رمان آرزوی عروسک پارت 142

 

عاقل اندرسفیهانه نگاهش کردم و ازترس اینکه دوباره قطع بشه گوشی رو گرفتم و جواب دادم:
_الو سلام!

منتظر شنیدن صدای پریشان یا غمگین وحتی گریان ارسلان بودم اما ارسلان باصدایی که خوشحالی توش موج میزد جواب سلامم رو داد وگفت:

_دخترم آرش بیداره؟ میخوام باهاش حرف بزنم!
گوشی رو از گوشم فاصله دادم و روبه آرش کردم و آهسته لب زدم:
_میخواد باتو حرف بزنه!

آرش با حالت خنگی و دستپاچه تندتند سرش رو به نشونه ی منفی تکون داد و گفت:
_اول از مامانم بپرس..!
باحرص دوباره گوشی رو به گوشم چسبوندم وگفتم؛

_بله هستن الان گوشی رو میدم خدمتشون.. خوش خبر باشید آقای پندار.. حال آمنه جون چطوره؟
_خوش خبرم بابا جان بله که خوش خبرممم‌!

نیم ساعت پیش چشم هاشو باز کرده حتی با پرستار حرف هم زده.. الان خوابیده‌.. من یه کم دیر رسیدم اما خداروشکر حالش خوبه..

آرش که گوشش رو به تلفن چسبونده بود، باشنیدن حرف های باباش با خوشحالی گوشی رواز دستم کشید و باهیجان گفت:
_جدی میگی بابا؟ مامان بیدارشده؟

چشماشو باز کرده؟ توروخدا راست میگی؟
_آره بابا جان.. دروغم چیه؟ پاشو بیا اینجا خودت همه چی رو از نزدیک ببین!
_وای خداروشکر.. الهی هزار مرتبه شکرت..

الان میام بابا.. همین الان راه میوفتم.. حواست بهش باشه فورا خودمو میرسونم!
گوشی رو قطع کرد و باخوشحالی بغلم کرد

با صدای بلند وذوق زده خداروشکر میکرد و من رو توی هوا میچرخوند..
ازخوشحالی زیاد گریه ام گرفته بود..
_آی آرشششش! منو بذار پایین دیونه سرم گیج رفت…

ازحرکت ایستاد و گذاشتم زمین.. دست هاشو دو طرف صورتم قاب کرد و گفت‌؛
_فهمیدی چی شد؟ مامانم دیگه میاد خونه!

_خداروشکر عزیزم.. الهی همیشه سایه اش بالاسر خانواده باشه و توهم همینطور خوشحال باشی!
لبامو بوسه محکمی کرد وگفت:

_بدو برو حاضرشو زشته بیداربشه عروسش نباشه!
خودمم دلم میخواست وقتی بیدارمیشه کنارش باشم.. واسه همونم بدون هیچ مخالفتی قبول کردم و رفتم که آماده شم!

آرش ازخوشحالی مسیر یک ساعته رو کمتراز نیم ساعت کرد و اونقدر توی راه آتیش سوزوند و جیغ جیغ کرد که گلوش بدتر گرفت ویه جوری شد که صداش بالا نمیومد!

به بیمارستان رسیدیم.. ماشین رو جلوی دربیمارستان ول کرد ورفتیم داخل..
بادیدن ارسلان که داشت با چندتا پرستار حرف میزد، به طرفش پرواز کردیم..

من_سلام..
آرش_ مامانم کجاست؟ بیدارشد؟
ارسلان_ سلام چقدر زود اومدین.. نه هنوز بیدارنشده اما نگران نباشید

همین الان پرستارش گفت حالش خوبهِ خوبه و به زودی به بخش منتقلش میکنن!
آرش_ بخش واسه چی‌؟ یعنی بازم باید بمونه؟ مگه نمیگن خوب شده؟

_باباجان مادرت سکته کرده همینجوری نمیشه که فوری برداریم ببریمش.. مهم این بود که چشماشو بازکنه و هوشیاری کاملش رو به دست بیاره که خداروشکر،

خدا بهمون لطف کرد دعاهامونو شنید و این اتفاق افتاد ومادرت رو بهمون پس داد..
آرش_ میخوام ببینمش..
_حتما… چرا که نه..! دنبالم بیاید..

