رمان آرزوی عروسک پارت 56

3
(2)

 

باچشم های گرد شده نگاهش کردم و گفتم:
_وا؟ خب مگه آزار داری منو از اونجا کشوندی بیرون؟ حداقل پیش بچه ها سرگرم بودم!
خندید وگفت:
_چشماتو واسه من اونجوری نکن خاله قزی حتما صلاح دونستم!
_اونوقت صلاح شما چی بود؟ میشه منم بدونم؟

_نخیر شما ندونی بهتره! بعدشم کافه داشت شلوغ میشد دلم نمیخواست بیشتر بمونم.. نترس می برمت یه جای بهتر امروز رو که بیخ ریش خودمی نمیذارم بهت تلخ بگذره!
باحرص نگاهش کردم و گفتم:
_ماشاالله اونقدرم خوب حرف میزنی آدم نمیدونه بخاطر تلخ نگذشتن تشکر کنه یا بخاطر بیخ ریش خودمی، برخورد کنه!

دوباره خندید و با همون خنده گفت:
_بجای غر زدن بگو ببینم نظرت چیه بریم شهربازی؟
_دیونه شدی؟ بنده خدارو گذاشتیم توی هول وولا خودمون بریم شهربازی؟
_میخوای برت گردونم خونه؟
حق به جانب نگاهش کردم وگفتم:
_آهان یعنی میخوای بگی گزینه سوم نداریم؟

سرشو به نشونه ی تایید تکون داد وگفت:
_بله درست حدس زدید نداریم!
_اوکی منو برگردون چون شهربازی نمیام!

بدون حرف ماشین رو دور زد و مسیرخونه رو پیش گرفت!
باحرص نگاهش کردم… خدایاچه گیری افتادم من!!!
_داری میری خونه؟
_اوهوم مگه نگفتی برمیگردی خونه؟

همونطور که داشتم پشمک میخوردم همزمان هم غر میزدم که یک دفعه آرش یه تیکه بزرگ از پشمک کند و گفت:
_چه خبرته دختر مگه به زور آوردمت؟ مغزمو خوردی اینقدر غر زدی!
باتهدید انگشتم رو سمتش تکون دادم وگفتم:

_اونو بخوری جیغ میزنم مردم بریزن سرت! (منظورم پشمک بود)
خندید و ناباور گفت:
_دیونه شدی؟ بچه ای مگه؟
_اصلا برو یه دونه دیگه بخر این دیگه دست دستی شده!
_داری شوخی میکنی یا جدی هستی؟
چشم هامو ریز کردم و باحرص گفتم:
_چه شوخی دارم بکنم؟ من سر پشمک باهیچکس شوخی ندارم!

یه لحظه نگاهم کرد.. ازاون نگاه ها که بی اراده معذب میشی.. بعدش یه دفعه زد زیرخنده و گفت:
_خیلی خب بیا بریم واست دو تا میخرم کوچولو!
_کوچولو خودتی! حالا که مجبورم کردی ومنو تا اینجاآوردی بایدهمه وسیله هارو سوارم کنی!
_من مجبورت کردم؟ من؟
_سوار نمیکنی؟

موقع حرف زدن چشم هاش میخندید..
_منو تهدید نکن جوجه.. اومدیم که همین کارو بکنیم دیگه!
بیابریم هرکدومو میخوای بلیط هاشو بگیریم!
جلوتراز من راه افتاد که با چوب پشمکم زدم به بازوشو گفتم:
_کجا؟؟؟ اول پشمکم!
خلاصه تانصف شب اونقدر سربه سرش گذاشتم که نزدیک بود بزنه زیر گریه اما خدایی توعمرم اونقدر بهم خوش نگذشته بود و اون شب بهترین شب زندگیم توی خاطراتم ثبت شد!

ساعت ۳صبح برگشتیم خونه.. همه خواب بودن و اثری هم از مهمون و مهمونی نبود!
روبه آرش کردم وباصدای آرومی گفتم:
_ممنون بابت همه چیز! خیلی خوش گذشت.. شب بخیر!
_خواهش میکنم.. شب بخیر خاله قزی خوب بخوابی!
پاورچین پاورچین به طرف اتاقم رفتم و اونقدر خسته بودم بدون فکر کردن به چیزی فقط لباس راحتی پوشیدم وخوابیدم!

صبح باصدای زنگ ساعتم بیدار شدم.. بعداز یه مدت طولانی که شاید به ظاهر سه چهار ماه باشه اما برای من چهل سال بود، اون روز باحس خوبی بیدار شدم و چشم هام بخاطر گریه های شب گذشته نمی سوخت!

آره چشم هام نسوخت چون بعدازمدت ها برای یک روزهم که شده اشک ریختن رو فراموش کرده بودم!
نگاه پیروزمندانه و قدرشناسانه ی ارسلان، سرمیز صبحانه آزارم میداد..

آرش نبود ومن به شدت معذب شده بودم.. از اینکه ارسلان فکرمیکرد موفق به گول زدن پسرش شدم عذاب میکشیدم!
میدونستم سکوت کرده تاخودم حرف بزنم اما من هم جز سکوت وخجالت کاری ازدستم برنمیومد!

