انگار این حرف بی بی کافی بود که همه ساکت شدن حتی خودم فرنود بالا رفت.و مادر با صدای آرام گفت:
_سفره رو بندازید الان حامد میاد.
فیروزه نگاهی به مادر کرد و با لبخند خجسته گفت:
_نگو تابان.سر یه حرف ساده ناراحت شدی. که باور نمی کنم
مادر پشت چشمی به من نازک کرد و لب زد:
_ترنم..میخوای صبح تا غروب اینجا وایستی؟برو دیگه…
سرمی به نشانه ی باشه تکان دادم و خارج شدم بی بی رو یکی از مبل ها نشست و زیر لب واسه خودش زمزمه می کرد.
_خجالت نمی کشن…آخه سر این هم باید دعوا راه بندازن؟
من هم کنارش نشستم و دستم را در شانه اش گذاشتم تا من را دید لبخندی زد که همان موقع صدای مادر را شنیدم:
_ترنم مگه نگفتم سفره رو بنداز..
_اومدم.
و از مبل بلند شدم و سفره را انداختم دیدم فرید دارد با مادر حرف میزند و سیب زمینی سرخ کرده را میجود.
بی توجه به آن به سمت حياط رفتم..واقعا یک زندگی حوصله سر بری داشتم.
زندگی که طعمش برای من تلخ بود.
مثل تلخی قهوه که هیچ وقت قرار نبود از بین برود. خودم هم نمیدانستم چیکار کنم.
چی درست است و چی غلط.. به سمت درخت بید مجنون رفتم در حال فکر بودم.
شاخه ی درخت را با دستانم گرفتم …نمیدانم چقدر گذشته بود که با دیدن هیبت مردانه ای جیغ کوتاهی زدم.
_چیه ترنم چرا ترسیدی؟
با دیدن فرید اخم هایم تو هم رفت نفس عمیقی کشیدم و گفتم:
_چیزی شده؟
لبخندی زد و دستانم را گرفت همانطور دستانش پس دادم گفتم:
_حرفت و بگو
_اینقدر تو خودت بودی متوجه نشدی بابات اومده و قراره شامم بخوریم.
و دوباره دستانم را گرفت اخم هایم کور تر شد و گفتم:
_میشه ول کنی دستام و.
انگار منتظر همین حرفم بود که سریع گفت”نه” و بعد از کمی مکث لبخند زد و گفت:
_بالاخره..تو نامزدمی قراره ازدواج کنیم و دیگه هم به فرنود نزدیک نشو.
دندانم را با حرص سابیدم و با لحن مسخره سرم و کج کردم و گفتم:
_عه پس قراره ازدواج کنیم پس اون دوست دخترت نقش چی و داشت،؟نقش هویج؟
و گوشی فرید زنگ خورد دستم را محکم پس زدم و قدمم را تند کردم موقع ی خارج کردن تلفنش از جیبش نام مسخره ای که گذاشته بود را خواندم.
“زندگیم.”
چه اسم عجیب و غریبی …
یادم حرف فرنود افتادم ،گفت کار های فرید مشکوک است.به این نتیجه می رسم که انگار کاسه ای زیر نیم کاسه اس.
قبل از اینکه آیکون سبز را لمس کند رو به رو اش می ایستم و میگویم:
_آقا فرید هزار دفعه دیگه تکرار می کنم ..کار هایی که من می کنم به تو هیچ ربطی نداره پس حق نداری دخالت کنی..بعدم دقت کردی عین آفتاب پرست رنگ عوض می کنی؟؟یه روز وحشی و یه روزم خوب و عالی هستی
همانطور با چشمانم به تلفنش اشاره ای کردم و پچ زدم:
_ و این برام خیلی سواله این نقش دوست دخترت چیه؟… فقط بهم نزدیک نشو فریددد…ازت متنفرم ..از کارات، که خیلی برام عجیبه .
