو توی حال دیدم..
ترسیده به طرف چاقو ها رفتم واومدم چاقویی بردارم که آرش رو توی چهارچوب در دیدم!

_هیع!!!! دیونه!! ترسیدممم!
دست هاشو به حالت تسلیم بالا برد و باچشم های بی جونش نگاهم کرد..
_نترس عزیزم.. منم..

به طرفش رفتم و همزمان گفتم:
_چرا ازجات بلند شدی؟ چیزی میخوای؟ ترسوندی منو!
_معذرت میخوام.. نمیخواستم بترسونمت!

روی پنجه ام بلندشدم ویه کم خودمو کشیدم که قدم بهش برسه!.. دستمو روی گونه اش گذاشتم و گفتم:
_بهتری؟ تبت که پایین اومده خداروشکر.. چیزی میخوای؟

گردنشو کج کرد کف دستمو بوسید وگفت‌:
_نه چیزی نمیخوام عشقم.. دلم برات تنگ شد

دلم براش ضعف رفت.. لبخندی زدم وگفتم:
_عزیزم!! داشتم واست سوپ آماده میکردم.. گرسنه ات شده؟
سرشو به نشونه ی منفی تکون داد وگفت‌:

_دستت دردنکنه عشق من.. ببخشید بخاطرمن حسابی خسته شدی! برو استراحت کن ساعت ساعت دو شبه!
_نه عزیزم خسته نیستم نیازی نیست عذرخواهی کنی!

ده دقیقه طول میکشه که سوپ آماده بشه قبلش چیزی میخوری واست بیارم؟
دست هاشو دور کمرم حله کرد، کشیدم توی بغلش وروی موهامو بوسه زد..

_نه چیزی نمیخورم.. میلم نمیکشه! فقط میخوام بخوابم!
_نمیشه که چیزی نخوری عزیزم.. اون همه دارو خوردی معده ات اذیت میشه!
یه کوچولو سوپ بخور بعدش برو بخواب!

ازم جداشد و یه جوری که انگار چیزی یادش اومده باشه موشکافانه نگاهم کرد وگفت:
_راستی داروها از کجا اومد؟ کسی آورد؟
سرمو تکون دادم وگفتم:
_نه.. خودم رفتم گرفتم و اومدم!

_سارا؟؟؟؟ این وقت شب؟ کی گفت تنها بری…
میون حرفش پریدم وگفتم:
_نمیخواد غیرتی بشی این وقت شب نبوده ساعت نه شب بود بعدشم با آژانس رفتم وفورا برگشتم!

دستمو گرفت ودنبال خودش کشوند به طرف مبل ها و همزمان گفت:
_بیا بشین ببینم.. خیلی کار خطرناکی کردی اگه خدایی نکرده….

بازم میون حرفش پریدم وگفتم؛
_آرش جان گفتم که با آژانس رفتم و خداروشکر اتفاقی هم نیوفتاد!

روی کاناپه نشست و درحالی که چشم هاش ازشدت بی حالی و مریضی به سختی باز مونده بود گفت:
_دیگه هیچوقت از این کارها نکن.. اتفاق که فقط واسه دیگران نیست.. این چیزا شوخی بردار نیست!

_خیلی خب حالا که چیزی نشده..
بدون حرف با اخم و دلخوری نگاهم کرد که گفتم‌:
_چیکار میکردم خب؟؟ میذاشتم توی اون حالت بمونی؟ اصلا تقصیر منه بخاطرتو…

انگشتش رو روی لبم گذاشت و نذاشت حرف بزنم..
باقهر نگاهش کردم که آهسته گفت:
_دیگه هیچوقت بخاطرمن خودتو توی خطر ننداز..

یه کم مکث کرد و درحالی که نگاهش توی اجزای صورتم میچرخید ادامه داد:
_چون اگه خار به پات بره من میمیرم!
اومدم بگم خدانکنه که انگشتش رو که روی لبم بود یه کوچولو فشار دادو اضافه کرد:

_هیسس! یک کلمه حرف بزنی بیخیال مریضیم میشم ولباتو میخورم!
چشمام گرد شد.. خنده ام گرفت.. این بشر تو اوج مریضی هم شیطنت داشت!

_چشماتم اونجوری نکن.. قوانین ونقاط ضعف رو فراموش کردی؟
خندیدم و با همون خنده گفتم:
_بگو دنبال بهونه میگردم ببوسمت دیگه!

