رمان آرزوی عروسک پارت 143

4
(4)

 

_چیکار کردی؟ مسخره کردی منو؟ چرا جلو بابات دستمو میگیری؟ قرارما چی بود؟ مگه قرار نبود رابطمون یه مدت مخفی بمونه؟ آلزامیر داری؟ قرارمون یادت رفت؟

_آلزامیر ندارم عزیزم قرارمونم یادم هست اما فکرمیکنم تو حافظه ی خوبی نداری! قرارما چی بود؟ مگه قرار نبود تا وقتی مامانم خوب میشه سکوت کنیم؟

یه نگاه به اطرافت بنداز.. ما کجاییم؟ واسه چی اومدیم؟ مامانم خوب شده و خداروشکر حرف هم زده.. دیگه واسه چی باید پنهان کنیم؟ من نمیدونم توچرا اینقدر از رابطه بینمون فراری هستی!

اومدم حرفی بزنم که ارسلان برگشت فورا دهنمو بستم وخفه خون گرفتم!
_متاسفانه اجازه ملاقات ندادن و فقط به سختی تونستم راضیشون کنم یکیتون بره داخل و چنددقیقه هم بیشتر نمیذارن بمونید!

آرش نگاه غمگینی به من انداخت وگفت:
_اگه میخوای اول توبرو.. من منتظر میمونم تا بفرستن داخل بخش!
_نه اصلا.. تو مهم تری.. من میتونم منتظر بمونم.. توبرو داخل واسه روحیه اتم خوبه!

_باشه.. ممنون! پس من میرم..
آرش رفت ومن هم رفتم روی یکی از صندلی های انتظار نشستم..
چندثانیه بعدش ارسلان هم اومد کنارم نشست!

منتظرپرسیدن سوالش شدم.. همونطورهم شد..
_تبریک میگم.. انگار موفق شدی دل آرش رو به دست بیاری!
شرمزده نگاهش کردم که دوباره گفت:

_درست میگم دیگه؟ اشتباهی واسه خودم تحلیل نکردم که؟ آخه دیدم دستت رو گرفته واسه اون میگم..
_آقای پندار.. من قبل ازاین ها باید یه موضوعی رو باشما درمیون میذاشتم..

متاسفانه اونقدر اتفاق های جدید افتاد که وقت نکردم باهاتون حرف بزنم!
_چه حرفی دخترم؟ گوشم باشماست..!
‌سرم رو پایین انداختم وباخجالت گفتم:

_متاسفانه هیچ چیز اونطور که میخواستیم پیش نرفت و یعنی هیچ چیز طبق نقشه ی شما پیش نرفت..

پندار اخم هاشو توهم کشید و با تردید گفت:
_از چی حرف میزنی دخترجان؟
_من.. یعنی.. یه کم من من کردم و هرچقدر تلاش کردم بگم که جدی جدی عاشق پسرش شدم نتونستم..

حتی زبونم نمی چرخید و انگار هیچوقت توزندگیم حرف نزده بودم..
_سارا جان.. دخترم؟ داری من رو میترسونی بابا…
_نه.. نه… چیزی واسه ترسیدن وجود نداره..

یعنی نمیدونم.. شایدم واسه شما ترسناک باشه!
_چی؟ چی ممکنه واسه من ترسناک باشه؟
_اینکه.. خب..اینکه من با پسرتون باشم!

بالاخره زبونم تونست تکونی به خودش بده و حرف بزنم!
نفسم حبس شده بود.. منتظرشدم عصبی بشه.. حتی انتظارشو داشتم که توی گوشم بزنه.. اما این کار رو نکرد

برعکس تصورم بجای عصبانیت، لبخندی زد وگفت:
_چرا باید ترسناک باشه؟ این همون چیزیه که من میخواستم.. پس چرا گفتی طبق خواسته ی من پیش نرفته؟

سرمو پایین انداختم.. برای نفس کشیدن به هوای تازه نیاز داشتم..
هیچ راهی نبود.. باید حرف میزدم..
_چون.. آقای پندار من نقش بازی نمیکنم..

هیچ نقشه و برنامه ای درکارنیست.. یعنی.. یعنی همه چیز واقعیه.. خب.. نفسم کم اومد..
مکث کردم… هوارو با شدت توی ریه هام کشیدم.. یه کم دیگه هم مکث کردم..

