رمان تارگت پارت 183

5
(4)

 

به پهلو تو خودم مچاله شدم و سرم و گذاشتم رو بالشی که از اشک چشمام خیس خیس شده بود. تا همین لحظه فقط یه سوال تو سرم بود.. یه چرای پررنگ که به جواب نرسید و حالا.. یه سوال دیگه بود که باید از خودم می پرسیدم:
«حالا چی می شه؟»
حالا که دیگه با همه وجودم درک کردم میران چه موجود وحشتناک و خطرناکیه.. حالا که دیگه مطمئن شدم حرفاش راست بود و جدی جدی اون باعث بدبخت شدن داییم شده.. حالا که با یه اعتماد مسخره جسمم هم در اختیارش گذاشتم و اونم با وقاحت از تمام لحظه های خصوصی و مشترکمون فیلم گرفته بود تا مدرکی باشه برای رابطه کامل و همه جانبه ما.. حالا که دیگه فقط به چند دقیقه زمان نیاز داشت برای نابود کردن کامل من و این کار و هرموقع که اراده کرد می تونست انجام بده.. چی می خواست بشه؟
تکلیف من از حالا به بعد چی می شد؟ باید تن می دادم به این بازی کثیفش؟ باید می شدم یه برده؟ یه ملعبه؟ یه عروسک خیمه شب بازی که با قدرت دستای میران حرکت کنه؟
منی که حتی نمی خواستم یه ثانیه چشمم بهش بیفته یا به اندازه یه کلمه صداش و بشنوم. از حالا به بعدی که مطمئناً به همین راحتی دست از سرم برنمی داشت.. چه جوری باید تحملش می کردم؟ چه جوری باید این لحظه های عذاب آور و پشت سر می ذاشتم؟
به چه امیدی؟ بعد از این سیاهی هایی که همه زندگی و روز و شبم و پر کرده بود و از این به بعد رفته رفته بیشتر هم می شد.. روزنه و نوری می دیدم که بهم انگیزه بده برای جلو رفتن؟
تو افکارم غرق بودم و هنوز نتونسته بودم به یه نتیجه مشخص برای فردام که یه روز جدید شروع می شد و زندگی منم باید خواه ناخواه ادامه پیدا می کرد برسم.. که صدای پیام گوشیم بلند شد و من باز تو جام پریدم!
ندیده می دونستم آفرینه.. دیروز که اوج نگرانی احمقانه من و برای گم شدن میران فهمیده بود بهم گفت خبر بده و حالا که تا این لحظه خبری ازم نشده بود داشت یه سره زنگ می زد و پیام می داد..
وضعیتم انقدر اسف بار و حال به هم زد بود که حتی روم نمی شد درباره اش با صمیمی ترین دوستم حرف بزنم.. هرچند که خودشم چند وقت پیش تو یه شرایط مشابه قرار داشت و ضربه بدی از آراد خورد ولی.. باز صد رحمت به آرادی که با هزار ترفند آفرین و از زندگیش بیرون کرد تا عذاب نکشه وسط رابطه ای که دیگه توش.. عشق و علاقه ای نبود.. نه مثل هیولای وحشتناک زندگی من.. که بدترین ضربه ممکن و بهم زد و وسط زمین و هوا.. معلق نگهم داشت..

