تا آخرشب هرچه منتظر جواب پیام آرش موندم خبری نشد وهرلحظه بیشتر ازقبل از کارم پشیمون می شدم!
تا دیروقت خودم رو توی اتاقم حبس کردم تا جلوی چشم پندار آفتابی نشم و عصبانی ترش نکنم!
عجب شبی بود امشب..!
یه دفعه عصبی بودم یه دفعه دلخور، یه دفعه بیخیال، یه دفعه حسود.. بی ثبات ترین حالت ممکن رو من تجربه کردم امشب!
سرم اونقدر درد گرفته بود که خاموش کردن برق وتاریکی اتاق هم تاثیری در بهبودش نداشت..
به ساعت نگاه کردم.. نزدیک به یک شب بود.. باخودم گفتم حتما تا الان همه خوابیدن و میتونم برم از کشوی داروها مسکن بردارم!
اومدم برم توی آشپزخونه که ازشانس زیبا ودل نشینم نه تنها کسی خواب نبود، بلکه نسیم وآرش هم حضور داشتن!
آرش مشغول مکالمه تلفنی بود ونسیم مانتو پوشیده بود و انگار داشت میرفت!
بازهم از شانس خوبم اولین کسی که توجه من شد نسیم خانوم بود!
به اجبار لبخند مسخره ای زدم و اونم با لبخندی به ظاهر مهربون (البته شایدم ظاهری نبود من دیونه شده بودم) گفت:
_فکرمیکردم خواب باشی ساراجون!
_نه عزیزم داشتم درس میخوندم…
آرش بی توجه به من درحالی که مکالمه اش رو قطع کرده بود اما هنوزم چشمش به گوشیش بود روبه نسیم گفت:
_بریم ماشین اومد!
نسیم با مامان وبابای آرش خداحافظی کرد و موقع رفتن روبه من کرد و دستش رو سمتم دراز کرد وگفت:
_به امید دیدار مجدد و یه گپ دوستانه ساراجان!
نگاه دلخوری به آرش انداختم ودست نسیم رو فشردم و فقط به لبخند اجباری اکتفا کردم
آرش ونسیم رفتن و ارسلانم همین که دربسته شد شروع کرد به بدخلقی و غر زدن به جون آمنه و تربیت بچه و..!
دلیل این همه نفرت ارسلان رو واقعا نمیتونستم درک کنم!
اگه این همه از نسیم متنفربود و این همه دیونه می شد، پس چرا جلوی خودشون سکوت میکرد و پشت سر این اداهارو درمی آورد؟ اصلا این حرکات عادی نبود و من نمیتونستم بفهممش!
واسه فرار کردن از گیر دادن هاب احتمالی به آشپزخونه پناه بردم و خودم رو مشغول شستن ظرف ها کردم!
چند دقیقه بعد دوباره جو خونه آروم شد.. نمیدونم آمنه چی توی گوش ارسلان خونده بود اما موفق شده بود که آرومش کنه!
آمنه اومد توی آشپزخونه و بادیدن من که آخرین دونه های ظرف هارو آب می کشیدم گفت:
_دستت دردنکنه دخترم توچرا ظرف هارو شستی؟ میذاشتیم فردا کتایون میومد می شستشون!
_خواهش میکنم کاری نکردم، بی حوصله بودم گفتم خودم رو سرگرم کنم!
نگاهی یواشکی و زیرزیرکی به پزیرایی انداخت و باتن صدای آرومی گفت:
_از دست بابای آرش ناراحت نشیا؟! چیزی تودلش نیست، عصبی میشه یه چیزی میگه وفرداش یادش میره!
نگران آینده ی آرشه.. میترسه همه ی آرزوهاش واسه آینده ی بچه اش خراب بشه!
شیرآب رو بستم و حوله مخملی کنار سینک رو برداشتم و درحالی که دست ها رو خشک میکردم، مثل خودش آروم گفتم:
_نه اصلا.. من ناراحت نشدم.. چون نمیتونم خودم روجای یه پدر بذارم.. بهشون حق میدم!
_فدای دخترمهربون وفهمیده ام بشم.. پس قول بده حرف ها و بدخلقی های امشب رو به دل نگیری و غم تودلت راه نمیدی!
خندیدم و دستش رو گرفتم وگفتم:
_قربونت برم اخه.. بخدا ناراحت نشدم و نمیشم، نگران من نباش لطفا مهربونم!
بعداز مکالمه ام با آمنه، برگشتم به اتاقم و روی تختم دراز کشیدم..
توی ذهنم مرور کردم.. گوشی آرش دستش بود.. این یعنی پیام من روخونده و عمدا جواب نداده!
باخودم فکرکردم نکنه پیام ارسال نشده؟! یک بار دیگه موجودی حساب و پیام ارسالی رو چک کردم!
متاسفانه ارسال شده بود !
نمیدونم چرا اونقدر ازش دلخور بودم!
هرچقدر سعی میکردم خودم رو سرگرم کنم و فراموش کنم اما دوباره ذهنم به سمت آرش کشیده میشد!
سر دردم خیلی شدید ترشده بود و حالت تهوع هم بهش اضافه شده بود!
گرمم شده بود.. لباسمو درآوردم و به تاپی که زیرلباسم بود بسنده کردم!
سعی کردم یه کم درس بخونم اما چشمم که نوشته های کتاب میوفتاد حالت تهوعم بیشتر می شد!
کلافه چنگی به موهام زدم و زیرلب ناله کردم:
_ای خدا من چه مرگم شده دارم میمیرم!
یه دفعه یادم اومد من واسه مسکن رفته بودم اما بادیدن نسیم و بداخلاقی های ارسلان یادم رفته بود مسکن بخورم!
به سختی ازجام بلند شدم و بی توجه به تاپ تنم وموهای ژولیده و بازم با فکراینکه همه خوابن، پاورچین پاورچین به طرف آشپزخونه رفتم!
بدون اینکه برقی رو روشن کنم با آهسته ترین حالت ممکن کشوی داروهارو بازکردم و بانور گوشیم بسته ژلوفن رو پیدا کردم
۲تا قرص برداشتم شاید زودتر سرم خوب بشه..
از روی سینک لیوان برداشتم و آروم شیررو باز کردم ولیوانمو پر آب کردم..
به قرص هارو قورت دادم، حالت تهوعم شدیدتر شد!
برگشتم سر کشوی داروها تا قرص حالت تهوع پیدا کنم که صدای آرش توی تاریکی باعث شد ترسیده جیغ خفه ای بکشم و لیوان از دستم بیوفته!
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3 / 5. شمارش آرا 2
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
پارت هارو طولانی تر کنید یا اینکه دو تا پارت بزارید، خیلی کمه بیشترش کنید😑
دقیقا چی شد ؟ باد نسیم اومد و رفت و اینم حرس و قرص خورد همین ؟ به ولله ایسگا شدیم 😑
میشه پارت هات طولانی تر باشه
اتفاق خاصی نیوفتاد که
بد نبود ولی کم!🚶♥️