رمان آوای نیاز تو پارت 65 - رمان دونی

 

 

نگاهش و بهم داد و به ظرف غذام با ابرو اشاره ای کرد

_غذات و بخور

 

_نمی‌خورم جاوید داری با روح و روان‌ من بازی میکنی، میگم حالم خوب نیست من و برگردون تهران کجای حرفم و نمیفهمی آخه؟

 

_برت گردونم تهران که باز پاشی بری بچپی تو خونه آتنا؟! تا زمانی که با شرایط کنار بیای این جا می‌مونیم تا بفهمی موندنت توی زندگیم الکی و روی هوا نیست… حالام غذات و بخور

 

_چرا من باید کنار بیام چرا تو نباید کوتاه بیای؟! بابا همین الان تو زندگیت همه چی داری دیگه چی میخوای؟

 

قاشق چنگال تو دستش و پرت کرد تو بشقابش صدایی که ایجاد شد باعث شد تو جام بپرم و بهش نگاه کنم، دهن باز کرد چیزی بگه اما پشیمون شد و ساکت شد و بعد چند ثانیه دو تا نفس عمیق کشید و گفت:

_از کی داریم این بحث و می‌کنیم؟ تمومش کن دیگه آوا بسه چرا نمی‌خوای راه بیای

 

 

فقط تو سکوت بهش نگاه میکردم که ادامه داد

_بزار یه مدت بمونیم این جا دور باشیم از بقیه… یا تو با من و شرایط من کنار میای یا من با تو دیگه

 

 

از سر جاش بلند شد و دوباره اشاره ای به ظرف غذای نیمه دست خوردم کرد

_غذات و بخور حوصله ضعف و غشت و ندارم بعد سکس

 

 

 

از جلوی چشمای قرمزم رد شد و رفت… منم کارد میزدی خونم در نمیومد؛ چپ و راست از موقعی که به زور از اتاقم در آورده بودتم هی با حرفا و حرکتاش داشت بهم می فهموند رابطه ما دیگه مثل قبل نیست و خیلی بیشتر از یه صیغه بینمون قراره باشه… اما خواب دیده بود خیر باشه!

از سر جام بلند شدم و نگاهم و دادم بهش که سمت اتاق خواب می رفت.

با قدمای بلند خودم و بهش رسوندم و زدم به کتفش که برگشت و نگاهش و بهم داد که حرصی و عصبی شایدم ناراحت گفتم:

_چیزی که بین من و تو اتفاق افتاد قبل این بود که بفهمم قراره همه چی و به من تحمیل کنی، من خر فکر کردم انتخابت من بودم اما بعدش دستت برام رو شد که قرار همه چیو بهم‌ تحمیل کنی

 

زدم تو سینش و چون انتظارش و نداشت چند قدم رفت عقب و من عصبی تر ادامه داد

_فکر کردی با یه رابطه من و پایبند خودت میکنی؟!

 

اخماش به شدت پیچید توهم

_فکر کردی با اتفاقی که بینمون افتاد همه چی و قبول میکنم و باهات هر طور دوست داری راه میام؟! یا فکر کردی قراره دوباره کنارت هم بستر بشم که راه به راه اتفاق دیشب و یاد آوری میکنی؟!… نه جناب آریانمهر من اتفاق دیشب برام مهم نیست و پشیزی برام اهمیت نداره؛ من همیشه شخصیتم برام مهم بوده و هست هر چقدرم‌ که تو و امثال تو خوردش کرده باشن اما برای من شخصیتم مهمه پس تو خواب ببینی که دوباره کنارت تو تختت باشم… دیگه هیچ اتفاقی بین من و تو نمیفته هیچی… حداقلش این و مطمعنم و می‌دونم‌ که با تو دیگه هیچ اتفاقی نمیفته! تویی که فقط به خاطر خواسته های خودت من و کشوندی تو رابطه اصلی و جنسی ولی دستت زود رو شد برام، ماه هیچ‌وقت پشت ابر نمی‌مونه

 

صورتش هر لحظه به رنگ قرمز نزدیک تر می‌شد.

برای صدم ثانیه پشیمون شدم از حرفام‌ اما دست از لجبازی برنداشتم و تو صورتش خیره موندم

 

 

 

 

برای صدم ثانیه پشیمون شدم از حرفام‌ اما دست از لجبازی برنداشتم و تو صورتش خیره موندم؛ اونم فقط نگاهم می‌کرد و مدت خیره شدنمون بهم زیاد شده بود و خواستم نگاهم ازش بگیرم‌ و برم که تو یه حرکت آنی یکی از دستاش و انداخت دور کمرم و من و چسبوند به خودش و با یکی دیگه از دستاش فکم و محکم گرفت و فشار داد… صورت به صورتم با چشمای قرمزش فقط بهم‌ نگاه میکرد.