با همه اینا دلمم نمی اومد تو این حجم از بی خبری نگهش دارم.. شاید همین پیام دادن بهترین گزینه بود چون دیگه حرف زدن با این حنجره داغون برام سخت شده بود..
واسه همین گوشیم و برداشتم تا پیامش و بخونم که با دیدن اسم و شماره اون آدم.. تو یه ثانیه همزمان.. هم یخ زدم و هم.. به نقطه جوش رسیدم!
میران همیشه کاری کرده بود تا اولین هام و تجربه کنم و حالا این حسی که با دیدن اسمش یه جا به وجودم تزریق شد هم.. جزو همین اولین تجربه ها.. اونم از نوع بدترینش بود!
نفس سنگینم و بیرون فرستادم و با بدبختی پیامش و باز کردم:
«بادوم کوچولوی من چطوره؟!»
لبم و محکم به دندون گرفتم و به پشت خوابیدم.. تنها جایی از بدنم که دستم بهش نرسید و سالم تر بود و با برخورد به این ور اون ور.. تیر نمی کشید..
چه خیال خامی که فکر می کردم.. حداقل فعلاً دیگه کاری به کارم نداره و همینکه زهر چشمش و گرفت و مدرکش و نشونم داد.. واسه عذاب چند روزه ام کافیه و ضربه بعدیش و بعداً رو می کنه.
ولی حالا فهمیده بودم که کوتاه اومدن و پا پس کشیدن.. تو قاموس این آدم نبود و من باید حالا حالاها خودم و برای فشار ضربه هایی که به ناحق.. بهم تحمیل می کرد.. آماده می کردم!
می دونستم قایم کردن خودم هیچ فایده ای نداره و اول آخر باید تن بدم به دیدن دوباره اش و برخوردهای پر از نفرت و انزجار که یه چشمه اش و با دیدن پیامش لمس کردم.
ولی تو این لحظه هنوز انقدری آماده نبودم که جواب این حجم از وقاحتش و بدم.. واسه همین گوشیم و سایلنت کردم و چشمام و رو هم گذاشتم تا شاید یه خواب چند ساعته بتونه حتی شده یه ذره.. تواناییم و دربرابر این غول بی شاخ و دم زندگیم.. بالا ببره!
×××××
آخر شب بود که ماشین و تو حیاط پارک کردم و پیاده شدم. قبل از رفتن تو ساختمون.. راه افتادم سمت لونه ریتا تا آب و غذاش و چک کنم.
صبح که از خونه بیرون رفتم و بعد از اینکه دورا دور درین و تا دم خونه اش اسکورت کردم.. فقط تا شب تو خیابون ها چرخیدم و فکر کردم و برنامه های بعدیم و کنار هم چیدم.. یادم رفت قبلش به ریتا سر بزنم و الآن حسابی از دستم شاکی بود..
همینطورم شد و وقتی نزدیکش شدم صدای پارس کردن آرومش که مثل همیشه هیجانی نبود به گوشم خورد و لبخند کجی رو لبم نشست.
دختر کوچولوم ناز کرده بود و حالا باید چند دقیقه باهاش بازی می کردم تا دلخوریش برطرف بشه..

حالا دیگه تنها موجود زنده ای که هم من می خواستم داشته باشم و هم اون.. همین ریتا بود.
نه مثل درین.. براش تبدیل به نفرت انگیز ترین آدم روی زمین شده بودم.. نه مثل عمه ام فکر می کرد با پنهون کاری در حقم لطف می کنه و منم رو همین حساب.. برای همیشه کنار بذارمش..
حالا دیگه فقط.. خودم بودم و ریتا..
نیم ساعتی باهاش وقت گذروندم و بازی کردم.. تا بالاخره همون شور و هیجان همیشگی به وجودش برگشت و آشتی کرد.
کاش دلخوری آدما رو هم می شد همین قدر راحت در عرض چند دقیقه از دلشون در آورد.. البته اگه فقط دلخوری بود ممکن بود بشه.. ولی برای یه خشم و کینه ای که احتمالاً تا آخر عمر قدمت داره.. دیگه کاری نمی شد کرد!
از جام بلند شدم و راه افتادم برگردم سمت ساختمون.. که توی تاریکی برق یه چیزی روی زمین توجه ام و جلب کرد و چند متر جلو تر برای برداشتنش روی پاهام نشستم!
یه آینه بود که با افتادن نور چراغ روی صفحه اش داشت برق می زد.. برش داشتم و دستی به سطح کدر شده اش کشیدم.. طرح قشنگی داشت.. دورش چوبی بود به شکل اشک و وسطش یه آینه گرد ساده..
یادم افتاد که دیشب.. درین تو همین نقطه وایستاده بود وقتی من و نزدیک لونه ریتا دید و بعد اونجوری برای بوسیدنم نزدیک شد..
حتماً کیفش همینجا افتاده بود و صبح هم انقدر با عجله و عصبانیت از خونه خارج شد که نفهمید این از توش افتاده بیرون..
آینه رو برداشتم و با خودم بردم تو ساختمون.. تا همین لحظه به طرز عجیبی سعی داشتم همچنان خودم و تو همون خلسه نگه دارم و به اتفاقات گذشته فکر نکنم.
نمی دونم چرا ولی دوست نداشتم.. با فکر کردن به نتیجه ای برسم و ببینم اون آرامش و خوشحالی مد نظرم نصیبم شده یا نه..
همینکه بالاخره این نقشه عملی شد و من دیگه مجبور به نقش بازی کردن نبودم.. برام کفایت می کرد. قبلاً به اندازه کافی فکر کرده بودم به اینکه کی حقشه و کی نیست.. پس فکر کردن بیشتر.. فقط خودم و آزار می داد و من.. این و نمی خواستم.
ولی با رفتنم تو ساختمون.. دیگه هیچی دست خودم نبود.. چراغا رو روشن کردم و با دیدن وضعیت آشفته تی وی روم.. مستقیم به همون سمت رفتم..
نگاهم و دور تا دورش چرخوندم و پوزخند تلخی روی لبم نشست..
همین؟! یه تلویزیون شکسته و یه پیراهن پاره پاره شده.. اوج تلاشش برای خالی کردن خشمش بود؟!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20230127 013520 1292

