رمان آرزوی عروسک پارت 63

3
(2)

 

صبح باصدای زنگ گوشیم که طبق معمول گیسو بود، ازخواب بیدارشدم..
_توکاردیگه ای جز مردم آزاری نداری‌؟
_نخیرندارم زنگ زدم بهت بگم خیلی نامردی!

_بازچیکارکردم خودم خبرندارم؟
_ازکی تاحالا میری خونه خبرنمیدی نامرررد؟! ترسیدی من بیام؟
_ببخشید برنامه هامو هماهنگ نکرده بودم!
بعدشم این حرف هارو ازکجا میسازی؟ منو توازاین حرف ها داریم مگه؟

_ازاونجایی که باید از زبون این دراز سگ اخلاق بشنوم رفتی مرخصی، این حرفاهم پیش میاد دیگه!
_دراز سگ اخلاق کیه؟ پندار رو میگی؟
_نخیر پندار کوچک گَنده دماغ منظورم بود!!

_آرش اونجاست؟ کی اومد؟ چی گفت؟
_ازکی تاحالا این همه صمیمی شدین و این هاسکی واست مهم شده؟
_وا صمیمی کجا بود؟ حق ندارم کنجکاوی هم بکنم؟
_خیرچون کنجکاوی فقط مخصوص منه!

_میگی چی گفت یا قطع کنم به ادامه خوابم برسم؟
_زهرمار! کاملشو میام اونجا توضیح میدم اما اومد با اون اخلاق گ هش حالتو پرسید و فکرمیکرد پیش هم بودیم!
_آرش؟ حال منو پرسید؟

_والا من خودمم توهنگم! صبرکن ‌ظهرمیام پیشت میگم!
_باشه اما الان بگو دیگه.. تا تو بیای من دق میکنم خب!

گیسوی بی شعور بی خبر ازحال عجیب این روز های من، بقیه ی حرف هاشو نزد و تا اومدن گیسو هزار دفعه مردم و زنده شدم!

وقتی هم که اومد تا خون به جیگرم نکرد حرف نزد وای کاش حرفی نمیزد!
چون با حرف هاش دوباره فکر و ذهنم به طرفش پرکشیده بود!
نگاهم به گیسو و سارگل بود که داشتن از مهاجرت آرش حرف میزدن اما فقط جسمم بود و روحم جاهایی رفته بود که اصلا از رفتنش خوشحال نبودم!

باتکون خوردن دست های سارگل جلو چشمم، به خودم اومدم..
_چیه؟
_کجایی اجی؟ حواست کجاست توجمع نیستا!
_هان.. آره.. حواسم خیلی پرته دانشگاهمه.. امتحان هیچی نخوندم میترسم بیوفتم این درسو!

گیسو_ برو بابا بچه خرخون تو بگی صفر میگیرمم من مطمئنم دست کم ۱۹.۷۵ رو گرفتی!
بدون اینکه کنترلی رو حرف هام داشته باشم از موضوع درس و دانشگاه پریدم به موضوع آرش وگفتم:
_گیسو تو مطمئنی درست شنیدی و آرش باشرکت هواپیمایی مکالمه داشت؟

_آره چطور؟ حتی شنیدم بلیطشو واسه پنجاه و دو روز دیگه گرفت.. حالا چی شد که یه دفعه یاد این موضوع افتادی؟
_آرش بره بدبخت میشم گیسو! خودت که میدونی من اون پول هارو به شرطی از پندار گرفتم که مانع رفتن پسرش بشم!

_خب.. خب توکه گفتی پندار گفته اگرم نشد مهم نیست و مهم اینه تلاشتو کردی ونشده!
_نه گیسو نه.. همه چیز اونقدرا هم که تصور میکردیم رویایی و بچه بازی نیست

سارگل ترسیده توی تختش نشست و با استرس گفت؛
_یعنی چی؟ خب ما باید چه خاکی توسرمون کنیم؟ مگه نگفتی اون پسره کمکت میکنه؟

_نمیدونم.. هیچی نمیدونم! اینطور که گیسو شنیده انگار کمکی درکار نیست وهمش سرکاریه، فقطم برای خریدن وقت!
گیسو_ خب.. پس ما باید چیکارکنیم؟ میخوای به پنداربگیم و از این موضوع باخبرش کنیم؟

_نه گیسو اینطوری بدتر میشه ومیفهمه پسرش همه چی رو میدونه!
من باید با آرش حرف بزنم! باید بدونه بااین کارش چه ظلم بزرگی به من میشه!
سارگل_ اره بهتره که بهش بگی، شایدم ماداریم اشتباه میکنیم و همچین چیزی نباشه!

تودلم برای هزارمین بار باخودم زمزمه کردم:
_اما اون گفت عاشقش نیستم وگفت قرارمون عشق نبوده!
نتونستم بیشتر از یک روز خونه ی خودمون بمونم و از حقایق فرار کنم!

واسه همونم فردای اون روز به خونه ی پندار برگشتم..
آرش نبود و مجبورشدم به سوال وجواب های ارسلان وآمنه جواب بدم!
واسم عجیب بود که این روزهای اخیر ارسلان رو توخونه میدیدم وکم پیش میومد بره شرکت!