دوست داشتم از فشاری که به کمر و فَکم میاره جیغ بزنم اما این قدر به خاطر تحمیلی که داشت بهم میکرد عصبی و حرصی بودم که جیکم در نیومد و همین سکوتم باعث شد فشار بیشتری به بدنم بیاره و باعث بشه چهرم از درد درهم بره… صورتش و خم کرد تو صورتم و حرصی تر از من گفت:

_خانوم کوچولو میدونی چقدر الان دارم خودم و کنترل میکنم که دندونات تو دهنت خورد نشن؟… میدونی من آدمیم که عصبی بشم هیچی نمی‌فهمم؟! تو میدونی آدم عصبیم پس چرا؟! دقیق بهم بگو چرا دست میزاری رو نقطه ضعف من؟

 

 

چند لحظه سکوت شد که از لای دندوناش ادامه داد

_دست می‌زاری رو خودت… خوب گوشات و باز کن ببین چی‌ میگم آوا من تا یه جایی باهات راه میام و با جفتک پرونیا و بچه بازیات کنار میام از اون‌ جا به بعد میشم همون آدم عوضی که ظهر بهش اشاره کردی پس این و بفهم که با نقطه ضعف من بازی کردن و دست روش گذاشتن زرنگی نیست حماقت محضه!

 

 

از فشار دستش که هر لحظه بیشتر میشد آخی از میون لبام خارج شد که باعث شد فشار دستش و کم کنه ولی ولم نکرد و تو صورتم همین طور خیره بود

_یک بار دیگه فقط یک بار دیگه دوست دارم حرفی از آخرین بارمون بود و رابطه ما تموم شدست بزنی تا قشنگ با اون روی دیگه ی اخلاقم آشنات کنم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان ریسک به صورت pdf کامل از اکرم حسین زاده

    خلاصه رمان: نگاهش با دقت بیشتری روی کارت‌های در دستش سیر کرد. دور آخر بود و سرنوشت بازی مشخص می‌شد. صدای بلند موزیک فضا را پر کرده بود و هیاهو و سروصدا بیداد می‌کرد. با وجود فضای نیمه‌تاریک آنجا و نورچراغ‌هایی که مدام رنگ عوض می‌کردند، لامپ بالای میز، نور نسبتاً ثابتی برای افراد دور میز فراهم کرده

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سردرد
دانلود رمان سردرد به صورت pdf کامل از زهرا بیگدلی

    خلاصه رمان سردرد:   مثل یه ارایش نظامی برای حمله اس..چیزی که زندگی سه تا دخترو ساخته و داره شکل میده.. دردایی که جدا از درد عشقه… دردای واقعی… دردناک… مثل شطرنج باید عمل کرد.. باید جنگید… باید مهره هارو بیرون بندازی… تا ببری… اما واسه بردن خیلی از مهره ها بیرون افتادند… ولی باید دردسرهارو به جون

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شهر بی یار pdf از سحر مرادی

  خلاصه رمان :     مدیرعامل بزرگترین مجموعه‌ی هتل‌‌های بین‌الملی پریسان پسری عبوس و مرموز که فقط صدای چکمه‌های سیاهش رعب به دلِ همه میندازه یک شب فیلم رابطه‌ی ممنوعه‌اش با مهمون ویژه‌ی اتاقِ vip هتلش به دست دخترتخس و شیطون خدمتکار هتلش میفته و…؟   «برای خوندن این رمان به کانال رمان من بپیوندید» به این رمان امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بچه پروهای شهر از کیانا بهمن زاده

    خلاصه رمان :       خب خب خب…ما اینجا چی داریم؟…یه دختر زبون دراز با یه پسر زبون درازتر از خودش…یه محیط کلکلی با ماجراهای پیشبینی نشده و فان وایسا ببینم الان میخوایی نصف رمانو تحت عنوان “خلاصه رمان” لو بدم؟چرا خودت نمیخونی؟آره خودت بخون پشیمون نمیشی توی این رمان خنده هست تعجب هست گریه زاری فکر

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ما دیوانه زاده می شویم pdf از یگانه اولادی

  خلاصه رمان :       داستان زندگی طلاست دختری که وقتی هنوز خیلی کوچیکه پدر و مادرش از هم جدا میشن و طلا میمونه و پدرش ، پدری که از عهده بزرگ کردن یه دختر کوچولو بر نمیاد پس طلا مجبوره تا تنهایی هاش رو تو خونه عموی بزرگش پر کنه خونه ای با یه دختر و دو

جهت دانلود کلیک کنید
رمان افگار
دانلود رمان افگار جلد یک به صورت pdf کامل از ف -میری

  خلاصه: عاشق بودند؛ هردویشان….! جانایی که آبان را همچون بت می٬پرستید و آبانی که جانا …حکم جانش را داشت… عشقی نفرین شده که در شب عروسی شان جانا را روانه زندان و آبان را روانه بیمارستان کرد… افگار داستان دختری زخم خورده که تازه از زندان آزاد شده به دنبال عشق از دست رفته اش،دوباره پا در عمارت مجد

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Bahareh
Bahareh
1 سال قبل

آوای غر عرو خستمون کردی بابا کم ور بزن بتمرگ سر زندگیت تا ببینیم جاوید چه غلطی میکنه.

ناشناس
ناشناس
1 سال قبل

این رمان دیگه ارزش خوندن نداره

دسته‌ها
2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x