به سمت در رفتم با دیدن قفل خودکار ، مات شدم سریع پریدم تو اتاق اول کلید روش بود قفل کردم ، تنها شانسی که آوردم کسی تو اتاق نبود ، ب آرام پیامک زدم :
_تو برو من خودمو میرسونم
گوشیم زنگ خورد اما وقت نداشتم باید ویدیویی که گرفتم رو نگه میداشتم سریع وارد تلگرامم شدم قسمت پی وی خودم سند زدم
واسه شماره ای دیگه ام هم فرستادم سریع سیم کارتو و رَم رو در آوردم صداش از پشت در بلند شد :
_ تو شرکت من فکر کردی میتونی در بری؟ تا کی میخوای بمونی اون تو ؟ تا ابد ؟ در رو باز نکنی زنگ میزنم پلیس به عنوان جاسوس ببرنت.
با حرص چشمام رو بستم گوشیم زنگ خورد آرام بود :
_ گیر افتادیی؟ وای وای چیکار کنممم الان برات ؟
قبل جواب دادنم صدای داد امیر پیچید :
_هیچ جوره نمیزارم در بری ، بهتره خودت درو باز کنی شکستن یه در سخت نیست.
آرام صداش قطع شد معلوم بود شوکه شده
_رسپینا من میتونم یه کارایی کنم فقط سعی کن زود در بری خواهش میکنم تمام تلاشتو کن
و گوشیو قطع کرد ، هنوز چند دقیقه از تماسش نگذشته بود که صدای داد و بیداد شنیدم از بیرون :
_تو به خواهر من خیانت کردی بیشرف
امیر: صداتو بیار پایین اینجا محل کار منه
_چرا صدامو پایین بیارم؟ بزار بفهمن با چه بیشرفی دارن کار میکنن بزار بفهمن چقدر لجنی که به خواهر من تهمت نزنی .
سایه امیر که از در دور شد لبخند نشست رو لبم یواش در رو باز کردم اگه میخواستم به در خروجی برسم فقط باید بدو میکردم و پشت سرمو هم نمیدیدم کارمنداش جمع شده بودن دورشون، بلایی سر آرام نمیتونست بیاره چون زنگ میزد به باباش ، بهترین کار ممکن ، یکم دور تر شده بود و فرصت فرار برای من بود ، وقت نباید تلف میکردم نفس عمیقی کشیدم و شروع کردم دوییدن در خروجی نیمه باز بود و تونستم فرار کنم ولی صدای داد امیر رو تشخیص میدادم که متوجه فرارم شده اما بخاطر کارمندا که تجمع کرده بودن تا برسه بهم طول میکشید ، تا زدم بیرون یه قسمت دیوار پنهون شدم دیدم زد بیرون اما آرام هم پشتش بود با استرس نگاه دور و اطراف میکرد چشمش خورد به من اشاره داد تو دید نباشم خودمو کشیدم پشت دیوار و سیمکارتمو انداختم تو گوشی و شماره ی خونه ی آوا اینا رو گرفتم ، با شنیدن صدای یه مرد حدس زدم باباش باشه
_آقای کامرانی؟
_خودم هستم بفرمایید
_آقای کرمانی امیر سعادتی نامزد دخترتون آوا جلوی شرکتش با دختر دیگرتون آرام خانوم بحثش شده لطفا زود خودتونو برسونید و قطع کردم
اگه میرسید منم نجات پیدا میکردم میرفتم مسافرخونه تا آرام بیاد یا پیامک بده من برم سمت خونشون ، رسول کامرانی منو میشناخت وقتایی که میومد تهران برای سر زدن به دختراش منو دیده بود و بدش نیومده بود و گفته بود توام مثل دخترام
□■□■□■
چشمای گرد شده آرام از دیدن باباش از اینجا هم مشخص بود اما چیزی نگفت تا دیدم اوضاع جوریه که میتونم راحت در برم به آرام پیام دادم که میرم مسافرخونه و منتظر جوابشم ، خیلی عادی یه تاکسی گرفتم و آدرس مسافرخونه رو دادم ، رَمی که در آورده بودم رو انداختم سرجاش و فیلم رو پلی کردم ، لبخندم ذره ذره بزرگتر شد.