_یعنی؟؟؟
بابغض نگاهش کردم.. کاش اینقدر تحت فشارم نمیذاشت..
_نمیدونم چطوری بهتون بگم.. من…
_عاشق شدی؟

باحرف ارسلان قطره اشکم روی گونه ام چکید..
چرا آروم بود؟ چرا دعوام نکرد؟ چرا بدبختیمو توسرم نزد که چرا قوانین رو زیر پا گذاشتم؟

شرم زده سری به نشونه ی تایید تکون دادم و درحالی که چشم هام دوباره پر از اشک شده بود گفتم:
_متاسفم… من خودمم نفهمیدم..

نذاشت حرفمو تموم کنم، میون حرفم پرید وبالبخند و لحن مهربونی گفت
_توخودت نفهمیدی و ندونسته بزرگ ترین آرزوی من رو برآورده کردی!

خشکم زد.. باحرفش چنان شوک شدم که حس کردم همون قلب پر تپش چند ثانیه پیش دیگه ریتم نداره ونمیزنه!
توی سکوت و باهمون چشم های گریان وبهت زده فقط نگاهش میکردم

سکوتم رو که دید باهمون لحنش ادامه داد:
_مگه من یا مادر آرش جز اینکه یه عروس نجیب وبا اصالت داشته باشیم از خدا چی میخوایم؟

مگه آرزویی جز خوشبختی پسرمون هم داریم؟ اصلا مگه دختری مثل شما، تو دنیا پیدا میشه که بتونه پسرمو خوشبخت کنه؟

بقیه اش دیگه به ماها ربطی نداره.. همین که توزندگی پسرم عشق وخوشبختی باشه برای ما کافیه!
_اما… اما نسیم.. اون هم عاشق بود و…

میون حرفم پرید وگفت:
_نه باباجان.. عاشق اون کسیه که وقتی ازعشقش حرف میزنه چشماش پراشک میشه..

نجیب اون کسیه که واسه اعتراف به عشقش اینجوری زبونش بگیره..
نه اون آدمی که با گستاخی و بی حیایی توچشمات زل بزنه و بگه

منو پسرت فلان مدته که باهم هستیم وشما یا قبول میکنی یا مجبوری که قبول کنی!
خودتو با اون بی اصل ونسب یکی نکن بابا.. تواون زمین تا آسمون فرق داری..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20230127 013512 6312 scaled

دانلود رمان می تراود مهتاب 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       در مورد دختر شیطونی به نام مهتاب که با مادر و مادر بزرگش زندگی میکنه طی حادثه ای عاشق شایان پسر همسایه ای که به تازگی به محله اونا اومدن میشه اما فکر میکنه شایان هیچ علاقه ای به اون نداره و…
IMG 20240717 155824 919 scaled

دانلود رمان ریسک به صورت pdf کامل از اکرم حسین زاده 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان: نگاهش با دقت بیشتری روی کارت‌های در دستش سیر کرد. دور آخر بود و سرنوشت بازی مشخص می‌شد. صدای بلند موزیک فضا را پر کرده بود و هیاهو و سروصدا بیداد می‌کرد. با وجود فضای نیمه‌تاریک آنجا و نورچراغ‌هایی که مدام رنگ عوض می‌کردند، لامپ بالای…
InShot ۲۰۲۳۰۲۰۸ ۲۲۴۱۰۰۴۵۶

دانلود رمان ربکا pdf از دافنه دوموریه 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       داستان در باب زن جوان خدمتکاری است که با مردی ثروتمند آشنا می‌شود و مرد جوان به اوپیشنهاد ازدواج می‌کند. دختر جوان پس از مدتی زندگی پی می‌برد مرد جوان، همسر زیبای خود را در یک حادثه از دست داده و سیر داستان…
IMG 20230123 225708 983

دانلود رمان ستاره های نیمه شب 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   مهتاب دختر خودساخته ای که با مادر و برادر معلولش زندگی می کنه. دل به آرین، وارث هولدینگ بزرگ بازیار می دهد. ولی قرار نیست همه چیز آسان پیش برود آن هم وقتی که پسر عموی سمج مهتاب با ادعای عاشقی پا به میدان می…
InShot ۲۰۲۳۰۶۱۷ ۱۱۳۳۳۹۵۳۱

