رمان آرزوی عروسک پارت 61

2.7
(3)

 
آمنه بافکر اینکه اگه چمدون هامو باخودم ببرم ممکنه که دیگه برنگردم، با اسرار زیاد چمدون هامو نگهداشت و من بازهم مثل احمق هایی که هر دفعه به یک شکل ضایع میشن، بادست خالی راهی خونه پدریم شدم!

آرش توماشین منتظرم بود و انگار چاره ای جز تحمل کردن این حس های جدید مسخره واسم نمونده بود!
باآمنه و ارسلان خداحافظی کردم و رفتم سوار ماشین آرش شدم!

_بریم؟
چپ چپ نگاهش کردم که گفت:
_یعنی قراره دیگه باهم حرف هم نزنیم؟
_من چه حرفی میتونم با شما داشته باشم؟
کلافه مشتی به فرمون کوبید و باحالت زاری گفت:
_لعنت من به.. لعنت به تموم حماقت هام! باشه حق باشماست سارا خانوم مقصر من هستم و شرمنده ام..

عاقل اندرسفیهانه نگاهش کردم و پشت چشمی واسش نازک کردم و دیگه چیزی نگفتم!
درد من ازچیزی دیگه ای بود و متاسفانه مشکل من با بوسیدنش نبود، مشکل منه خاک برسر این بود بوسیدنش اذیتم نکرده بود!

توی مسیرخونه رو پیش گرفته بود که یادم اومد این وقت روز اگه برگردم خونه همه رو به شک میندازم و مطمئن بودم تاشب قراره سوال وجوابم کنن واسه همون تصمیم گرفتم اول یه زمینه سازی کنم بعد برم خونه!

_نزدیک خونه ما یه پارک هست منو اونجا پیاده کنید لطفا…
اخم هاش توهم بود و بالحنی که یه کوچولو عصبی میزد گفت؛
_من وظیفه دارم شماروبه خونه برگردونم بعداز اون اگر جایی قراره برید خودتون صلاح میدونید!

باحرص خودمو توی صندلی جابجا کردم و کامل به طرفش برگشتم و گفتم:
_من صلاحم به اینه فعلا خونه نباشم، شماهم وظیفه ای ندارید!
اصلا همین بغل نگهدار من پیاده میشم!

بادلخوری نیم نگاهی بهم انداخت و به سکوت و مسیرش ادامه داد!
زیرلب چندتافحش به خودم و اجداد آرش دادم و بالحن آروم ترو کنترل شده تری گفتم:
_بادیوار حرف میزنم؟!
بازهم سکوت جوابم چیزی جز سکوت نبود!

باخودم گفتم خب به جهنم واسه چی منت این دیوونه رو بکشم؟ جلوی خونه پیاده میشم و ازاونجا تغییر مسیرمیدم!
برگشتم سرجای خودم و نگاهمو به خیابون دوختم!

اما یه جوری که صدامو بشنوه گفتم:
_به جهنممممم!
بخاطر ترافیک حدود چهل دقیقه توی راه بودیم و توی تموم مسیر سکوت بین ما حکم فرما بود!

واسه اینکه زودتر برسیم از خیابون فرعی وکوچه پشتی اومده بود و همین که وارد کوچه شد با دیدن بابا که داشت به طرف ما میومد چشم هام گرد شد و به سرعت سرمو کشیدم پایین و گفتم:

_دنده عقب بگیر.. دنده عقب بگیررر!
_چی شد؟
_بابام داره میاد سمتمون خواهش میکنم دنده عقب بگیر نمیخوام منو ببینه!
ماشین رو نگهداشت و با تعجب پرسید:
_مگه داریم محموله جابجا میکنیم؟ کارخلافی میکنیم؟

باحرص نگاهش کردم و گفتم:
_آرش دنده عقب بگیر، اگه بابام منو ببینه هیچوقت نمی بخشمت! هیچوووقت!
پوزخندی زد و باسرعت عقب عقب ازکوچه اومد بیرون و گاز داد به طرف خیابون اصلی!

_کجا میری؟
عصبی گفت:
_سر قبر من! میای؟
_نخیر خودت تنها برو همین بغل مغلا نگهدار پیاده میشم!
_چرا این کارهارو میکنی؟
_ای بابا کدوم کار؟ نمیخواستم بابام مارو باهم ببینه، همینجوریش کلی حرف پشتمه!

_یعنی میخوای بگی بابات بهت اعتماد نداره؟
_من کی این حرفو زدم؟ من گفتم نمیخوام به حرف بقیه دامن بزنم! حالا میشه این ماشینو نگهداری؟ کلی راهم دور شد باید پیاده برگردم!

_صبرمیکنیم بابات برگرده، میرسونمت نگران نباش!
_من نگرانم! اصلا هر ثانیه که کنار تو میگذره بیشتر نگرانم میکنه! خوب شد؟
پیچید توی یه کوچه خلوت و ماشین رو نگهداشت وبه ‌طرفم برگشت!

_چرا؟ یعنی یه بوسه اینقدر ازمن یه غول و هیولا ساخته؟
_میشه دیگه اسم اون کلمه لعنتی رو نیاری؟ من هرچی میخوام فراموش کنم انگار هردفعه باید تازه اش کنی وا!

_سارا؟
کلافه بود وانگار داشتم زیاده روی میکردم! اگه پیاده نمیشدم ممکن بود کار به دعوا برسه که من اصلا این رو نمیخواستم!

_خیلی ممنون که منو رسوندی، من دیگه میرم، خداحافظ‌!
اومدم پیاده شم که قفل مرکزی رو زد و کلافه تر از قبل اسمم رو صدا زد!
_سارااااا

برگشتم سمتش وتوی چشم هاش بران شدم و باپرخاش گفتم:
_چیه؟؟؟؟ چرا دررو قفل کردی؟؟؟؟
خودشو بهم نزدیک کرد و تو فاصله خیلی کم از صورتم گفت:
_میشه تمومش کنی؟

_چی رو تموم کنم؟ اصلا تو چته؟ چرا اینجوری شدی؟
نگاهشو ازچشم هام گرفت و به لب هام دوخت!
بی اراده آب دهنم رو با صدا قورت دادم!
_بیا فراموش کنیم!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 2.7 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (1)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.2 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 2.7 (3)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (4)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4.1 (9)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

8 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
parnia
1 سال قبل

رمان قشنگیه فقط پارت ها رو طولانی تر کنید
لطفا ساعت گذاشتن پارت رو یکی بهم بگه

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط parnia
گز پسته ای
گز پسته ای
1 سال قبل

ساعت پارت گذاری عوض شده؟

Shakiba
Shakiba
1 سال قبل

لعنتی جای حساسش تموم شد😐

سامی
سامی
پاسخ به  Shakiba
1 سال قبل

خخخخخخخخخ واقعا

پ ا
پ ا
1 سال قبل

به‌به‌ ولی کمه نویسنده‌هم‌نمی دونم صدای مارو میشنوفه یا نه ولی کلا اهمیتی نمیده به اعتراضای ما

یه بنده خدا
1 سال قبل

منم ازین فراموشی ها می‌خوام 😂😂😂😂

‌‌‌‌‌‌‌
1 سال قبل

رمان ناسپاس و کی میزاری؟

دسته‌ها

8
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x