و قدم هایم را تند کردم و بدون اینکه اجازه ی صحبت به او بدهم از دیدش خارج شدم. انگار من را نمیدید. که تلفن را در کنار گوشش گرفت و گفت:
_جانم عزیزم….ببخشید چیکار کنم اون ترنم…هی حرف میزد…من نه کنارش نبودم داشتم بهش میگفتم شام آمادس بیا تو
احساس کردم زیادی چرت میگوید اما آخر حرفش باعث شد که یه لحظه به فکر برم.
_قول میدم اون کار و بکنم رونیکا جونم…قول میدم..چیکار کنم وا نمیده….اوکی عشقم بای
چشم هایم گشاد شده بود…
منظور از حرفش چی بود ؟انگار مغزم کلی برج از سوال برایم ساخته بود.. لب هایم را بهم فشار دادم و با خودم گفتم:
_خب حتما منظورش یکی دیگه اس…به من چه اصلا؟
و وارد خانه شدم.
《خب بچه ها پارت بعد آدرس خونه ی فرید و تابان و میفرستم …چون قراره حسابی از دستشون کفری بشید 😂》
ممنونم که از من حمایت می کنید 🩵💛
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 1 / 5. شمارش آرا 2
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
والا من که شک دارم این زن مادر واقعی ترنم باشه کدوم مادری هست بهش بگن پسره دوست دختر داره بازم طرف پسره باشه خااااککک عالم تو سرش شک ندارم نقشه این دو تا لجن تجاوز به ترنمه حتما بلایی سرش میاد اونوقت میخوام ببینم این مادر کثافتش چجوری میخواد تو روی دخترش نگاه کنه بابا صد رحمت به نامادری سیندرلا
سلام عزیزم حرص نخور این رمانه.😄💖
سلام به روی ماهت کاش فقط رمان بود ولی من متاسفانه و صد افسوس چنین پدر مادرهایی رو تو جامعه زیاد دیدم که با خودخواهی هاشون باعث یک عمر بدبختی بچه هاشون علی الخصوص دختراشون شدن یه نمونش تو خانواده مادریم بود به زور دخترش و شوهر داد فقط چون پسره پولدار بود دختره هر چی خودش و کشت بابا این پسر لا ابالیه گفتن تو بچه ای نمیفهمی دختره تو زندگی کلی زجر کشید تا جایی رسید که پسره جلو چشمش دختر میآورد خونه میرفت به مادرش میگفت محکوم میشد تو عرضه شوهر داری نداری بعد کار به جایی رسید که دختره خودکشی کرد الان همون پدر مادر نشستن میزنن سرشون دخترمون جوون مرگ شد رمان شما من و یاد اون طفلک میندازه😔😔😔😔😔😔
سلام عزیزم خیلی متاسفم براتون که خوندن این رمان یاد فامیلتون می اندازه .
اما خب این داستانم بر اساس واقعیت خواهر دوستم هست.اما من یه تغیراتی دادم بهش.
حالا تو آخرای رمان مینویسم.
خیلی ناراحت شدم ..چون اول های رمانمم یه عده می گفتن که این برای خواهر من اتفاق افتاده و….
به هر حال موفق باشید❤️
ممنون میشه پارتا رو طولانیتر کنین
سلام عزیزم اگه تونستم باشه💖
مطمئنم این فرید و دوس دخترش ی نقشه ای دارن
آفرین آدرس خونشونو بده بریم دخلشونو بیاریم😈🤬
حتما بگو یادم باشه بزارم😂
تو رو خداااا این رمانم با تجاوز همراه نباشه حساسیت گرفتم از بس هر رمان خوندم توش تجاوز بوده فقط لطفاااا ترنم قبل اینکه بلایی سرش بیاد به پدرش بگه و دست فرید و رو کنه و بی آبروش کنه لطفااااااااااااااا
چشم عزیزم…ولی من توی رمانم چیزی به اسم تجاوز ننوشتم 💛
قربون چشات من از مکالمه فرید و کاراش و ترس ترنم چنین برداشتی کردم معذرت میخوام اگه جسارت کردم امیدوارم ناراحتتون نکرده باشم😘😘😘😘
نه عزیزم چرا ناراحت بشم بالاخره یکی از نظراتت هست و من به نظراتتون احترام میزارم 💖