آخرشم وقتی دیدن قصدحرف زدن ندارم، آمنه ازمهمونی ومعده درد من شروع کرد به حرف زدن و در آخر سوال ارسلان بالاخره پرسیده شد!
_چه خبر ساراجان؟ اوضاع خوب پیش میره‌؟

آرش که اذیتت نمیکنه؟
_اوووم.. خداروشکر.. نه اصلا اذیت نمیکنن، برعکس چیزی که فکرمیکردم پسر مهربون وخوبیه!

_ععع؟! خب پس این یعنی، انتخاب من درست بوده و به امیدخدا همونی میشه که میخواستم!
هیچی نگفتم.. حرفی برای گفتن نداشتم.. درجوابش فقط تونستم سکوت کنم وبه لبخندی اجباری اکتفا کنم!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
images 1

رمان هیچکی مثل تو نبود 2.5 (4)

بدون دیدگاه
  دانلود رمان هیچکی مث تو نبود خلاصه : آنا مفخم تک دختر خانواده مفخم کارشناس ارشد معماریه. بی کار و جویای کار. یه دختر شاد و سر زنده که با جدیت سعی میکنه مطابق میل پدرو مادرش رفتار کنه و اونها رو راضی نگه داره. اما چون اعتقادات و…
127693 473 1

دانلود رمان راز ماه 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:         دختری دورگه ایرانی_آمریکایی به اسم مهتا که در یک رستوران در آمریکا گارسونه. زندگی عادی و روزمره خودشو میگذرونه. تا اینکه سر و کله ی یه مرد زخمی تو رستوران پیدا میشه و مهتا بهش کمک میکنه. ورود این مرد به زندگی…
IMG ۲۰۲۱۰۸۰۱ ۲۲۲۲۲۸

دانلود رمان مخمصه باران 0 (0)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     داستان زندگی باران دختری 18 ساله ای را روایت میکند که به دلیل بارداری اش از فردین و برای پاک کردن این بی آبرویی، قصد خودکشی دارد که توسط آیهان نجات پیدا میکند…..
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۰ ۱۵۴۰۲۹۰۳۹

دانلود رمان قلب سوخته pdf از مریم پیروند 1 (1)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان :     کاوه پسر سرد و مغروری که توی حادثه‌ی آتیش سوزی، دختر عموش رو که چهارده‌سال از خودش کوچیکتره نجات میده، اما پوست بدنش توی اون حادثه می‌سوزه و همه معتقدن قلبش هم توی آتیش سوخته و به عاشقانه‌های صدفی که اونو از بچگی…
IMG 20230123 235130 203

دانلود رمان آغوش آتش جلد دوم 4 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :         آهیر با سن کَمِش بزرگه محله است.. در شب عروسیش، عروسش مرجان رو میدزدن و توی پارک روبروی خونه اش، جلوی چشم آهیر میکشنش.. آهیر توی محل میمونه تا دلیل کشته شدن مرجان و قاتل اونو پیدا کنه.. آهیر که یه…
IMG 20230123 235601 807

دانلود رمان به نام زن 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       به نام زن داستان زندگی مادر جوانی به نام ماهور است که در پی درآمد بیشتر برای گذران زندگی خود و دختر بیست ساله‌اش در یک هتل در مشهد به عنوان نیروی خدمات استخدام می شود. شروع ماجرای احساسی ماهور همزمان با…
InShot ۲۰۲۳۰۲۰۹ ۱۸۳۶۵۷۴۴۷

دانلود رمان سکوت تلخ pdf از الناز داد خواه 1 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :         نیکا دختری که تو یه شب سرد پاییزی دم در خونشون با بدترین صحنه عمرش مواجه میشه جسد خونین خواهرش رو مقابل خودش میبینه و زندگیش عوض میشه و تصمیم میگیره انتقام خواهرشو بگیره.این قصه قصه یه دختره دختری که وجودش…
۰۳۴۶۴۲

دانلود رمان نیلوفر آبی 5 (1)

5 دیدگاه
    خلاصه رمان:     از اغوش یه هیولابه اغوش یه قاتل افتادم..قاتلی که فقط با خشونت اشناست وقتی الوده به دست های یه قاتل بشی،فقط بخوای تو دستای اون و توسط لب های اون لمس بشی،قاتل بی رحمی که جذابیت ازش منعکس بشه،زیبایی و قدرتش دهانت رو بدوزه…
InShot ۲۰۲۳۰۲۰۹ ۱۸۳۹۴۴۲۹۸

دانلود رمان لانتور pdf از گیتا سبحانی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       دنیا دختره تخسی که وقتی بچه بود بیش فعالی شدید داشت یه جوری که راهی آسایشگاه روانی شد و اونجا متوجه شدن این دختر یه دختر معمولی نیست و ضریب هوشی بالایی داره.. تو سن ۱۹ سالگی صلاحیت تدریس تو دانشگاه رو میگیره…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

0 دیدگاه ها
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x