رمان رسپینا پارت 52 - رمان دونی

 

_راستش باباجان از دانشگاهت تماس گرفتن ، گفتن یه مدته نرفتی و این ترم رو احتمال زیاد باید از اول پاس کنی.
بالاخره این دیر رفتنا و نرفتن به دانشگاه کار دستم داد ، یه ترم عقب میوفتادم هوف
چشمامو رو هم فشار دادم
_یه هفته رو کلا نرفتی ، چیزی شده؟
دوباره با یادآوری ماجرا بغض به گلوم چنگ زد اما بزور جواب دادم
_فهمیدم … که …شاهین …شهید شده
یه قطره اشک از چشمام افتاد ، بابام شاهینو میشناخت و خیلی دوسش داشت ، میگفت مرد با جنمیه و زرنگ و چشم و دل پاکه
از سکوت پشت خط مشخص بود چقدر ناراحت شده اونم ، شاهین کلا وارد خانواده ما شده بود ، رفت و آمد داشت اما کم ، همیشه ترجیحش تنهایی بود .
کمی با بابام حرف زدیم و خداخافظی کردیم ، یه ترم از دانشگاه هم عقب افتادم ، هعف ، اون از پشت کنکور اینم از این ترم ، البته واقعا اینکه این ترم اخراج شم حقم بوده، نه درست سر کلاسا رفتم نه درست درسمو خوندم نه هیچ چیز ، ولی خب اعصاب خوردی داشت ، میدونستم بی دلیل نیست این اخراج یهویی از یه ترم و باید برم بهش رسیدگی کنم سرمو روی میز گذاشتم ، واقعا عصبی شده بودم و سرم درد گرفته بود ، با سردرد وسایلی که برای ناهار درآورده بودم شستم و گذاشتم سر جاش ، رفتم سمت اتاق ، برای بهتر شدن سر دردم میخواستم بخوابم ، نگاهم به تراس توی اتاق افتاد ، مثله همیشه با دیونه بازی بالش و پتو برداشتم رفتم تو تراس ، پتو رو انداختم زیرم یه پتو مسافرتی از توی کمد داخل اتاق برداشتم و دراز کشیدم نگاهم به آسمون و جنگل رو به روم بود ، تا اینجا اومده بودم و قطعا یه دریا هم میرفتم ، چشمام رو بستم و کم کم خوابم برد .

~
با صدای طبیعت و وزش باد ملایم بیدار شدم ، میشه گفت یکی از بهترین روزای عمرم بود ، غم داشتم درد داشتم مشکلات داشتم اما واقعا روز خوبی بود ، احساس آرامش داشتم آروم بودم ، بلند شدم تکیه دادم به در چوبی و زل زدم به بیرون ، زیادی خوابیده بودم و خورشید داشت غروب میکرد ، وسایلی که آورده بودم رو برداشتم و رفتم داخل و گذاشتم سر جاشون .
بین خوراکی های خریده شده ماکارانی هم بود ، مواد لازمو درآوردم و شروع کردم درست کردن ، همزمان ذهنمو نظم میدادم ، برای اینکه تا کامل آماده شه روی شعله قرارش دادم و رفتم نشستم پای دفتر و خودکار
هرچیزی که توی ذهنم بود و فکرمو مشغول کرده بود آوردم روی کاغذ شروع کردم به خط زدن و برنامه ریزی روی کاغذ دیگری ، زندگی جریان داشت ، یا به خودم میومدم و جمع و جور میکردم یا ذره ذره نابود میشدم ، وقتی برگردیم باید برم دنبال کارای دانشگاه ، کلاسای طراحی دکوراسیون هم باید تکمیل میکردم و انجامش میدادم ، اموال شاهینو میدادم برای بهزیستی جز خونش چون نمیتونستم خونه بگیرم و ترجیح میدادم اونجا باشم اما سعی میکردم پولشو بدست بیارم و بدمش به بهزیستی ، خونه رو کمی تغییر میخواستم بدم .
برنامه ریزی کردم ، لیست درست کردم برای کارام و تایم گذشته بود و شامم حاضر بود ، دلم دریا میخواست اونم تو شب ، به رادان پیام دادم
_سلام ، اگه شام نخوردی صبرکن نخور بیا اینجا سراغم بریم دریا .
منتظر نشستم کنار گوشی تا صدای پیامک بلند شد
_سلام ، حاضر شو تا بیست دقیقه دیگه میام
بلند شدم سماور رو روشن کردم توی کابینتا گشتم، فلاسک پیدا کردم ، کلبه ی مجهزی بود واقعا خوشم اومده بود ،
میوه هایی که خریده بود رو ریختم تو آب و تند تند شستم گذاشتم تو پلاستیک بستم گذاشتم روی اپن سبد نبود ، دوتا بشقاب قاشق چنگال برداشتم چهارتا لیوان برداشتم دوتا چایی دوتا هم برای دلستر ، یه سری رو تو وسایل بزرگتر گذاشتم و یه سری جا نشد ، از آشپزخونه زدم بیرون همون لحظه صدای در اومد
_کیه؟
_رادانم
_الان باز میکنم وایسا
سریع رفتم توی اتاق شالمو برداشتم انداختم سرمو رفتم پایین و در رو باز کردم
_بشین تا لباسامو عوض کنم بریم
_باشه ، عجله نکن ، تا آماده شی ، به وسایل اشاره کرد ، اینارو میذارم تو ماشین
_باش
همون لگ مشکی و پیرهن مردونه و کلاه رو پوشیدم گوشیمو برداشتم رفتم از خونه بیرون درو قفل کردم ، نشستم تو ماشین

