حس می کردم که تو این مدت.. هیچ قدرتی به دست نیاوردم که حالا بخوام دلم و بهش خوش کنم و باهاش.. رو در روی این دشمنی که هدفش معلوم نبود قرار بگیرم.
– اینا رو بهت گفتم.. که حواست و جمع کنی درین. دوباره مثل دفعه قبل گولش و نخور.. خامش نشو. فکر نکن از سر عشق و دوست داشتنشه که این کار و کرده تا مدام باهات چشم تو چشم بشه. می شنوی صدای من و؟ یا دارم با دیوار حرف می زنم؟
کلافه از صدای بلند و لحن تند کوروش.. غریدم:
– کر نیستم.. می شنوم! منتها دیگه گوشم پره از حرف های تکراری.. بس کن! خودم هرچی که باید بدونم و می دونم.. لازم نیست واسه ام بزرگ تری کنی!
ولی کوروش اهمیتی نمی داد و به خیال این که من همین الآنشم خام برگشتن دوباره میران شدم.. با جدیت گفت:
– اون می خواد یه بار دیگه به دستت بیاره درین. این دفعه هم هدفش انتقامه بفهم! پرونده گذشته دیگه بسته شده و حالا می خواد انتقام این یک سال و نیم تلف شده از زندگی خودش و بگیره. شاید بخواد با زمین زدن من و ورشکسته کردنم.. تلافی بالا کشیدن پولش و دربیاره.. ولی مطمئن باش برای سوختن خودش و خونه اش.. نوک اسلحه اش سمت توئه و هر لحظه ممکنه شلیک کنه.. شلیکشم که می دونی.. به جسمت آسیب نمی زنه.. مستقیم روحت و تیکه تیکه می کنه.. مثل دفعه قبل!
لبم و به دندون گرفتم و چند قدم به سمت اتاقم عقب عقب رفتم.. با این که همه این حرف ها رو خودم می دونستم.. ولی انگار.. باید حتماً از زبون یکی دیگه می شنیدم.. تا یادم بیاد که میران چه کارایی ازش برمیاد و من تو این چند روز.. بی خودی داشتم فقط خاطرات خوب با هم بودنمون و برای خودم یادآوری می کردم!
کوروش راست می گفت.. میران برگشته بود تا یه بار دیگه جسم من و تصاحب کنه و تهش با همون لحن پر تمسخرش بگه:
«دیدی انقدر احمقی که بازم گول من و خوردی؟»
منم هیچ کاری ازم جز نگاه کردن برنیاد..
نمی دونم کوروش تو صورت پر از درموندگیم چی دید که چند قدم نزدیک شد و با لحن ملایم تری گفت:
– اینا رو نمی گم تا اذیتت کنم عزیزم.. به خدا اگه چاره داشتم می رفتم سرش و می زدم تا دیگه نتونه از صد کیلومتری تو هم رد بشه! فقط می گم که حواست و جمع کنی.. که اگه یه موقع من نبودم و خواست از غیبتم سوء استفاده کنه و بهت نزدیک بشه.. یادت بیاد قبلاً باهات چی کار کرده.. عذاب وجدان بلایی که به خاطر اون آتیش سوزی سرش اومد و از وجودت پاک کن و فقط بدی هاش و یادت بیار.. فقط به این فکر کن که یه آدم هرزه و هوسباز.. هر دفعه که بخواد انتقام بگیره.. از چه سلاحی استفاده می کنه!
دیگه نموندم تا بیشتر از این با حرف هاش آزارم بده.. با قدم های بلند رفتم تو اتاقم و در و بستم. حرف هاش حقیقت بود ولی شنیدنش و یادآوری دوباره همه روزایی که از سر گذروندم.. واقعاً از عهده ام خارج بود!
بیخود پیش کوروش می گفتم که من خودم می دونم باید چه جوری باهاش رفتار کنم.. چون خودم بهتر از هر کسی می دونستم که اگه یه بار دیگه مثل اون روز باهاش چشم تو چشم بشم.. مغزم به کل تعطیل می شه و همه اعضای بدنم به لرزه می افته.
کاش یکی غیر از کوروش بود که می تونستم راحت باهاش حرف بزنم و از درد و غمی که این قلب وامونده رو داره سوراخ می کنه بگم.. بدون ترس از این که مثل کوروش.. شروع کنه به زخم زبون زدن و سرزنش کردن و هشدار دادن..
کاش آفرین.. یا حتی امیرعلی بودن و من می تونستم قبل از دیدار دوباره امون.. باهاشون حرف می زدم و خودم و آماده می کردم.
ولی حالا.. هیچ کس و نداشتم و فقط خودم بودم و خودم. نمی دونستم برنامه بعدی میران چیه و دقیقاً قراره کی و کجا خودش و دوباره به من نشون بده.. ولی باید از همین الآن شروع می کردم برای آماده سازی.. تا حداقل منم یه حرفی برای گفتن و یه حرکتی برای انجام دادن داشته باشم.
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا 7
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
انتقام از خیانت کوروش به جاست .اما از درین انتقام بگیره خیر
واقعا بسع دیگه دوباره روز از نو روزی از نو؟؟؟
تکراری شده ب خدااااا😭😭😭😭
خیلی دیگه داره کشش میده
خیلی بد شده ،رمان ن پیش میره ،ن اتفاق خوب میوفته ،پارتا یه زره است شروع نشده تموم میشه لطفا به خواننده بیشتر احترام بزارین نویسنده جان
حرف بسیار خوبی زدن ایشون لطفا پارتارو هم زیاد کنید هم روزی دوبار واقعا خسته شدیم همش تفکرات درینه
موافقم شدید