دانلود رمان جایی نرو pdf از معصومه شهریاری (آبی) 0 (0)

4 دیدگاه
  خلاصه رمان: جایی نرو، زندگی یک زن، یک مرد، دو شخصیت متضاد، دو زندگی متضاد وقتی کنار هم قرار بگیرند، چی پیش میاد، گاهی اوقات زندگی بازی هایی با آدم ها می کند که غیرقابلِ پیش بینی است، کیانمهر و ترانه، برنده این بازی می شوند یا بازنده، میتونند…
IMG 20230123 230736 486

دانلود رمان به من نگو ببعی 5 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :           استاد شهرزاد فرهمند، که بعد از سالها تلاش و درس خوندن و جهشی زدن های پی در پی ؛ در سن ۲۵ سالگی موفق به کسب ارشد دامپزشکی شده. با ورود به دانشگاه جدیدی برای تدریس و آشنا شدنش با دانشجوی…
IMG 20230127 013632 7692 scaled

دانلود رمان به چشمانت مومن شدم 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     این رمان راجب یه گروه خوانندگی غیرمجازی با چند میلیون طرفدار در صفحات مجازی با رهبری حامی پرتو هستش، اون به خاطر شغل و شمایلش از دوستان و خانواده طرد شده، اکنون او در همسایگی ترنج، دختری چادری که از شیراز جهت تحصیل…
InShot ۲۰۲۳۰۳۰۳ ۱۵۱۴۲۱۶۳۷

دانلود رمان باید عاشق شد pdf از صدای بی صدا 2 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       پگاه دختر خجالتی و با استعدادی که به خواست پدرش با مبین ازدواج میکنه و یکسال بعد از ازدواجش، بهترین دوستش با همسرش به او خیانت می‌کنن و باهم فرار میکنن. بعد از اینکه خاله اش و پدر و مادر مبین ،پگاه رو…
IMG 20230128 233751 1102

دانلود رمان دختر بد پسر بدتر 2 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       نیاز دختری خود ساخته و جوونیه که اگر چه سختی زیادی رو در گذشته مبهمش تجربه کرده.اما هیچ وقت خم‌نشده. در هم‌نشکسته! تنها بد شده و با بدی زندگی می کنه. کل زندگیش بر پایه دروغ ساخته شده و با گول زدن…
IMG 20240606 191033 683

دانلود رمان روح پادشاه به صورت pdf کامل از دل آرا فاضل 5 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :   زمان و تاریخ، مبهم و عجیب است. گاهی یک ساعتش یک ثانیه و گاهی همان یک ساعت یک عمر می‌گذرد!. شنیده‌اید که ارواح در زمان سفر می‌کنند؟ وقتی شخصی میمیرد جسم خود را از دست می‌دهد اما روح او در بدنی دیگر، و در…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

10 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Mohi
1 سال قبل

پارت امرووز؟

Bijg2006
Bijg2006
1 سال قبل

پارت بعد¿🙁💔

Sana
Sana
1 سال قبل

ماشین ارش چیه؟من رو ارش کراشم🥲

sanaz
1 سال قبل

قشنگ بود
ولی خیلی کم بـــــود🤦‍♀️💔

nara
nara
پاسخ به  sanaz
1 سال قبل

واقعا درست میگی

امیر محمد محمدگراوند
امیر محمد محمدگراوند
پاسخ به  sanaz
1 سال قبل

نگید کمه دیدی فردا همینم گیرمون نیومد

نازنین
نازنین
پاسخ به  امیر محمد محمدگراوند
1 سال قبل

راس میگی😂

Narges
Narges
پاسخ به  امیر محمد محمدگراوند
1 سال قبل

😂😂

Bijg2006
Bijg2006
پاسخ به  امیر محمد محمدگراوند
1 سال قبل

راس میگه از فردا ک همینم نداشتیم قدر همین دو خط رو هم میدونیم😐😂

sanaz
پاسخ به  امیر محمد محمدگراوند
1 سال قبل

😐بابا راس میگم دیگه 😐چرا گیر میاد

دسته‌ها

10
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x