آرش به راه افتاد و اومدم با فاصله ازشون راه برم که تیر آخرهم آقا آرش روانه کرد ودستم رو جلوی باباش گرفت..
اومدم دستم رو بکشم که دیدم ارسلان متوجه دستامون شد!

خدابگم چیکارت کنه آرش! آبروم رفت.. ازشدت خجالت بدنم گر گرفته بود و شک نداشتم صورتمم سرخ شده بود!

هرلحظه منتظربودم ارسلان ناراحت بشه شروع کنه به بدخلقی اما لبخند رضایت روی لبش یه کم دلم رو آروم کرد..
جلوی در وردی بخشی که آمنه جون داخلش بود ایستادیم که ارسلان گفت:

_بچه ها شما همینجا بمونید من میرم داخل ببینم اجازه ی ملاقات داریم یانه!
آرش بدون حرف سری به نشونه ی تایید تکون داد وارسلان رفت..

همین که ازمون دور شد دستمو با شتاب ازدست آرش کشیدم وگفتم:
_این چه کاریه آرش؟ یعنی درک کردن شرایط آدما اینقدر واسه تو سخت و قابل فهمه؟
_چرا؟ چیکار کردم مگه؟

4.8/5 - (51 امتیاز)
پارت های قبلی همین رمان

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest
20 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
نازنین
نازنین
6 ماه قبل

این چرا نمیزاره پارت جدیدو😑

امیر محمد
پاسخ به  نازنین
6 ماه قبل

فک کنم بخاطر اینه که نت شون ایراد داره چون نت تهران خرابه

Azadeh
عضو
پاسخ به  امیر محمد
6 ماه قبل

دقیقاً

Bahar
پاسخ به  امیر محمد
6 ماه قبل

عه یعنی امروز پارت ندارم😐
چقدر غر زدیم ک پارتا کوتاهه حالا همون پارتای کوتاهم نداریم😐😂

امیر محمد
پاسخ به  Bahar
6 ماه قبل

احتمالا تا چند روز دیگه اصلا پارت نداریم. 😂 بیا همینم ازمون گرفتن

zahra
Zahra...
پاسخ به  امیر محمد
6 ماه قبل

بدبختی اینه نت همجا خرابه الان تو کرمان اینستا و واتساپ و… کلا قطعه نمیشه کاری کنی

نازنین
نازنین
پاسخ به  Zahra...
6 ماه قبل

دقیقا از دیشب برا اردبیلم اینجوریه

Bahar
پاسخ به  امیر محمد
6 ماه قبل

خدایا غلط کردیم زر زیادی زدیم بیا با همون پارتای دو خطیَم کنار میام ب خدا🙁😂

نازنین
نازنین
پاسخ به  امیر محمد
6 ماه قبل

آره نتا کلا خرابه برا همه جا😑

zahra
Zahra...
6 ماه قبل

پارت جدید کو؟

Heli
Heli
پاسخ به  Zahra...
6 ماه قبل

هعی 🙂

karina
karina
6 ماه قبل

چرا این دختر انقد رو مخه😐😐

Mahsa
Mahsa
6 ماه قبل

وااااای ۱۰ پارت بیشتر هنوز سر این دست گرفتن نگرفتن و درک کردن شرایط موندیم و ب جایی نرسیدیم بسههههههه بابا روانی شدیم این نویسنده بجا اینکه هی کلمه درک و تو رمان تایپ کنه خودش یکم بهش عمل کنه و مارو درک کنه اعصاب برامون نزاشته😤

KAYLA
KAYLA
6 ماه قبل

سارا خیلی رو مخی دختر 😑😂

Aram
Aram
6 ماه قبل

چقدر این سارا حالم و بهم زده هی زرت زرت شرایط شرایط هم دختره ی خل و چل روانی میمون همش ضد حاله

حنا
حنا
6 ماه قبل

امنه دیر بهوش نیومد؟؟؟😂بخاطر تنها شدن شخصیت اصلیا چ بلاهایی ک نویسنده سر بقیه نمیاره

Maaayaaa
Maaayaaa
6 ماه قبل

یعنی نمیشه این سارا هیچی نکن

نازنین
نازنین
6 ماه قبل

باز شروع کرد🤦‍♀️😑

zahra
Zahra...
6 ماه قبل

😂 😂 وای خدا،،،،

6 ماه قبل

الان باز باهم دعوا میکنن😐😐

20
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x