رمان آرزوی عروسک پارت 167

2.3
(10)

 

 

 

دوباره سرش رو کج کرد و کنار صورتم توی اون فاصله کم با پچ پچ ولحن خاصی گفت:

_عه؟ یعنی تو عاشق منی؟

با خجالت سری به نشونه ی تایید تکون دادم

 

نگاهش ازم نگرفت..

نمیدونم چرا توی اون حال و اوضاع قاراش میش آرش اون همه کرم میریخت و من هم اون همه خجالتی شده بودم!

 

بعداز یه مکث نسبتا طولانی باهمون لحن وپچ پچ گفت:

_بوسم کن باور کنم!

یه دونه زدم به بازوش وگفتم:

 

_برو ببینم بچه پررو چه فرصت طلب هم هست واسه من! بجای این حرفا یه فکری کن از این اتاق بریم بیرون!

خندید…

 

_بریم بیرون چیکار کنیم؟ من که از شرایطم راضیم! بعدشم بحث رو عوض نکنااا زود باش عشقتو ثابت کن و چشم هاشو بست ومنتظر بوسیدن شد!

 

بوسه ی کوتاهی به لبش زدم واومدم عقب بکشم که فورا شکارم کرد و بوسه رو ادامه داد..

طولی نکشید که صدای ویبره ی گوشی آرش دوباره بلند شد و باعث شد از هم جدا بشیم..

 

آرش کلافه از زنگ گوشیش با حرص چنگی به گوشیش زد و گفت:

_ای بر خرمگس معرکه لعنت! چرا این ول کن من نیست!!!!!

 

موهاموپشت گوشم زدم و آب دهنم رو باصدا قورت دادم و گفتم:

_تا جوابشو ندی دست از سرت برنمیداره!

 

 

 

متاسفانه موفق نشدیم و هیچکدوم چیزی نفهمیدیم ومنتظرشدیم ارسلان خبربده!

دودقیقه بعد ارسلان به شماره ی من زنگ زد و گفت

 

خودشو به اون راه زده و وانمودکرده از اومدنش خبر نداشته و گفت بهش گفتم حالا که اونجایی بهترین فرصته که باهام حرف بزنیم و درباره ی ازدواجتون حرف های مهمی دارم و اونم قبول کرده!

 

خوشحال از اینکه بالاخره گورش رو گم میکنه روی تختم نشستم که دوباره گوشیم زنگ خورد..

به شماره ی ناشناس نگاه کردم و آهسته گفتم:

_این کیه زنگ میزنه؟

 

آرش اومد گوشی رو ازم گرفت و همزمان گفت:

_عبدالله س.. وجواب داد!

انگار عبدالله خبر داد که نسیم شرش کم شده و رفته بیرون!

 

_باشه آقا عبدالله ممنون.. فقط بی زحمت این آشپزفضول هم یه جوری بکشون تو حیاط تا یه فکری هم به حال این زنه بکنم!

………..

 

_اوکی متشکرم.. فقط لطفا دیگه به این شماره زنگ نزن شماره ی خودم نیست.. فعلا!

گوشی رو روی پاتختی گذاشت وگفت:

_گورش رو گم کرد!

 

نفسمو که انگار تموم طول اون مدت حبس کرده بودم رو یکسره بیرون فرستادم و گفتم:

_وای خداروشکر.. کاش زودتر این کار رو میکردی!

اومد بغلم کرد و گفت:

 

_چرا انگار بهت بد گذشته ها!

_دیونه! داشتم سکته میکردم از اینکه یه دفعه بزنه به سرش در اتاقو بشکونه بیاد داخل!

_فیلم های اکشن زیاد می بینی؟

_خودتو مسخره کن!

 

 

 

تماس نسیم رو ریجکت کرد و گفت:

_گوشیت رو بده من!

_واسه چی میخوای؟

_بده زنگ بزنم به سرایدار نسیم رو بکشونه بیرون بتونم ازاتاق برم بیرون

 

بعدش من میدونم واون زنیکه کنه!

به حرفش گوش دادم و فورا گوشیمو آوردم دستش دادم..

شماره ای روگرفت وکنار گوشش گذاشت!

چندثانیه نگذشت که جواب داد

 

آرش_ الوسلام.. آقا عبدالله خوبی؟ آرشم!

_ممنونم.. آقا یه زحمت واست دارم.. میشه خواهش کنم بایه بهونه ای نامزد من رو از خونه بکشونی بیرون؟

 

نمیدونم سریدارچی گفت که آرش یه دونه زد تو پیشونی خودش و کلافه تر از قبل گفت:

_نمیدونم چیکار میکنی وچطوری انجامش میدی فقط نوکرتم این رو از خونه بکش بیرون اگه موفق شدی یه شیرینی خوب بهت میدم!

 

بازهم نفهمیدم اونطرف خط چی گفت که آرش سری به نشونه ی تایید تکون داد و گفت:

_باشه پس موفق شدی به همین شماره زنگ بزن.. منتظر تماست هستم!

