رمان رسپینا پارت 138 - رمان دونی

 

_اگه اتفاقی نیوفتاده چرا دنبال من راه افتادی ؟!
_به وظیفه ام عمل میکنم خانوم
کلافه برگشتم و راهمو ادامه دادم ، قاعدتا قرار نبود چیزی بفهمم و این نفهمیدنه عذابم میداد.
وارد آژانس شدم ، و کسی که از لحاظ چهره مورد اعتماد بود رو انتخاب کردم و راه افتادم .
با اینکه دلتنگ رادان بودم اما این ده روز میخواستم برای خودم باشم ، گوشیمو خاموش کردم و انداختم تو کیفم .
با رسیدن به در خونه هزینه رو حساب کردم و پیاده شدم و چمدونمو برداشتم ، من بیشتر از نصف زندگیمو توی آژانس و اسنپ گذرونده بودم واقعا .
زنگ رو زدم و در باز شد و راحیل جلوی در بود ، روزای سختی رو داشت میگذروند ، با پرس و جو و کمک گرفتن از بقیه یه روانشناس که مورد تایید اکثریت باشه پیدا شده بود و هفته دیگه جلسه اول بود ، امیدوار بودم کارساز باشه و به زندگیش برگرده.

~~~~

چمدونم رو سر جاش گذاشته بودم و لباسامو چیده بودم ، ریما و راحیل و بابا بخاطر این اساس کشی شغلشونو از دست داده بودن ، ریما و راحیل بخاطر رزومه کاری خوبی که داشتن مشکلی نداشتن زیاد ، با یکم گشتن میشد کارشون جور شه ، میموند بابا که من راضی به کار کردنش نبودم ، تا این سن و تا الان خرج تک تک مارو داد ، الان هم که یه حقوق ثابت داشت
_بابا ، من میگم شما دیگه نری کار کنی ، من هستم ، راحیل ، ریما ، حتی رادمهر
_نمیشه ، شما شاید اما رادمهر با چی میخواد بره سر کار ؟ کدوم مدرک؟
رادمهر انقدر علاقشو دنبال کرده بود که مدرک کامیپوتر رو گرفته بود و آخرای این بود که مدرک عکاسی رو هم بگیره ولی قرار نبود اینو من بگم خودش باید میگفت .
_راحیل و ریما خیالمون راحته ، زود جا گیر میشن، منم میتونم کارای مشاوره ایم رو برگردونم ، رادمهر هم یه مدت میتونم یه جاهایی بند کنم ، ما چهارتا از پس خودمون و اینکه زندگیمون بچرخه برمیایم
مردد شدنش مشخص بود ، رادمهر و ریما هم استقبال کردن و در نهایت بابا راضی شد ، این ده روز فرصت خوبی بود که کار پیدا کنیم مشغول شیم یه نظمی بسازیم ، البته پول پیشی که برای خونه داده بودم رو هم من داشتم و این چندسال موقع کار کردن سکه و طلا گرفته بودم ، اگه نیاز میشد قابل استفاده بود .
چهارتایی تو اتاق نشستیم دنبال کار گشتیم .
_راحیل و ریما شما کارتون توی بیمارستانه ، رزومه آماده داشته باشید که برید ، منم که گروه و مجموعه های آزمایشی زیاد هست جاگیر میشم میمونه رادمهر
_که کار خاصی پیدا نمیشه .
نمیدونستم رادمهر قبول میکنه یا نه ، اما مدرک کانپیوترش باعث میشد بتونم از طریق رادان تو شرکت جاش بدم ، اما اول باید میدیدم خودش راضیه یا نه
کنارش نشستم و پچ پچ وار حرف زدم
_بخوای میتونم بفرستمت تو شرکت رادان بخاطر مدرک کامپیوترت و همچنین چون علاقه داری کارت خوبه
_نه
_اما فرصت خوبیه ها ، سابقه میشه برات ، کاریه بر حسب علاقت
_از پارتی بازی خوشم نمیاد
_راحیل و ریما بخاطر طرح دانشکده پزشکیشون تونستن بمونن تو بیمارستان و الان سابقه دارن ، من صدقه سر رتبه کنکورم میتونم کار جور کنم ، تو نه حاضری بری شاگردی یا تو بوتیک و پاساژ کار کنی و همچنین میخوای پارتی بازی نباشه.
_پارتی بازی هرکی رو قبول کنم از اونو قبول نمیکنم
_اونم فرش قرمز پهن نکرده برات ، شاید نشه اصلا
_رسپینا
_رادمهر نظرت چیه لج نکنی ؟! این کارا یا سرمایه میخواد کار خودتو راه بندازی یا پارتی ، اولی رو که نداری دومی هم میگی نه
_تو خودت باشی قبول میکنی؟!
_قبول نمیکنم ، اما هرکاری میکنم سرمایه جمع شه برای کارم
_مثل این مدت؟!