لبخند بی جونی زد وگفت:
_شانس ندارم که… بعد عمری با ساراخانوم تنها شدم خدا زد پس کله ام مریض شدم!
جدی شدم و با اخم ساختگی گفتم:

_بیخود دلت رو صابون زده بودی دوست عزیز مریض هم نبودی قرار نبود اتفاقی بیوفته!
بازم لبخند بی جون اما پر از شیطنت…
_برو جوجه.. برو دعا به جون سرماخوردگیم کن…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20230622 120956 438

دانلود رمان بوی گندم pdf از لیلا مرادی 5 (1)

6 دیدگاه
خلاصه رمان: یه کلمه ، یک انتخاب و یک مسیر میتواند گندمی را شکوفا کند یا از ریشه بخشکاند باید دید دختر این داستان شهامت این را دارد که قدم در این راه بگذارد قدم در یک دنیای پر از تناقض که مجبور است باهاش کنار بیاید در صورتی که…
دانلود رمان سودا

دانلود رمان سودا به صورت pdf کامل از ملیسا حبیبی 4.1 (53)

بدون دیدگاه
  ♥️خلاصه رمان: دختری به اسم سودا که عاشق رادمان هم دانشگاهیش میشه اما وقتی با خواهرش آشناش میکنه عاشق هم میشن و رادمان با خواهر سودا ازدواج میکنه سودا برای فراموش کردم رادمان به خارج از کشور میره تا ادامه تحصیل بده و بعد چهارسال برمیگرده اما میبینه هنوزم…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۷۵۸۳۷۶۸۲

دانلود رمان ماه صنم از عارفه کشیر 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     داستان دختری به اسم ماه صنم… دختری که درگیر عشق عجیب برادرشِ، ماهان برادر ماه صنم در تلاشِ تا با توران زنی که چندین سال از خودش بزرگ‌تره ازدواج کنه. ماه صنم با این ازدواج به شدت مخالفِ اما بنا به دلایلی تسلیم…
InShot ۲۰۲۳۰۷۱۰ ۰۰۰۲۱۳۸۵۰

دانلود رمان ایست قلبی pdf از مریم چاهی 0 (0)

2 دیدگاه
  خلاصه رمان:     داستان دختری که برای فرار از ازدواج اجباری با پسر عموی دختر بازش مجبور میشه تن به نقشه ی دوستش بده و با آقای دکتری که تا حالا ندیده ازدواج کنه   از طرفی شروین با نقشه ی همسر اولش فاطی مجبور میشه برای درمان…
IMG 20230123 230208 386

دانلود رمان آبان سرد 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :   میان تلخی یک حقیقت دست پا میزدم و فریادرسی نبود. دستی نبود مرا از این برهوت بی نام و نشان نجات دهد. کسی نبود محکم توی صورتم بکوبد و مرا از این کابوس تلخ و شوم بیدار کند! چیزی مثل بختک روی سینه ام…
InShot ۲۰۲۳۰۵۱۹ ۱۳۳۱۲۳۴۴۸

دانلود رمان تردستی pdf از الناز محمدی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :   داستان راجع به دختری به نام مریم که به دنبال پس گرفتن آبروی از دست رفته ی پدرش اشتباهی قدم به زندگی محمد میذاره و دقیقا جایی که آرامش به زندگی مریم برمیگرده چیزایی رو میشه که طوفانش گرد و خاک بزرگتری توی زندگی محمد…
IMG 20240701 230458 934

دانلود رمان سالاد به صورت pdf کامل از لیلی فلاح 4 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     افرا یکی از خوشگل ترین دخترای دانشگاهه یکی از پسرای تازه وارد میخواد بهش نزدیک. بشه. طرهان دشمنه افراست که وقتی موضوع رو میفهمه با پسره دعوا میگیره و حسابی کتکش میزنه. افرا گیجه که میون این دو دلبر کدوم ور؟ در آخر…
IMG 20230123 235014 207 scaled

دانلود رمان سونات مهتاب 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :         من بامداد الوندم… سی و شش ساله و استاد ادبیات دانشگاه تهران. هفت سال پیش با دختری ازدواج کردم که براش مثل پدر بودم!!!! توی مراسم ازدواجمون اتفاقی میفته که باعث میشه آیدا رو ترک کنم. همه آیدا رو ترک میکنن. ولی…
رمان گرگها

رمان گرگها 5 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان گرگها دختری که در بازدیدی از تیمارستان، به یک بیمار روانی دل میبازد و تصمیم میگیرد در نقش پرستار، او را به زندگی بازگرداند…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Tamana
Tamana
1 سال قبل

حالم به هم خورد از جمله ی عزیزم🤢🤦‍♀️

KAYLA
KAYLA
پاسخ به  Tamana
1 سال قبل

دیگه زیادی لوسن 😂

Nahar
Nahar
1 سال قبل

نویسنده دستت درد نکنه رمانت خوبه هااااااااا
ولی کمه کمه کم!!!!!!👀💔

دسته‌ها

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x