 

گوشی رو قطع کرد که با کنکجاوی بهش نزدیک شدم وگفتم:

_چی گفت؟

_چی میخواد بگه؟ تا اسم پول وسط نیاد و بهشون باج ندی مگه کاری رو واسه آدم میکنن!

 

_حالا گفت این کار رو میکنه؟

_آره.. خداکنه بتونه این زن کَنِه رو بکشونه بیرون!

_کاش جواب زنگ هاشو بدی وبگی بیرونی و باهاش بیرون قرار بزاری!

 

 

 

_نه اینجوری میخواد بگه بیا خونه و من خونه تشریف دارم!

شونه ای بالا انداختم وکلافه برگشتم روی تختم نشستم!

 

ازته دلم دعاکردم خدا امروزمون رو ختم به خیرکنه!

چنددقیقه گذشت و نه زنگ های پیاپی نسیم تموم میشد نه خبری از سرایدار بود!

 

آرش دوباره با گوشی من مشغول گرفتن شماره شد که پرسیدم:

_صبرکن خودش زنگ بزنه دردسر نشه!

_نه.. دارم به بابا زنگ میزنم!

 

ای خدا لعنتت کنه نسیم.. ببین مجبورم کرد به کی زنگ بزنم!

_الو بابا؟ سلام.. آرشم با گوشی سارا زنگ زدم!

صدای ارسلان رو نشیدم..

 

آرش_ بابا میتونی یه کاری کنی واسم؟ نسیم اینجاست.. من توی اتاق سارا هستم وسارا هم از اینکه نسیم مارو باهم ببینه میترسه.. میتونی یه کاری کنی نسیم رو ازخونه بکشونی بیرون؟

 

_آره آره.. این فکرخوبیه.. همین کارو بکن.. منتظر خبرت هستم!

گوشی رو قطع کرد و بازهم سوالی و باکنجکاوی نگاهش کردم که خودش گفت:

 

_الان به شماره ی خونه زنگ میزنه و یه کاری میکنه با نسیم حرف بزنه و به بهونه ی حرف خصوصی و گپ دوستانه از خونه میکشونتش بیرون!

_اگه نرفت چی؟

 

_میره! اون روانی واسه به دست آوردن من حاضره هرکاری بکنه..

هنوز حرفش تموم نشده بود که صدای زنگ تلفن خونه صدا در اومد و جفتمون پریدیم پشت در شاید بتونیم چیزی بشنونیم!

 

 

 

متاسفانه موفق نشدیم و هیچکدوم چیزی نفهمیدیم ومنتظرشدیم ارسلان خبربده!

دودقیقه بعد ارسلان به شماره ی من زنگ زد و گفت

 

خودشو به اون راه زده و وانمودکرده از اومدنش خبر نداشته و گفت بهش گفتم حالا که اونجایی بهترین فرصته که باهام حرف بزنیم و درباره ی ازدواجتون حرف های مهمی دارم و اونم قبول کرده!

 

خوشحال از اینکه بالاخره گورش رو گم میکنه روی تختم نشستم که دوباره گوشیم زنگ خورد..

به شماره ی ناشناس نگاه کردم و آهسته گفتم:

_این کیه زنگ میزنه؟

 

آرش اومد گوشی رو ازم گرفت و همزمان گفت:

_عبدالله س.. وجواب داد!

انگار عبدالله خبر داد که نسیم شرش کم شده و رفته بیرون!

 

_باشه آقا عبدالله ممنون.. فقط بی زحمت این آشپزفضول هم یه جوری بکشون تو حیاط تا یه فکری هم به حال این زنه بکنم!

………..

 

_اوکی متشکرم.. فقط لطفا دیگه به این شماره زنگ نزن شماره ی خودم نیست.. فعلا!

گوشی رو روی پاتختی گذاشت وگفت:

_گورش رو گم کرد!

 

نفسمو که انگار تموم طول اون مدت حبس کرده بودم رو یکسره بیرون فرستادم و گفتم:

_وای خداروشکر.. کاش زودتر این کار رو میکردی!

اومد بغلم کرد و گفت:

 

_چرا انگار بهت بد گذشته ها!

_دیونه! داشتم سکته میکردم از اینکه یه دفعه بزنه به سرش در اتاقو بشکونه بیاد داخل!