دریا توی تاریکی بیشتر ترسناک بود و خروشان.
زیرانداز رو پهن کردیم وسایل رو چیدیم اما تاریک بود با خنده نگاه رادان کردم
_فکر اینجاشو نکرده بودم
_حل میشه ، صبر کن
رفت سمت ماشین ، با روشن کردن چراغای ماشین خندیدم ایده خوبی بود
نشستیم دوتایی و زدیم زیر خنده
_من خودم گشنمه ، همین الان غذارو بخوریم ، تو انگار گشنت نیستا
_یه درصد فکر کن بشینی جلوم شام بخوریو و من فقط نگاه کنم حالا افتخار میدم دست پختتو بچشم
_یه درصد فکر کن بذارم مزشو بچشی
یهو جدی شد و تو صورتم نگاه کرد و من با پرویی خنده ام رو لبم یهو تا به خودم بیام قابلمه رو از دستم قاپید و منم قاشق و چنگالا رو برداشتم
_میتونی با دست بخوری نوش جونت.
انقدر کلکل کردیم که اخر نگاه هم کردیم و ترکیدیم از خنده
_اگه بانو اجازه بدن بهتره شامو بخوریم که از دهن افتاد
سفره کوچولویی که آورده بودم رو انداختیم و شروع کردیم
انقدر سر به سرم گذاشت که قهقه میزدم ، تمام دردامو غمامو به فراموشی سپرده بودم.
بعد تموم کردن ماکارونی و کلی بکش بکش سر ته دیگش ، بلند شدم رفتم سمت آب ، هرچی صدام زد و گفت نرم تو گوشم نرفت که نرفت
آبش واقعا یخ بود ، تا زانو توی آب بودم ، چشمامو با لذت بستم که احساس کردم سرتا پا خیس شدم از اونور صدای قهقهه رادان و آب بازی ما توی شب توی دریای نسبتا طوفانی شروع شد اما خب مشتای پرآب اون کجا مشتای من کجا ، میخواستم هواسش که نباشه پرتش کنم تو آب و هرهر بخندم در نهایت این کارو کردم اما با این تفاوت که خودم زودتر از اون پرت شدم تو آب ، صدای قهقهه هامون ساحل رو برداشته بود ، از آب اومدیم بیرون هردومون از سرما میلرزیدیم
_آتیش درست کنیم نریم خونه ، والایی تاوانش هرچی باشه می ارزه
_بزار هیزم پیدا کنم
پشت سرش راه افتادم ، تنها موندن خطر داشت و هم کمکش میکردم زودتر هیزم پیدا شه ، بعد کلی گشتن پیدا کردیم نشستیم بنزین از ماشینش آورد ریخت رو چوبا و یه فندک از جیبش درآورد و روشنش کرد
_فندک برای چیه؟ سیگاری هستی؟
_بودم .. خیلی وقته ترک کردم ، این یادگاریه از پدربزرگم
_آها
جفتمون نزدیک آتیش نشستیم و زل زدیم بهش و جای قهقهه های قبل سکوت ساحل رو در بر گرفته بود
من برای رسیدن به رادان هر اتفاقیو به جون میخریدم ، کنارش آرامش داشتم امنیت داشتم ، مهمتر از همه احساسی که بهش داشتم
_توی خانواده ای بزرگ شدم که هیچ کمبودی نداشتم ، یه وقتایی بحث ناراحتی غم بود اما خوشبختیم بیش از حد بود ولی من دوتا آروزی بزرگ یا بهتره بگم هدفای مهمی داشتم .
برگشتم نگاهش کردم ، زل زده بود به آتیش ، یکم مکث کرد و دوباره ادامه داد
_اولیش شغل ام بود ، رویام بود ، تو اون رمان سخت بود رفتن به هنرستان و این رشته ، به خصوص که مامانم اینا دلشون میخواست مهندسی بخونم ، اولین بار اونجا جلوشون وایسادم و با کمک پدربزرگم شد همونی که میخواستم
دومین یا مسخره ترین از نظر بقیه ، عشق ، دوس داشتم با عشق و علاقه ازدواج کنم و کلا با عشق باشه ، که اینم …. به دست اوردم البته قطعی نیست …

