رمان رسپینا پارت 42 - رمان دونی

 

تایم کلاس که تموم شد رادان اشاره داد بمونم ، بیشتر تایم کلاس حواسم به زخم و کبودی گونش بود ، دستش بشکنه بیشرف
_ دو جلسه نبودی از آوا پرسیدم گفت رفتی شهرستان
_آره ، اطلاع داده بودم ، میتونستی از خودم بپرسی
_ گفته بودم دو جلسه رو خصوصی برات برگذار میکنم ، تایمشو باهات هماهنگ میکنم
_باشه فقط جلوتر بگو که برنامم رو هماهنک کنم
در مقابلش قلبم تند میزد اما دست و پام رو گم نمیکردم هول نمیشدم و این خوب بود
سر تکون داد و با دستش به در اشاره کرد
_هماهنگ میکنم ، میتونی بری
تا حدودی اخلاقش سرد شده بود و رومخم بود اما کاری نمیتونستم کنم
همیشه یه حرفی آویزه گوشم بود برای یه سری از مسائل
«پشیمون شدن از کاری که انجام شده ، بهتر از حسرت خوردن برای کاریه که انجام نشده »
اگه رابطم با رادان صمیمی تر بود ابراز علاقه میکردم ، اینکه جامعه ما همچین چیزیو زیاد قبول نداره رو ، دوس ندارم
یکی بالاخره باید پا پیش بذاره و رابطه رو رسمی کنه اگه هم نشه تمومش کنه ، بلاتکلیفی بدترین درده ، همچنین رویا بافتن راجبش ، یهو میبینی همه چی تموم میشه و اون رویا روی سرت آوار میشه
از آموزشگاه خواستم بزنم بیرون که رها رو دیدم ، سرجام ایستادم ، جرعت و جسارت داشتم که ازش بخوام بریم جایی حرف بزنیم و بگم کار من بوده ویدیو؟ نترسم از اعتراف کردن
دو دل نگاهمو بین خروجی و رها گذروندم و در آخر تصمیم گرفتم باهاش حرف بزنم ، فکر نمیکنم به جایی بربخوره یا مشکل ساز شه
_سلام
سرش رو بالا آورد ، کمی اخم کرد و چشماش رو تنگ کرد ، براش آشنا اومده بودم
لبخند کمرنگی زدم
_رسپینام ، گرگان و جنگل و…
با لبخندی که روی لب هاش نشست مشخص شد شناخته منو
_سلام عزیزم ، خوبی ؟ تو ؟ اینجا؟
_ با خان داداشت کلاس داشتم
زیرلب صداش رو شنیدم
_خان داداشی که ندید میگیره اسمش داداشه؟
اوه ، شرایط پس زیادی داغون بود
_اگه وقت داری بریم حرف بزنیم یکم، هم موضوعی هست که باید بهت بگم
نگاهش رو به در کلاس دوخت
_ باشه بریم اما نزدیک باشه که زود برگردم با رادان کار دارم
_ باشه ، جایی که نزدیک و خوب باشه اگه میشناسی بریم اونجا
_میشناسم ، بیا بریم
همراهش رفتم ، به ماشینش که دنا بود اشاره کرد و هم قدم شدیم سمتش
ذهنش درگیر بود ، صورتش خستگی رو فریاد میزد ، با یه کار اشتباه به کجا رسونده بودمش …