دانلود رمان درجه دو 0 (0)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان :       سیما جوان، بازیگر سینما که علی رغم تلاش‌های زیادش برای پیشرفت همچنان یه بازیگر درجه ۲ باقی مونده. ولی ناامید نمی‌شه و به تلاشش ادامه می‌ده تا وقتی که با پیشنهاد عجیب غریبی مواجه می‌شه که می‌تونه آینده‌اش و تغییر بده. در…
InShot ۲۰۲۳۰۳۰۴ ۲۲۰۴۲۰۰۳۰

دانلود رمان قصاص pdf از سارگل حسینی 2 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :     آرامش دختر هجده ساله‌ای که مورد تعرض پسر همسایه شون قرار میگیره و از ترس مجبور به سکوت میشه و سکوتش باعث میشه هاکان بخواد دوباره کارش رو تکرار کنه اما این بار آرامش برای محافظت از خودش ناخواسته قتلی مرتکب میشه که زندگیش…
InShot ۲۰۲۳۰۲۰۸ ۲۲۴۱۰۰۴۵۶

دانلود رمان ربکا pdf از دافنه دوموریه 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       داستان در باب زن جوان خدمتکاری است که با مردی ثروتمند آشنا می‌شود و مرد جوان به اوپیشنهاد ازدواج می‌کند. دختر جوان پس از مدتی زندگی پی می‌برد مرد جوان، همسر زیبای خود را در یک حادثه از دست داده و سیر داستان…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 4.5 (6)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
00

دانلود رمان رز سفید _ رز سیاه به صورت pdf کامل از ترانه بانو 3.7 (10)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   سوئیچ چرخوندم و با این حرکت موتور خاموش شد. دست چپمو بالا اوردم و یه نگاه به ساعتم انداختم. همین که دستمو پایین اوردم صدای بازشدن در بزرگ مدرسه شون به گوشم رسید. وکمتر از چندثانیه جمعیت حجیمی از دختران سورمه ای پوش بیرون ریختند. سنگینی…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۷۵۵۳۷۱۸۵

دانلود رمان نفس آخر pdf از اکرم حسین زاده 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       دختر و پسری که از بچگی با هم بزرگ میشن و به هم دل میدن خانواده پسر مذهبی و خانواده دختر رفتار ازادانه‌تری دارن مسیر عشق دختر و پسر با توطئه و خودخواهی دیگران دچار دست انداز میشه و این دو دلداده از…
IMG 20230128 233556 6422

دانلود رمان نفرین خاموش جلد دوم 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :         دنیای گرگ ها دنیای عجیبیست پر از رمز و راز پر از تنهایی گرگ تنهایی را به اعتماد ترجیح میدهد در دنیای گرگ ها اعتماد مساویست با مرگ گرگ ها متفاوتند متفاوت تر از همه نه مثل سگ اسباب دست انسانند…
1

رمان عصیانگر 2 (2)

4 دیدگاه
  دانلود رمان عصیانگر خلاصه : آفتاب دستیار یکی از بزرگترین تولید کنندگان لوازم بهداشتی، دختر شرّ و کله شقی که با چموشی و سرکشی هاش نظر چاوش خان یکی از غول های تجاری که روحیه ی رام نشدنیش زبانزد همه ست رو به خودش جلب میکنه و شروع جنگ…
IMG 20240606 191033 683

