رمان تارگت پارت 102 - رمان دونی

 

قبل از اینکه بخوام خودم و به ندیدن بزنم بهم رسید و با یه لبخندی که فکر می کرد زیادی جذاب و دلرباست.. نشست یه طرف مبل دو نفره ای که روش نشسته بودم!
نگاهی به ساعت انداختم.. تا رسیدن رحیم به خونه دایی درین و خبر دادنش.. وقت داشتم و تا اون موقع کار خاصی نمی تونستم انجام بدم..
واسه همین بد نبود یه کم وقت بگذرونم با این دختری که زیادی مشتاق به نظر می رسید واسه ارتباط برقرا کردن با من..
– ببخشید نمی خواستم مزاحم بشم.. دیدم از اول مهمونی تنها نشستی.. خب.. منم تنهام.. گفتم شاید…
نگاهم و بدون رودرواسی تو صورت آرایش شده اش چرخوندم و ناخودآگاه توی ذهنم با درین مقایسه اش می کردم.. هرچند که تو همون نگاه اول می شد فهمید هیچ شباهتی ندارن..
لنز آبی روشنش و مژه های زیادی بلندی که مصنوعی بودنش بدجوری تو ذوق می زد انقدری در نظرم نقص محسوب می شد که نمی تونستم بینی و لبای خوش فرمش و حسن بدونم چون.. تحت تاثیر همون دو تا نقص اصلاً به چشم نمی اومدن..
تنها شباهتش با درین می تونست موهای زیادی مشکیش باشه که دو طرفش و گیس کرده بود و با چتری های روی پیشونیش سعی داشت سنش و کمتر از چیزی که هست نشون بده!
هرچند که بعید می دونستم موهاش به اندازه موهای درین نرمی و لطافت داشته باشه و اگه راه داشت حتماً با لمس کردن امتحانش می کردم تا ببینم حسم چقدر درست بوده.. ولی خب.. همین حرکت کوچیک می تونست هزار و یک فکر و خیال احمقانه تو سرش ایجاد کنه!
گلوم و صاف کردم و در جواب حرفش کوتاه گفتم:
– مشکلی نیست!
– من نفسم!
– میران!
– خوشبختم!
فقط سرم و تکون دادم و چیزی نگفتم! چون اینبار مشغول برانداز کردن لباسای تنش بودم و به این فکر می کردم که اگه دوست دختر من بود و می دیدم واسه این مهمونی همچین لباسایی که متشکل از یه تی شرت گشاد و شل و ول که یقه اش از یه طرف کل بازوش و بیرون انداخته بود.. با یه شورت جین که بود و نبودش خیلی تاثیری توی پوششش نداشت تن کرده.. چه واکنشی بهش نشون می دادم!
واکنشم دو حالت داشت.. اگه برام بود و نبودش اهمیت نداشت که خیلی راحت پرتش می کردم بیرون تا بره سراغ همونایی که با دیدن پرو پاچه اش آب از لب و لوچه اشون راه می افته..
ولی اگه دلم نمی خواست فعلاً از خونه و زندگیم بره بیرون.. مطمئناً کمترین کاری که می کردم.. به جا گذاشتن یه رد بخیه.. یا سوختگی روی پاش بود.. که اگه دفعه بعد خودشم جرات کنه و بخواد همچین چیزی بپوشه.. از ترس معلوم نشدن اون رد.. این کار و نکنه!

– تنهایی؟
نگاهم یه بار دیگه برگشت سمت صورتش.. حتی این مکالمه مسخره هم حوصله ام و سر جاش نیاورد و فکرم و منحرف نکرد..
در نتیجه بازم دست به دامن سیگار شدم و حین روشن کردنش لب زدم:
– می بینی که!
– نه.. کلاً میگم.. سینگلی؟
– فرقی می کنه؟
– آره خب..
مکثی کرد و با پررویی ادامه داد:
– اگه سینگلی که.. بیشتر تلاش کنم!
پک غلیظی زدم و بعد از فوت کردن دودش خیره شدم تو صورت خندونش..
– فکر کن سینگلم.. مثلاً چه جوری می خوای تلاش کنی؟
یه کم فکر کرد و گفت:
– مثلاً همین الآن پیشنهاد میدم بریم خونه من.. چون عجیب حس می کنم سرسام گرفتی از اینهمه سر و صدا و دلت یه خلوت آروم می خواد!
– درست فکر کردی.. ولی اینکه بعد از همچین فکری تصمیم گرفتی بیای و خودت عامل بهم زدن این خلوت و بیشتر شدن سر و صدا باشی اصلاً تو کتم نمیره!
جا خورد با حرفم و چشماش گرد شد ولی زود خودش و جمع و جور کرد و جواب داد:
– خلوتی که ازش حرف می زنم.. مطمئناً خیلی بیشتر از تنهایی نشستن تو این گوشه از سالن.. به آروم شدنت کمک می کنه..
سری تکون دادم و حین تکون خاکستر سیگار لب زدم:
– باشه ممنون از تلاشت.. ولی ببخشید که سینگل نیستم!
خندید و گفت:
– اگه سینگل نیستی تنهایی اینجا چیکارمی کنی؟ حالا من یه سوال پرسیدم که یه چیزی گفته باشم.. وگرنه جوابش که مشخص بود!
– تنها اومدم اینجا چون دوست دخترم انقدر سرش به تنش می ارزه که نیارمش تو این جور جاها و به همه نمایش بدمش.. اگرم می اومد.. انقدر واسه خودش شخصیت قائل بود که این شکلی ولنگ و واز لباس نپوشه.. پس فکر مچ شدن من با امثال خودت و از سرت بیرون کن و برو سراغ یکی دیگه!
جمله هایی که بدون فکر و سریع پشت سر هم به زبون آوردم انقدر ضرب العجلی و قاطعانه بود که خودمم یه لحظه ماتم برد از این جوابی که بهش دادم و مطمئناً فقط واسه دست به سر کردن این دختره نبود!
نه.. دیگه نمی شد به این وضع ادامه داد.. اینهمه ذهنیت مثبت من نسبت به درین اصلاً طبیعی نبود و با نهایت بدجنسی آرزو می کردم که رحیم یه آتو ازش گیر بیاره و من پیش خودم به این باور برسم که اونم مثل بقیه دختراس که تا یه کم توجه می بین یابو برشون می داره و میرن تو کانال فیس و افاده..
اینجوری خیلی راحت تر می تونستم با خودم و این حس مزخرفی که امروز مدام داشتم باهاش سر و کله می زدم کنار بیام و قانعش کنم که دختر اون زنیکه.. هیچ وقت نمی تونه تافته جدا بافته باشه و تو این مورد ضرب المثل گرگ زاده عاقبت گرگ شود بیشتر به کار میاد..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 10

