رمان آرزوی عروسک پارت 54

3.8
(4)

 

زیرنگاه سنگین آمنه و آرش به طرف اتاقم رفتم تا آماده بشم اما تا نگاهم به ساعت افتاد آه از نهادم بلند شد!
آخه این وقت روز کجا برم من!
کاش تومهمونی می موندما.. لعنت بردهانی که بی موقع باز شود!

پوف کلافه ای کشیدم و توی آینه به خودم نگاه کردم..
آرایش داشتم اما دلم میخواست یه کم بیشترش کنم هرچند اوج آرایش های من به ریمل و رژ لب ختم میشه چون پوستم به شیر برنج گفته برو کنار من هستم!!

یه کم رژ گونه زدم و رژ لبمو تمدید کردم و رفتم سراغ کمد لباس هام..
مانتوی مشکی و شلوارجین آبی تیره و شال مشکی انتخاب کردم و تصمیم گرفتم قبل از آماده شدن یه زنگ به سارگل بزنم..

روی تختم نشستم و شماره ی سارگل رو گرفتم…
_سلام آجی قشنگم..
_سلام عزیزم خوبی؟ چه خبر؟
_سلامتی تازه از دانشگاه برگشتم تو چه خبر تاریخ امتحانت مشخص شد؟

_اوهوم یک هفته دیگه اس.. از الان استرس گرفتم با این افکار پریشونم میخوام چه گندی بزنم! کاش به مامان قول نمیدادم!
_برووو توگفتی منم باور کردم.. بخدا ‌شرط می بندم همین الان کتابت جلو دستته!

بالبخند به کتاب روی تخت نگاه کردم وگفتم؛
_خوندن چه فایده ای داره وقتی مغزم جواب نمیده!
_به مغزت بگو یه ذره عاقل بشه وگرنه با دمپایی معروف مامان میوفتم به جونش!

تقه ای به در اتاقم خورد…
گوشی رو از کنار گوشم فاصله دادم و گفتم:
_بفرمایید داخل!
در اتاق باز شد و آمنه اومد توی اتاق!
_نگرانتم بهتری مادر؟
گوشی رو کنار گوشم گذاشتم و گفتم:
_سارگل جان بعدا بهت زنگ میزنم قربونت برم باید برم!
_باشه خداحافظ..
گوشی رو قطع کردم و ازجام بلند شدم و دوباره حالت دل درد به خودم گرفتم و گفتم:

_مرسی آمنه جونم یه کم بهترم!
_بهتر که نیستی دخترم.. زودتر آماده شو آرش تو حیاط منتظرته فقط منو بی خبر نذاری همه فکرم میمونه پیش تو!
_چشم نگران نباشید اونقدراهم مهم نیست

لباس هامو پوشیدم و عینک آفتابی هم زدم و رفتم بیرون..
آرش ماشین رو از حیاط بیرون برده بود اما خودش داشت از شیر آب حیاط آب میخورد!
رفتم نزدیکش و گفتم:
_به شیلنگ دهن نزن کثیفه این همه خاک تو حیاطه!

شیلنگ رو از خودش دور کرد و درحالی که از دور لبش آب می چکید گفت:
_میخوای توهم امتحان کنی؟ بزرگ ترین لذت دنیا تو همین ریزه کاری ها خلاصه شده دختر!

خندیدم و گفتم؛
_خدایی کی گفته تو بزرگ شدی؟! منم از این کارها میکردم اما تو بچگیم! حالا اگه تموم شده بریم!
شیرآب رو بست و باهمون دست های خیسش روی شلوار مشکیش کشید وغبار روشو پاک کرد و گفت:
_بریم خاله قزی که تا آخرشب سرگردون شدیم رفت!

باهم سوار ماشین شدیم و قبل ازاینکه حرکت کنه گفتم:
_من یه پیشنهادی دارم فکر میکنم خوب باشه!
ماشین رو حرکت داد و همزمان که دنده عقب میرفت گفت:
_بفرمایید گوشم باشماست!

_امروز آخرهفته اس و شرکت هم زود تعطیل میکنه اگه زحمتی نیست من رو برسون خونه ی دوستم و خودتم برو پیش نسیم و آخرهفته رو خوش بگذرونین!

بی توجه به پیشنهاد نسیم نیم نگاهی بهم کرد وگفت:
_دوستت کیه؟ پسره؟
بابیخیالی شونه ای بالا انداختم و گفتم:
_نه بابا دوست پسرم کجا بود.. دوستم گیسو رو میگم!