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان سعادت آباد

    خلاصه رمان :         درباره دختری به اسم سوزانه که عاشق پسر عموش رستان میشه و باهاش رابطه برقرار میکنه و ازش حامله میشه. این حس کاملا دو طرفه بوده ولی مشکلاتی اتفاق میوفته که باعث جدایی این ها میشه و رستان سوزان رو ترک میکنه و طی یکماه خبر ازدواجش به سوزان میرسه!و سوزان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان زهر تاوان pdf از پگاه

    خلاصه رمان :       درمورد یه دختر به اسمه جلوه هستش که زمانی که چهار سالش بوده پسری دوازده ساله به اسم کیان وارد زندگیش میشه . پدر و مادرجلوه هردو پزشک بودن و وقت کافی برای بودن با جلوه رو نداشتن برای همین جلوه همه کمبودهای پدرومادرش روباکیان پرمیکنه وکیان همه زندگیش جلوه میشه تاجایی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دنیا دار مکافات pdf از نرگس عبدی

  خلاصه رمان :     روایت یه دلدادگی شیرین از نوع دخترعمو و پسرعمو. راهی پر از فراز و نشیب برای وصال دو عاشق. چشمانم دو دو می‌زند.. این همان وفایِ من است که چنبره زده است دور علی‌ِ من؟ وفایی که از او‌ انتظار وفا داشته‌ام، حالا شده است مگسی گرد شیرینی‌ام… او که می‌دانست گذران شب و

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان یغمای بهار

    خلاصه رمان:       دلارای ایلیاتی با فرار از بند اسارت، خود را به بهشت شانه های مردی رساند که خان بود و سیبی ممنوعه… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 2 / 5. شمارش آرا 1 تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سس خردل به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد

  خلاصه رمان:     ناز دختر فقیری که برای اینکه خرجش رو در بیاره توی ساندویچی کوچیکی کار میکنه . روزی از روزا ، این‌ دختر سر به هوا به یه بوکسور معروف ، امیرحافظ زند که هزاران کشته مرده داره ، ساندویچ پر از سس خردل تعارف میکنه و غافل از اینکه امیرحافظ به سس خردل حساسیت داره

جهت دانلود کلیک کنید
رمان تژگاه

  دانلود رمان تژگاه خلاصه : داستان زندگی دختری مستقل و مغرور است که برای خون خواهی و انتقام مرگ مادرش وارد شرکت تیموری میشود، برای نابود کردن اسکندر تیموری و برخلاف تصورش رییس آنجا یک مرد میانسال نیست، مرد جذاب و غیرتی داستانمان، معراج مسبب همه اتفاقات گذشته انجاست،پسر اسکندر تیموری،پسر قاتل مادر آرام.. به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
سه نقطه
سه نقطه
2 سال قبل

خیلی ممنون
عالی بود مثل همیشه❤😍
و اینم بگم که……
اصلا فکر کم بودن پارت هارو نکن.
رمانتم، قشنگه هــوارتـاااا

........
........
2 سال قبل

این که به اندازه پنج پارتم نبود چه برسه ده تا پارت

سوگل
سوگل
2 سال قبل
پاسخ به  ........

دقیقاا

Ghazaleh Behzad
Ghazaleh Behzad
2 سال قبل

مرررسی، خیلی خوب بود🌹🙏

سوگل
سوگل
2 سال قبل
پاسخ به  Ghazaleh Behzad

کجاش خوب بود 😐…..؟

دسته‌ها
5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x