_فیلم های اکشن زیاد می بینی؟

_خودتو مسخره کن!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 2.3 / 5. شمارش آرا 10

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
InShot ۲۰۲۳۰۳۰۲ ۱۱۲۵۳۶۰۸۸

دانلود رمان فلش بک pdf از آنید 8080 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان : فلش_بک »جلد_اول کام_بک »جلد_دوم       محراب نیک آئین سرگرد خشن و بی رحمی که سالها پیش دختری که اعتراف کرد دوسش داره رو برای نجاتش از زندگی خطرناکش ترک میکنه و حالا اون دختر رو توی ماموریتش میبنه به عنوان یک نفوذی..
رمان غمزه های کشنده‌ی رنگ ها دقایقی قبل از مرگ

دانلود رمان غمزه های کشنده‌ی رنگ ها دقایقی قبل از مرگ به صورت pdf کامل از گلناز فرخ نیا 4.7 (3)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان غمزه های کشنده‌ی رنگ ها دقایقی قبل از مرگ : من سفید بودم، یک سفیدِ محضِ خالص که چشمم مانده بود به دنباله‌ی رنگین کمان… و فکر می‌کردم چه هیجانی دارد تجربه‌ی ناب رنگ‌های تند و زنده… اما تو سیاه قلم وجودت را چنان عمیق بر صفحه‌ی…
1676877296835

دانلود رمان تو همیشه بودی pdf از رؤیا قاسمی 0 (0)

21 دیدگاه
  خلاصه رمان :     مادر محیا، بعد از مرگ همسرش بخاطر وصیت او با برادرشوهرش ازدواج می کند؛ برادرشوهری که همسر و سه پسر بزرگتر از محیا دارد. همسرش طاقت نمی آورد و از او جدا می شود و به خارج میرود ولی پسرعموها همه جوره حامی محیا…
download

رمان رویای قاصدک 3 (2)

5 دیدگاه
  دانلود رمان رویای قاصدک خلاصه : عشق آتشین و نابی که منجر به جدایی شد و حالا سرنوشت بعد از دوازده سال دوباره مقابل هم قرارشون میده در حالی که احساسات گذشته هنوز فراموش نشده‌!!!تقابل جذاب و دیدنی دو عشق قدیمی…ایلدا دکترای معماری و استاد دانشگاه موفق و زیبایی…
رمان فرار دردسر ساز

رمان فرار دردسر ساز 5 (2)

بدون دیدگاه
  دانلود رمان فرار دردسر ساز   خلاصه : در مورد دختری که پدرش اونو مجبور به ازدواج با پسر عموش میکنه و دختر داستان ما هم که تحمل شنیدن حرف زور نداره و از پسر عموشم متنفره ,فرار میکنه. اونم کی !!؟؟؟ درست شب عروسیش ! و به خونه…
IMG 20230127 013928 0412

دانلود رمان خطاکار 1 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     درست زمانی که طلا بعداز سالها تلاش و بدست آوردن موفقیتهای مختلف قراره جایگزین رئیس شرکت که( به دلیل پیری تصمیم داره موقعیتش رو به دست جوونترها بسپاره)بشه سرو کله ی رادمان ، نوه ی رئیس و سهامدار بزرگ شرکت پیدا میشه‌. اما…
InShot ۲۰۲۳۰۶۲۵ ۱۴۰۱۳۷۸۷۶

دانلود رمان شکسته تر از انار pdf از راضیه عباسی 3.7 (3)

2 دیدگاه
  خلاصه رمان:         خدا گل های انار را آفرید. دست نوازشی بر سرشان کشید و گفت: سوار بال فرشته ها بشوید. آنهایی که دور ترند مقصدشان بهشت است و این ها که نزدیکتر مقصدشان زمین. فرشته ها بال هایشان را باز کرده و منتظر بودند. گل…
IMG ۲۰۲۴۰۳۳۰ ۰۱۳۴۳۶

دانلود رمان هایکا به صورت pdf کامل از الناز بوذرجمهری 3.6 (16)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:   -گفته بودم بهت حاجی! گفته بودم پسرت بیماری لاعلاج داره نکن دختررو عقدش نکن.. خوب شد؟ پسرت رفت سینه قبرستون و دختر مردم شد بیوه! حاجی که تا آن لحظه سکوت کرده با حرف سبحان از جایش بلند شد و رو به روی پسرکش ایستاد.. -خودم…
IMG 20230127 013504 2292

دانلود رمان سعادت آباد 3 (1)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان :         درباره دختری به اسم سوزانه که عاشق پسر عموش رستان میشه و باهاش رابطه برقرار میکنه و ازش حامله میشه. این حس کاملا دو طرفه بوده ولی مشکلاتی اتفاق میوفته که باعث جدایی این ها میشه و رستان سوزان رو ترک…
IMG 20240508 142226 973 scaled

دانلود رمان میراث هوس به صورت pdf کامل از مهین عبدی 3.9 (18)

بدون دیدگاه
          خلاصه رمان:     تصمیمم را گرفته بودم! پشتش ایستادم و دستانم دور سینه‌های برجسته و عضلانیِ مردانه‌اش قلاب شد. انگشتانم سینه‌هایش را لمس کردند و یک طرف صورتم را میان دو کتفش گذاشتم! بازی را شروع کرده بودم! خیلی وقت پیش! از همان موقع…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Nazi
Nazi
6 ماه قبل

پس ادامه اش چییییی؟؟؟!!!!

دسته‌ها

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x