دانلود رمان روح پادشاه به صورت pdf کامل از دل آرا فاضل 5 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :   زمان و تاریخ، مبهم و عجیب است. گاهی یک ساعتش یک ثانیه و گاهی همان یک ساعت یک عمر می‌گذرد!. شنیده‌اید که ارواح در زمان سفر می‌کنند؟ وقتی شخصی میمیرد جسم خود را از دست می‌دهد اما روح او در بدنی دیگر، و در…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

28 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
حدیثه
حدیثه
1 سال قبل

داره میگه من نمی خوام فکر کنم لذت نصیب ام. شده یا نه ؟ خیلی جالبه

لمیا
لمیا
پاسخ به  حدیثه
1 سال قبل

همین رو میشه ازش توقع داشت از یه ادم روانی و مریض واقعاً یه روز با خودش فکر نکرد که درین بی گناهه ولی اینقدر خشمش بطور ناخودآگاه تلنبار شده که فقط آماده انتقام و لطمه زدنه…

mehr58
mehr58
1 سال قبل

میران احمققق .لاشی.حیووون.پارهات می کنم .امیدوارم دل داغ شده درین نصیب تو احمق بشه

Fatmagol
Fatmagol
1 سال قبل

انگارخیال داشته وقتی میادخونه درین وغرق درخون ببینه عنتر

Ella
Ella
1 سال قبل

میگه تلوزيون شکسته پیراهن پاره کرده
ندیدی چطوری خودشو تیکه تیکه کرده حاجی

علوی
علوی
پاسخ به  Ella
1 سال قبل

حالا تا از پله‌ها بالا بره، آثار خون رو هم احتمالاً ببینه

یلدا
یلدا
1 سال قبل

عن و نیگا کنا😐تازه میگه اوج تلاشش همین بود
خو چیکار میکرد ،خودشو میکشت؟
آره این خوب بود باید تو همون خونه رگشو میزد
بعد تو می اومدی میدیدیش ، بعد سکته میکردی در جا😐اگه من جای درین بودم ، که ایشالله به حق پنج تن هیچچچچچچ وقت نه نصیب من شه نه کس دیگه، قطعا این عمل احمقانه رو انجام میدادم، به خدا خودمو میکشتم تو همون خونه😂💔

Zahra...
Zahra...
پاسخ به  یلدا
1 سال قبل

اوایل که میران آدم خوبی همه دلشون میخواست همچین عشقی گیرشون بیا ولی الان خدا به کافر نصیب نکنه 😂😐

Fatmagol
Fatmagol
پاسخ به  Zahra...
1 سال قبل

خخخخخخ اره دقیقا

یلدا
یلدا
پاسخ به  Zahra...
1 سال قبل

به خدا من همون اوایلم دلم نمیخواست این میران عشقم باشه😂😂

حدیثه
حدیثه
پاسخ به  Zahra...
1 سال قبل

وقتی این محبت ها همش ته اش انتقام باشه کی دلش می خواد همچین عشقی داشته باشد ؟
هرچی شنیدی از زبان بچه ها درباره میران شوخی بوده. و گرنه همه که می دونستند ته اش انتقام هست

....
....
پاسخ به  Zahra...
1 سال قبل

ن این الن عشقه من بود تا الن تیکه هاشو داشت ریتا میخورد :/

علوی
علوی
1 سال قبل

ولی برام جالبه، این میران تهش یه پسره خیلی غیرتی و متعصبه. از درین می‌خواد انتقام بگیره، برای نابودی کاملش برنامه ریخته، تهدید کرده فیلم خصوصی رابطه‌شون رو پخش می‌کنه ولی تا خونه اسکورتش کرده!!
فقط فکر کنید که از این رابطه یه بچه شکل گرفته باشه. این دیگه آبروریزی نیست که درین بتونه پنهانش کنه. پس چاره‌اش تنها قایم شدن یا فرار نیست. اونوقت می‌خواد چه کنه؟
عاشق داستان‌هایی هستم که فکر رو درگیر چرایی و چگونگی و حالا بعد چی می‌شه می‌کنه.
ممنون از نویسنده و ممنون از ادمین به خاطر این رمان و داستان جالبش

Ella
Ella
پاسخ به  علوی
1 سال قبل

آره دیقا من تو همین سایت خیلی دنبال رمانی گشتم به اندازه ی تارگت بم بچسپه ولی ندیدم
تو میشناسی یه چنتا بم معرفی کنی؟