انگار همه چیز آهسته و زیرپوستی تواین خونه عوض شده بود و متوجهش نشدم!
نزدیک ظهر بودو آمنه برای چرت سرظهرش آماده میشد که دیدم آرش اومد خونه و بادیدنم رنگ نگاهش عوض شد وگره ی پیشونیش کم رنگ شد

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
InShot ۲۰۲۳۰۶۰۳ ۱۷۳۲۵۴۰۸۹

دانلود رمان عقاب بی پر pdf از دریا دلنواز 0 (0)

2 دیدگاه
  خلاصه رمان:           عقاب داستان دختری به نام دلوینه که با مادر و برادر جوونش زندگی میکنه و با اخراج شدن از شرکتِ بیمه داییش ، با یک کارخانه لاستیک سازی آشنا میشه و تمام تلاشش رو میکنه که برای هندل کردنِ اوضاع سخت زندگیش…
IMG 20230123 235630 047

دانلود رمان آغوش آتش جلد اول 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     یه پسر مرموزه، کُرده و غیرتی در عین حال شَرو شیطون، آهنگره یه شغل قدیمی و خاص، معلوم نیست چی میخواد، قصدش چیه و میخواد چی کار کنه اما ادعای عاشقی داره، چی تو سرشه؟! یه دختر خبرنگار فضول اومده تا دستشو واسه…
Romantic profile picture 50

دانلود رمان ما دیوانه زاده می شویم pdf از یگانه اولادی 0 (0)

4 دیدگاه
  خلاصه رمان :       داستان زندگی طلاست دختری که وقتی هنوز خیلی کوچیکه پدر و مادرش از هم جدا میشن و طلا میمونه و پدرش ، پدری که از عهده بزرگ کردن یه دختر کوچولو بر نمیاد پس طلا مجبوره تا تنهایی هاش رو تو خونه عموی…
IMG 20230123 235605 557 scaled

دانلود رمان از هم گسیخته 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:     داستان زندگی “رها “ ست که به خاطر حادثه ای از همه دنیا بریده حتی از عشقش،ازصمیمی ترین دوستاش ، از همه چیزایی که دوست داشت و رویاشو‌در سر می پروروند ، از زندگی‌و از خودش… اما کم کم اتفاقاتی از گذشته روشن می…
IMG 20240525 135305 737

دانلود رمان ارباب زاده به صورت pdf کامل از الهام فعله گری 3.5 (6)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان :   صبح یکی از روزهای اواخر تابستان بود. عمارت میان درختان سرسبز مثل یک بنای رویایی در بهشت میماند که در یکی از بزرگترین اتاقهای آن، مرد با ابهت و تنومندی با بیقراری قدم میزد. عاقبت طاقت نیاورد و با صدای بلندی گفت:…
InShot ۲۰۲۳۰۲۰۸ ۲۲۴۰۴۴۱۴۷

دانلود رمان دنیا دار مکافات pdf از نرگس عبدی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :     روایت یه دلدادگی شیرین از نوع دخترعمو و پسرعمو. راهی پر از فراز و نشیب برای وصال دو عاشق. چشمانم دو دو می‌زند.. این همان وفایِ من است که چنبره زده است دور علی‌ِ من؟ وفایی که از او‌ انتظار وفا داشته‌ام، حالا شده…
InShot ۲۰۲۳۰۲۰۹ ۱۸۳۶۳۴۶۰۶

دانلود رمان ماهلین pdf از رؤیا احمدیان 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :   دختری معصوم و تنها در مقابل مردی عیاش… ماهلین(هاله‌ماه، خرمن‌ماه)…   ★فصل اول: ســـرنــوشــتـــ★   پلک‌های پف کرده و درد ناکش را به سختی گشود و اتاق بزرگ را از نظر گذراند‌. اتاق بزرگی که تنها یک میز آرایش قهوه‌ای روشن و یک تخت…
IMG 20230127 013520 1292

دانلود رمان درجه دو 0 (0)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان :       سیما جوان، بازیگر سینما که علی رغم تلاش‌های زیادش برای پیشرفت همچنان یه بازیگر درجه ۲ باقی مونده. ولی ناامید نمی‌شه و به تلاشش ادامه می‌ده تا وقتی که با پیشنهاد عجیب غریبی مواجه می‌شه که می‌تونه آینده‌اش و تغییر بده. در…
IMG 20240623 195232 003

دانلود رمان بازی های روزگار به صورت pdf کامل از دینا عمر 4.3 (4)

بدون دیدگاه
          خلاصه رمان:   زندگی پستی و بلندی های زیادی دارد گاهی انسان ها چنان به عمق چاه پرتاب می شوند که فکر میکنن با تمام تاریکی و دلتنگی همانجا میمانند ولی نمیدانند که روزی خداوند نوری را به عمق این چاه میتاباند چنان نور زیبا…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Aynour
Aynour
2 سال قبل

نویسندع دعنمو آسفالت کردی با ای کم پارت گذاشتنات ترو جدت بیشترش کن واقا رمان خوبیع ولی مشکل پارتاس،🙄🤝😐

MAHDIS
MAHDIS
2 سال قبل

اگه بخواد اینقدر یواش پیش بره من دق میکنم ولی رمان خوبیه ارزشش رو داره

نازی
نازی
2 سال قبل

نویسنده ی عزیز رمانت خیلی خوبه ولی خواهش میکنم ،تمنا میکنم یکم طولانی تر بنویس پارت هارو اینجوری آدم حوصلش سر میره بخدا من تایم انتظارم برای پارت ها بیشتر از خوندن خود رمانه چیه آخه خواهشا طولانی ترش کن

دسته‌ها

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x