نزدیک مسافرخونه بودم که با روشن شدن صفحه گوشیم نگاهم کشیده شد سمتش یه آدرس بود
_رسپینا خودتو برسون حاج بابا بد از دستم شکاره
با رسیدن به مسافرخونه محض احتیاط پیاده شدم لباسامو عوض کنم که اگر احیاناً امیر اونجا بود بدبخت نشم
یه شلوار راسته کرم یه زیر مانتو ای بلند کرم با مانتو شکلاتی بلند پوشیدم شال کرم هم انداختم کفش اسپورت شکلاتی با کیف ساده همرنگش برداشتم ، لباس دیگه ای برنداشته بودم و همین خوب بود و از لحاظ حجاب هم نسبتا خوب بود آرایشمو پاک کردم و آژانس گرفتم و آدرس دادم .
با رسیدنم یه ماشین اسپورتیج پارک کرد با پیاده شدن امیر نفس عمیقی کشیدم و شکر کردم که لباسامو تعویض کردم که لو نرم چون ظاهرمو ندیده بود منتظر موندم داخل شه بعد پیاده شم تا داخل رفت و در رو بست ، با آرامش هزینه رو پرداخت کردم و پیاده شدم و زنگ در رو زدم
_کیه؟
_امیری هستم ، با آقای کامرانی کار داشتم ، دخترشون اطلاع دارن .
تا بپرسه و اطلاع بده طول کشید اما بعد چند دقیقه در رو باز کرد
درو فشار دادم و داخل شدم حاج رسول جلو در مونده بود با دیدنم شناخت اما تعجب کرد از بودنم :
_خوش اومدی دخترم
امیر(نامزد آوا)
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
شاید باورتون نشه ولی هنوز پارت 11 رو ننوشتم ایشالا صب مینویسم
خیلی قشنگه رمان واقعا ممنون✨💛
قلمت پایدار 💋
و واقعا دم رسپینا گرم خیلی فرز و جسور 🤍
شخصیتای رمانم دوس دارم قوی باشن ، چون اکثر رمانایی که خوندم خیلی از دخترارو ضعیف به تصویر میکشن 🙂
رادان فعلا نزار چون هنوز بهش نرسیدیم ولی خیل کنجکاوم ولی بنظرم اول رسپینا بعد آوا بعد آرام حلا فرصت شد میرسیم به رادان😁😅😜
پس فردا عکس رسپینا میذارم ، رادان وقتی رسیدیم میذارم
انتخاب کنید فردا اول عکس کیو بزارم : رسپینا ، آوا، آرام ، رادان
از الاااااااااان بگم رو رادان کراش نزنین مال خودمه
😂 رادان
رادان وقتی رسید بهش میذارم قشنگ کراش بزنید
باشه مرسی ،واقعا رمان قشنگیه من خیلی لذت بردمممم ،قلمت خیلی قویه
♥️♥️♥️😘😘😘😘
پس من رو رسپینا کراش میزنم😂😂
رسپینا
دیر گفتی من از پارت اول کراش زده بودم😂😂
رادان هم عکسش هم شخصیتش خیلی خیلی کراشه
ایول به رسپینا
بسی عالی
عکس آوا و آرام و رسپینا رو نمیزاری؟
ب نوبت میذارمشون از فردا
چرا انقد کم😥
بیشتر از این سخته ، آخه هر روزه پارت گذاری
بنظرتون خوشگله این امیر ؟
از نظر خودم خوشگل نیسسسس
اصلاااااا
چیه بابا این؛ با قیافه نکبتش😑😂
مضخرف بودن از سر و روش میبارع😬😂
خیر