ساعدم و از رو صورتم برداشتم و نگاهم و بهش دادم
اخماش و کرد توهمو ادای من و درمیآوردو ادامه داد:
_آیدین لیوانت بو… میده آیدین فرشت کثیفه… آیدین لباساتو جمع کن… آخرشم که میگی خودتم بو میدی من و میندازی حموم
نیمچه لبخندی زدم
_هیچ وقت بزرگ نشو تو
لبخندی زد و سمت آشپز خونه رفت
_راضی به زحمت نبودیم غذا داشتیم هر چند همون بهتر خریدی الان کی حوصله داشت برا تو قابلمه بشوره ظرف بشوره تا تو غذا کوفت کنی حالا چی شده راه گم کردی اومدی این طرفا؟
روی مبل نشستم
_باید دلیلی داشته باشه بیام بهت سر بزنم؟
_دقیقا همینه
کلا وقتی گند میزنی میای پیش من
الانم یه حسی میگه یه چیزی شده اومدی این جا دروغ میگم بگو دروغ میگی
نفس عمیقی کشیدم
_گندو که تو همیشه میزنی
_عجب آدمیه ها… حالا چون من گندامو رو بازی میکنم ولی تو در خفا گند میزنی به زندگیت دلیل بر این نمیشه که تو کلا گند نمیزنی… بیا شام
از جام بلند شدم و سمت آشپز خونه رفتم
همین طور که وسایل و رو میز ناهار خوری میچید نیم نگاهی بهم کرد و با کنایه گفت:
_خانم چطورن راستی؟
اخمام رفت توهم، میدونستم نیتش از این جمله کنایه دار چیه… اون شب تو عمارت آقا بزرگ دسط مهمونی رد گافی جلو آیدین داده بودم!
با این حال به روی خودم نیاوردم و روی صندلی میزناهار خوری نشستم و کوتاه گفتم:
_برام مهم نیست چه فکری میکنی چیزی بین من و ژیلا نیست
روبه روم نشست و نیشخند زنان جوابمو داد
_اره میدونم از شب مهمونی عید همه چیو به خاطر دارم
هیچی نگفتم ولی ادامه داد
_اصلا به من ربطی نداره روابط خصوصی کسی ولی ژیلا امید داره به این که زندگیش با تو ادامه داره
وَ منو توهم میدونیم زندگی شما دو تا به بن بست میخوره پس الکی بیشتر ازین وابسته خودت نکنش هر چقدرم بد باشه آدمه!
آوام برمیگرده من میدونم
نیشخندی به جمله آخرش زدم و سری به چپ و راست تکون دادم
_آوا؟… اگرم برگرده من دیگه آوایی نمیشناسم همه چی تموم شد!
همه پلای پشت سرمون و خراب کردیم رفت… نمیگم خراب کرد… یا خراب کردم چون هردومون به یه نحوی خراب کردیم اما من یه حساب دیگه ای روش باز میکردم که رو هیچ کس دیگه حتی خودمم باز نمیکردم و میدونی همین مضوع آزار دهندست
این که رو یکی بیش از کپنش بها بدی و براش ارزش قائل شی
خیره بهم بود د منم سفره ی دلمو باز کردم:
– رابطه ی ما تموم شد چال شد فاتحشم خوندیم جمعا… منم به کسی دیگه تعهد ندارم درست مثل خود آوا
با این حال خودمم مخالف ادامه رابطم با ژیلام و برنامم همون برنامه ی قبل و چیزی برام عوض نشده الانم اگه داری هی تیکه بارم میکنی سر اون شب تو مهمونی باید بگم از عصبانیت یه گندی زدم که خریت محض بود اگنه هیچی قبلش بین من و ژیلا نبوده و الانم نیست… هر چند اون اصرار داره باشه!
_نمیدونم چی بگم ولی هنوزم اعتقاد دارم آوا از سر لجبازی یا چمدونم انتقام حرص داره این کار و میکنه یعنی اصلا مثل روز مشخص
دستام و مشت کردم و لیوانی که محتوای توش نوشابه بود و برداشتم و قلپی ازش خوردم و نیشخند زنان لب زدم
_مشکل این جاست که به قول تو از بازی که میکنه خوشش اومده و توش غرق شده
اگنه تو ندیدی چیجوری تو آغوش مردی رفته بود که از دور فهمیدم هیچ حسش نسبت به آوا دوستانه و برادرانه نیست!
سکوت کرد که نگاه نیشخند زنانمو بهش دادم و ادامه داد
_منم یه مردم… نگاه همجنس خودمو میشناسم مخصوصا که اون مرد برادرم باشه
مات مونده بود و با چشمای گرد گفت:
_آوا میدونه قضیه تو فرزانو؟
_خودش گفت که میدونه
چند لحظه سکوت شد که خودش ادامه داد
_پشیمونی؟!
نمیدونستم جواب این سوال و نمیدونستم
سوالی که تو ذهن خودم برای خودم بارها تکرار شده بود اما به خودمم جوابی نداده بودم و میترسیدم جوابم به خودمم آره باشه
بدون جواب خیره به صورتش بودم که گوشیم زنگ خورد و باعث شد از جواب دادن به این سوال مسخره دوباره در برم و همین طور که گوشیم و از جیبم در میاوردم با دیدن اسم ژیلا روی صفحه گوشی پوف کلافه ای کشیدم و سرد جوابشو دادم
_بله؟
_جاوید؟!
صدای گریه بلندش باعث شد دلم شور بزنه و از جام بلند شدم
_چی شده؟ چرا داری گریه میکنی؟!
_آقا بزرگ حالش بد شده کجایی؟!
از جمله ای که گفت حال بدم بدتر شد و فقط نگاهم به نگاه آیدین که با نگرانی نگاهم میکرد زوم موند
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 2
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
لطفا رمان شهر بی یارو بزاریدددد🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