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان گیسو از زهرا سادات رضوی

    خلاصه رمان :   آریا رستگار استاد دانشگاه جدی و مغروری که بعد از سالها از آلمان به ایران اومده و در دانشگاه مشغول به تدریس میشه، با خودش عهد بسته با توجه به تجربه تلخ گذشتش دل به هیچ کس نبنده، اما همه چیز طبق نظرش پیش نمیره که یه روز به خودش میاد و میبینه گرفتار

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عشق محال او pdf از شقایق دهقان پور

    خلاصه رمان :         آوا دختری است که برای ازدواج نکردن با پسر عموی خود با او و خانواده خود لجبازی میکند و وارد یک بازی میشود که سرنوشت او را رقم میزند و او با….پایان خوش. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ریسک به صورت pdf کامل از اکرم حسین زاده

    خلاصه رمان: نگاهش با دقت بیشتری روی کارت‌های در دستش سیر کرد. دور آخر بود و سرنوشت بازی مشخص می‌شد. صدای بلند موزیک فضا را پر کرده بود و هیاهو و سروصدا بیداد می‌کرد. با وجود فضای نیمه‌تاریک آنجا و نورچراغ‌هایی که مدام رنگ عوض می‌کردند، لامپ بالای میز، نور نسبتاً ثابتی برای افراد دور میز فراهم کرده

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان در وجه لعل pdf از بهار برادران

  خلاصه رمان :       لعل دوست پسر و کارش را همزمان از دست می دهد و در نقطه ای که امیدی برای پرداخت بدهی هایش ندارد پاکتی حاوی چندین چک به دستش می رسد… امیرحسین داریم بسیار خفن… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آدم و حوا pdf از گیسوی پاییز

  خلاصه رمان :   نمی دانی که لبخندت خلاصه ای از بهشت است و نگاه به بند کشیده ات ، شریف ترین فرش پهن شده برای استقبال از دلم ، که هوایی حوا بودن شده …. باور نمی کنی که من از ملکوت نگاه تو به عرش رسیدم …. حرف های تو بارانی بود که زمین لم یزرع دلم

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان مجنون تمام قصه ها به صورت pdf کامل از دل آن موسوی

    خلاصه رمان:   همراهی حریر ارغوان طراح لباسی مطرح و معرف با معین فاطمی رئیس برند خانوادگی و قدرتمند کوک، برای پایین کشیدن رقیب‌ها و در دست گرفتن بازار موجب آشنایی آن‌ها می‌شود. باشروع این همکاری و نزدیک شدن معین و حریر کم‌کم احساسی میان این دو نفر شکل می‌گیرد. احساس و عشقی که می‌تواند مرهم برای زخم‌های

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
8 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
لمیا
لمیا
2 سال قبل

ساعت ۱۰ شد دیگه!!
چرا پارت بعدیو نذاشتن؟؟؟

اتنا
اتنا
2 سال قبل

ولی به نظرم قراره خیلی بد بشه. چون خود میران یسری گفت خط قرمزم خیانت هست. این کار درین هم از نظر پسرا بجوری خیانت به حساب میاد.

سپیده
سپیده
2 سال قبل

جذاب و زیبا

لمیا
لمیا
2 سال قبل

امروزم باید بذارید دیگه؟ کلا چه ساعتایی رمان میزارید؟؟؟؟

هدیه
هدیه
پاسخ به  لمیا
2 سال قبل

ساعت ۱۰ صبح

هدیه
هدیه
2 سال قبل

سلام رمانتون زیبا داره پیش میره ولی یه مشکل اساسی داره اونم اینه که خیلی کند پیش میره الان ما پارت ۱۰۲ هستیم ولی هنوز نمیدونیم که دلیل اصلی میران برای انتقام چیه ؟نمیدونیم تقوی چرا از درین میخواد انتقام بگیره.
لطفا رسیدگی کنین

Hadis
Hadis
پاسخ به  هدیه
2 سال قبل

حق

سارا
سارا
پاسخ به  هدیه
2 سال قبل

رسیدگی میشه
رمانش اونقدر زیباست که اگر رسیدگی هم نشه این منوال خیلی عالیه

دسته‌ها
8
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x