کافه ای که انتخاب کرده بود دنج بود و معمولی ، وارد شدیم و میزی سمت راست که زیاد تو دید نبود رو انتخاب کرد قبل رفتن به اون سمت گفتم
_من برم سفارشا رو بدم ، چی میخوری؟
_شیک توت فرنگی
_ اوکی ، الان میام
سفارشات رو دادم تا دیگه گارسون وسط حرفام نرسه
به سمت میزی که نشسته بود رفتم و نشستم
_خوبی؟
_خوبم
_بخاطر اتفاقی که افتاده متاسفم
تعجب تو نگاهشو متوجه شدم
_از همه چیز خبر دارم تعجب نکن
اینبار یکم اخماش رفت تو هم
_از چی دقیقا خبر داری ؟
_اگه بذاری از اولش توضیح بدم
منتظر نگاهم کرد
جملاتی که میخواستم بگم رو تو ذهنم مرتب کردم ، اگه عذاب وجدان نداشتم شاید اعتراف نمیکردم که بخوام نگران ری اکشنش باشم ، اما عذاب وجدان داشت خفم میکرد ، اگه نمیگفتم نمیتونستم خودمو ببخشم
شروع کردم به توضیح دادن و اکثر حسا توی چهره اش مشخص بود
تعجب ، ناراحتی ، عصبانیت ، حرص
_میدونی با کارت چه بلایی سر من اومد ؟ یکم فکر نکردی اون دختری که داره ویدیوش پخش میشه چه بلایی سرش میاد ؟ گفتی تار میکنم و مشخص نیس؟ یکم فکر نکردی وقتی همکارا به راحتی میتونن تشخیص بدن نمیپیچه همه جا؟
صداش رفته رفته بالا میرفت
_ رها ، لطفا تمومش کن ، همه نگاها داره جذب اینور میشه ، میدونم اشتباه کردم ، برای نابودی اون نباید دست به همچین کاری میکردم میدونم، اینو هم میدونم که پشیمونی و ناراحت بودن از کارم عیچ سودی نداره و این مشکل رو حل نمیکنه اما واقعا پشیمونم بخاطر تو ، برای نابودی اون باید راه دیگه ای پیدا میکردم ، اما به قدری عصبی بودم که بنظرم درست ترین کار بود ، بدون فکر و یهویی انجامش دادم
_ بخاطر کار تو داداشم تو صورتم نگاه نمیکنه ، کاش بزنه توهین کنه غیرتی که همه دم میزنن ازش رو نشون بده اما همین کارو نمیکنه ، بی محلی میکنه ، به من ، منی که میگفت پاره تنشم و منی که محتاج نگاهای حمایتگرشم ، تو اینارو از من گرفتی ، فقط پشیمونی ؟ میتونی اینازو برگردونی ؟
هرموقع تونستی برگردونی تک تک اینارو اونوقت میبخشمت و پشیمونیت اثر داره .
کیفش رو برداشت رفت ، خب یه کار به کارام اضافه شد ، حرف زدن با رادان و درست کردن ارتباطش با رها ، قطعا قرار بود تا این ماجرا حل شه چیزی ازم باقی نمونه.
سفارشات رو که گارسون آورد مشغول شدم و همزمان تو نت دنبال آگاهی کار بودم برای پیجایی که کارمند حضوری میخواستن ، چندتا پست رو سیو کردم و شیک توت فرنگی رو با کیکی که برای خودم سفارش دادم رو خوردم ، بلند شدم هزینه رو حساب کردم و زدم بیرون از کافه که …

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان آخرین بت
دانلود رمان آخرین بت به صورت pdf کامل از فاطمه زایری

    خلاصه رمان آخرین بت : رمان آخرین بت : قصه از عمارت مرگ شروع می‌شود؛ از خانه‌ای مرموز در نقطه‌ای نامعلوم از تهران بزرگ! حنا خورشیدی برای کشف راز یک شب سردِ برفی و پیدا کردن محموله‌های گمشده‌ی دلار و رفتن‌ به دل اُقیانوس، با پلیس همکاری می‌کند تا لاشه‌ی رویاهای مدفون در برف و خونش را از

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دریچه pdf از هانیه وطن خواه

خلاصه رمان :       داستان درباره زندگی محياست دختری كه در گذشته همراه با ماهور پسرداييش مرتكب خطايی جبران ناپذير ميشن كه در اين بين ماهور مجازات ميشه با از دست دادن عشقش. حالا بعد از سال ها اين دو ميخوان جدای از نگاه سنگينی كه هميشه گريبان گيرشون بوده زندگيشون رو بسازن..     به این رمان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کفش قرمز pdf از رؤیا رستمی

  خلاصه رمان :         نمی خواد هنرپیشه بشه، نه انگیزه هست نه خواست قلبی، اما اگه عاشق آریو برزن باشی؟ مرد قلب دزدمون که هنرپیشه اس و پر از غرور؟ اگه این مرد قلب بشکنه و غرور له کنه و تپش قصه مون مرد بشه برای مقابله کردن حرفیه؟ اگه پدر دکترش مجبورش کنه به کنکور

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بیراه عشق

    خلاصه رمان :       سها دختری خجالتی و منزوی که با وعده و خوشی ازدواج می‌کنه تا بهترین عروس دنیا بشه و فکر می‌کنه شوهرش بهترین انتخابه اما همون شب عروسی تمام آرزو های سهای قصه ما نابود میشه … به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دودمان
دانلود رمان دودمان قو به صورت pdf کامل از منیر کاظمی

    خلاصه رمان دودمان قو :   #پیشنهاد ویژه داستان در مورد نوا بلاگر معروفی هست که زندگی عاشقانه ش با کسی که دوستش داشته به هم خورده و برای انتقام زن پدر اون آدم شده. در یک سفر کاری متوجه میشه که خانواده ی گمشده ای در یک روستا داره و در عین حال بطور اتفاقی با عشق

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Stin
Stin
2 سال قبل

اوپس!
خیلی بی اتفاق بود!
فردا صبح فکر کنم جالب بشه👌🏻

دسته‌ها
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x