علوی
علوی
پاسخ به  Ella
1 سال قبل

من عشق ممنوعه استاد رو هم دوست داشتم. تا پارت 100. بعد از اون استانداردش اومد پایین. الان هم نصفه مونده تا نویسنده بقیه‌اش رو بده.
زاده نور هم قشنگه اگه حوصله داشته باشی. خیلی خیلی خیلی حوصله می‌خواد.
محله ممنوعه هم خوبه. البته خیلی جدیش نگیر که شب خوابت ببره.
بقیه دوستان هم نظر بدن. من کمتر پیش بیاد هم‌زمان خودم رو درگیر دوتا رمان بکنم، وقتش رو ندارم. برای همین رمان‌های همزمان رو اصلاً نمی‌خونم. مگه یکی در حال اتمام باشه که برم رمان جدیدی رو که کمتر از 10 پارتش رفته شروع کنم. اگه تا پارت 5 هم نظرم رو جلب نکرد، کنار می‌ذارم و دیگه سراغش نمی‌رم

Ella
Ella
پاسخ به  علوی
1 سال قبل

مرسی عیزم
منم همینم کلا فقط بعضی از رمانا به دلم میشینه که یکیش همین تارگته
رمانی ک عمیق باشه و ذهنو درگیر کته

علوی
علوی
پاسخ به  Ella
1 سال قبل

اگه اهل کتاب خوندن هستی توصیه می‌کنم بعضی کتاب‌ها رو بخر و بخون. مهم نیست فیلمش رو دیدی یا نه، ولی کتابش رو بخون. 1- مبارزات عطش، سه جلدی. 2- گرگ و میش (با اسم‌های مختلف سری رو بیرون دادن، انتشارات سایه‌گستر رو من گرفتم به انگلیسی می‌شه twilight) 5 جلدی به خصوص جلد آخرش که تازه یه ساله اومده. 3- چهارگانه میراث. رمان تاریخی هرچی دستت رسید.
یه سری هم آثار برتر ادبی هستند. اونا رو هم بخون

Ella
Ella
پاسخ به  علوی
1 سال قبل

خییییلی ممنون
میرم سراغشون

ثنا
ثنا
پاسخ به  علوی
1 سال قبل

این یعنی یه داستان قوی و یه رمان خوب

علوی
علوی
1 سال قبل

فکر نکردن به اینکه به هدف رسیدی یا نه اولین نتیجه خالی شدنه. امروز روز حال خوبت بود. فردا از امروز بدتری، و پس فردا از فردا بدتر،
از الان یه تیکه آینه، یه لباس پاره شده، یه شیشه ترشی، ماکارونی و فسنجون و … حتی تخته‌نرد، مثل خار آزاردهنده و بدجا عذابش خواهد داد.

Zahra...
Zahra...
پاسخ به  علوی
1 سال قبل

الهی خدا از زبونت بشنوه
میخوام آزار ببینه 😂😂😂

نیلو
نیلو
1 سال قبل

این میران اینقد بدبخته ک من واقعا نمیتونم اوج بدبختیشو درک کنم 😐💔

ثنا
ثنا
پاسخ به  نیلو
1 سال قبل

همیشه انسان های بدبخت درد شون با انتقام تسکین میدن

Maedeh
1 سال قبل

میران زمین گرده موقعش نوبت توعم میشه

ثنا
ثنا
1 سال قبل

مبدونی میران خان اوج تلاش یه ادم برای خالی کردن خشم چیه گشتن توووو

Zahra...
Zahra...
1 سال قبل

چقددددد میران راحته
کاش میشد رفت تو رمان بخدا خفش میکردم 😐😐

ارزو
ارزو
پاسخ به  Zahra...
1 سال قبل

خفههه؟؟؟من اول تک تک انگشتاشو با چاقو میبریدم بعد چشماشو درمیودرم میکردم تو حلقش بعد میزدم ماتحتانشو ناکار میکردم بعد به این فکر میکردم که حالا بذارم زنده بمومه یا این که راحتش کنم 😑😑😑💣💣💣

Ella
Ella
پاسخ به  ارزو
1 سال قبل

😂آدم کشی هستی برا خودت

دسته‌ها

28
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x