_آهان.. نمیشه چون میدونم مامان هر ده دقیقه میخواد زنگ بزنه و دهن منو آسفالت کنه.. پیش هم نباشیم میفهمه دروغ گفتیم بهش!
پوووف ازکلمه ی دروغ چقدر بدم میومد خدایا…

_خب میخوای به نسیم هم بگیم بیاد پیش هم….
میون حرفم پرید و گفت:
_میشه اینقدر نسیم نسیم نکنی؟
باتعجب نگاهش کردم که آروم تر گفت:
_مسافرته تهران نیست

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.8 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان بر دل نشسته

رمان بر دل نشسته 4 (4)

5 دیدگاه
خلاصه رمان بردل نشسته نفس، دختر زیبایی که بخاطر ترسِ از دست دادن و جدایی، از عشق و دلبسته شدن میترسه و مهراد، مهندس جذاب و مغروری که اعتقادی به عاشق شدن نداره.. ولی با دیدن هم دچار یک عشق بزرگ و اساطیری میشن که تو این زمونه نظیرش دیده…
دانلود رمان بوی گندم

دانلود رمان بوی گندم جلد دوم pdf از لیلا مرادی 5 (1)

11 دیدگاه
      رمان: بوی گندم جلد دوم   ژانر: عاشقانه_درام   نویسنده: لیلا مرادی   مقدمه حالا چند ماه از اون روزا میگذره، خوشبختی کوچیک گندم با یه اتفاقاتی تا مرز نابودی میره   تو این جلد هدف نویسنده اینه که به خواننده بفهمونه تو پستی بلندی‌های زندگی نباید…
IMG 20230128 233643 0412

دانلود رمان بغض پاییز 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     پسرك دل بست به تيله هاى آبى چشمانش… دلش لرزيد و ويران شد. دخترك روحش ميان قبرستان دفن شد و جسمش در كنار ديگرى، با جنينى در بطن!!   قسمتی از داستان: مردمک های لرزانِ چشمانِ روشنش، دوخته شده بود به کاغذ پیش…

دانلود رمان لمس تنهایی ماه به صورت pdf کامل از منا امین سرشت 1 (1)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان :   همیشه آدم‌ها رو با ظاهرشون نباید قضاوت کرد. پشت همه‌ی چهره‌هایی که می‌بینیم، آدم‌هایی هستن که نمی‌شه فهمید تو قلب و فکر و روحشون چه چیزی جریان داره. گاهی باید دستشون رو گرفت، روحشون رو لمس کرد و به تنهایی‌هاشون نفوذ کرد تا…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۰ ۱۵۴۵۰۶۴۴۶

دانلود رمان بن بست pdf از منا معیری 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     دم های دنیا خاکستری اند… نه سفید نه سیاه… خوب هایی که زیر پوستشون خوب نیست و آدمهایی که همه بد میبیننشون و اما درونشون آینه است . بن بست… بن بست نیست… یه راهه به جایی که سرنوشت تو رو میبره… یه…
images 1

رمان هیچکی مثل تو نبود 2.5 (4)

بدون دیدگاه
  دانلود رمان هیچکی مث تو نبود خلاصه : آنا مفخم تک دختر خانواده مفخم کارشناس ارشد معماریه. بی کار و جویای کار. یه دختر شاد و سر زنده که با جدیت سعی میکنه مطابق میل پدرو مادرش رفتار کنه و اونها رو راضی نگه داره. اما چون اعتقادات و…
porofayl 1402 04 2

دانلود رمان آرامش پنهان به صورت pdf کامل از سمیرا امیریان 3.3 (9)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:       دلارا دختری است که خانواده خود را سال ها پیش از دست داده است و به تنهایی زندگی می گذراند. روزی آگهی استخدام نیرو برای یک شرکت مهندسی کامپیوتر را در اینستا مشاهده می کند و برای مصاحبه پا به این شرکت می گذارد…
InShot ۲۰۲۳۰۵۱۸ ۱۷۴۷۲۵۸۴۲

دانلود رمان نقطه سر خط pdf از gandom_m 0 (0)

2 دیدگاه
  خلاصه رمان :       زندگیم را یک هدیه می دانم و هیچ قصدی برای تلف کردنش ندارم هیچگاه نمی دانی آنچه بعدا بر سرت خواهد آمد چیست… ولی کم کم یاد خواهی گرفت که با زندگی همانطور که پیش می آید روبرو شوی. یاد می گیری هر…
nody عکس شخصیت های رمان کی گفته من شیطونم 1629705138

رمان کی گفته من شیطونم 5 (1)

4 دیدگاه
  دانلود رمان کی گفته من شیطونم خلاصه : من دیـوانه ی آن لـــحظه ای هستم که تو دلتنگم شوی و محکم در آغوشم بگیــری … و شیطنت وار ببوسیم و من نگذارم.عشق من با لـجبازی، بیشتر می چسبــد!همون طور که از اسمش معلومه درباره یک دختره خیلی شیطونه که…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
سپیده
سپیده
2 سال قبل

خیلی کمه تو رو خدا رسیدگی کنید

پ ا
پ ا
2 سال قبل

خدایا یا مارو بکش یااا اینقد نزار با احساساتمون بازی کنه نویسنده تورو خدا ی اعلام حضور بزن بفهمیم نویسنده جان زنده ای کجایی اصلا اینجا هسی هعی هر سری من دارم گریه زاری می کنم از دستت که چرا پارتای کم میزاری تورو خدا عین رمان عشق ممنوعه استاد نکن به خدا خودمو می زنم به برق می کشما (به قول مامانم😆😈 )

سامی
سامی
پاسخ به  پ ا
2 سال قبل

واقعاعشق ممنوعه استادافتضاح شده دیگه

دسته‌ها

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x