_این مدت بیکار نبودم ، اگه به خرج نمیوفتادم بیخیال کار نمیشدم حداقل میتونستم یه قدمایی برای بیزنس خودم بردارم
_چه بیزنسی ، تو حتی آموزشت تکمیل نیست .
_قرار نیست نصفه بمونه تکمیل میشه ، بگم به رادان یا نه ؟!
_نه
_یه بار به غرور خرکیت فکر نکن ، به این فکر کن از یه جایی باید شروع شه
_نمیدونم
_من به رادان میسپرم
_من نگفتم قبول میکنم
_مجبورت میکنم قبول کنی .
گوشیمو روشن کردم ، چندتا میس کال داشتم از رادان و یه پیام از آرام که رسیده .
چون خونه خودمون بودم ممکن نبود بتونم با رادان حرف بزنم ، شاید اگه اتاق خودم تنها بود میشد .
بهش پیام دادم و گوشیو گذاشتم کنار، کاش میشد یه خونه بزرگتر گرفت ، خونه خودمون فروش رفته بود ، یه مقداری هم پس انداز داشتیم یعنی دارایی بابام ، این خونه هم اگه میفروختیم شاید یه خونه بزرگتر میشد گرفت ، تعدادمون زیاد بود و اذیت بودیم هممون اما میخواستیم به رو نیاریم ، وارد دیوار شدم و آگهی هارو دیدم ، خونه ویلایی که نمیشد گرفت ، یعنی کلا محال بود ، آپارتمان ۲۰۰ متری سه خوابه نیاز داشتیم اما قیمتا بالا بود ، باید با بابا حرف میزدم ببینم چقدر بودجه هست برای عوض کردن ، اشتباه از من بود که عجله داشتیم برای خرید اونم موقعی که خونمون فروخته نشده بود و باید درستش میکردم ، میشد یکی از مسئولیتای من …..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان کنعان pdf از دریا دلنواز

  خلاصه رمان:       داستان دختری 24 ساله که طراح کاشی است و با پدر خوانده اش تنها زندگی می کند و در پی کار سرانجام در کارخانه تولید کاشی کنعان استخدام می شود و با فرهام زند، طراح دیگر کارخانه همکار و … به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بوی گندم pdf از لیلا مرادی

خلاصه رمان: یه کلمه ، یک انتخاب و یک مسیر میتواند گندمی را شکوفا کند یا از ریشه بخشکاند باید دید دختر این داستان شهامت این را دارد که قدم در این راه بگذارد قدم در یک دنیای پر از تناقض که مجبور است باهاش کنار بیاید در صورتی که این راه موجب آسیب های فراوانی برایش می‌شود و یا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آوای جنون pdf از نیلوفر رستمی

  خلاصه رمان :       سرگرد اهورا پناهی، مأموری بسیار سرسخت و حرفه‌ای از رسته‌ی اطلاعات، به طور اتفاقی توسط پسرخاله‌اش درگیر پرونده‌ی قتلی می‌شود. او که در این راه اهداف شخصی و انتقام بیست ساله‌اش را هم دنبال می‌کند، به دنبال تحقیقات در رابطه با پرونده، شخص چهارم را پیدا می‌کند و در مسیر قصاص کردن او،

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان غرور پیچیده

  خلاصه رمان :             رمو فالکون درست نشدنیه! به عنوان کاپوی کامورا، بی رحمانه به قلمروش حکومت می کنه، قلمرویی که شیکاگو بهش حمله کرد و حالا رمو میخواد انتقام بگیره. عروسی مقدسه و دزدیدن عروس توهین به مقدساته. سرافینا خواهرزاده ی رئیس اوت فیته و سال هاس وعده ازدواجش داده شده، اما سرافینا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان هوکاره pdf کامل از مهسا عادلی
دانلود رمان هوکاره pdf کامل از مهسا عادلی

    دانلود رمان هوکاره pdf کامل از مهسا عادلی خلاصه رمان: داستان درباره دو برادریست که به جبر روزگار، روزهایشان را جدا و به دور از هم سپری می‌کنند؛ آروکو در ایران و دیاکو در دبی! آروکو که عشق و علاقه او را به سمت هنر و عکاسی و تئاتر کشانده است، با دختری به نام الآی آشنا می‌شود؛

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شهر بی شهرزاد

    خلاصه رمان:         یه دختر هفده‌ساله‌ بودم که یتیم شدم، به مردی پناه آوردم که پدرم همیشه از مردونگیش حرف میزد. عاشقش‌شدم ، اما اون فکر کرد بهش خیانت کردم و رفتارهاش کلا تغییر کرد و شروع به آزار دادنم کرد حالا من باردار بودم و… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Ghazal
Ghazal
2 سال قبل

امشب پارت نداریم؟🙁

دسته‌ها
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x