روی تخت نشست دستی به صورتش کشید نگاهی به تن سیاه و کبود من انداخت و گفت
_ دیدن این سیاهی این کبودیای روی بدنت باعث میشه که من روزی چند بار دلم بخواد که این خط و خش و روی تنت ببینم و دوباره تجدیدش کنم.
درست مث آرایشی که شما دخترا هرچند ساعت یکبار تجدیدش می کنین
پررنگ ترش می کنید تا بیشتر به چشم بیاید
درست همونطوری منم می خوام
این کبودیا هر ساعت پررنگ تر از ساعت قبلش باشه
لبم و له دندون گرفتم سکوت کردم
لباساشو پوشید و بدون حرف اضافه دیگه از اتاق بیرون رفت و من موندم و یک دنیا فکر و خیال که آینده چی برای من رقم زده!
وقتی که حالم جا اومد دوش گرفتم
لباس عوض کردم
توی آینه به صورت بی حوصله و بی حالم نگاهی انداختم از اتاق بیرون رفتن برای گیتی خانم ناهار که بردم خبری از استاد نبود
کنارش نشستم
به سختی غذاش و دادم همه به همه چیز نگاهی انداختم
از روبراه بودن همه چیز که مطمئن شدم نفس اسوده ای کشیدم.
اتاق قشنگی داشتن خیلی قشنگ
از در و دیوارش خاطره و عشق می بارید
کنار قاب عکس هایی که روی دیوار بود ایستادم و به تک تکشون نگاه کردم
توی همه عکسها هر دو نفرشان خوشحال به نظر میرسیدن
استاد توی تک تک این عکسا لبخند روی لباش بود چشماشم میخندید
نگاهی به گیتی خانوم انداختم اما اون توی این عکسا آنچنان لبخند بزرگی نداشت
به نظر می رسید از اون زن هایی که خیلی مغرورن و تمام فکر و ذکرشون رسیدن به خودشونو لباسشون رفتارشونه!
استاد با این آدمی که الان هست فرق میکرد لبای خندونش چشمای خندونش باعث میشد آدم حس سرزندگی بکنه اما اینکه زنش این دختری که الان اینجا کنار من روی تخت خوابیده بود لبخند روی لباش آنچنان واقعی نبود کمی آزار دهنده بوو
وقتی استاد با این همه ویژگی های خاص و منحصر به فردی که داره با این همه بی نقصی که توی وجودش موج می زنه اینطور کناره زنی خوشحال باشه چطور اون زن میتونه که خوشحال نباشه؟
یا شایدم خوشحال بوده و توی این عکس ها فقط لبخند نزده درگیره آنالیز عکسا بودم که در اتاق باز شد سریع به سمت در چرخیدم و با دیدن استاد سرمو پایین انداختم کنار زنش نشست موهاشو بوسیدم دستی به صورتش کشید و شروع کرد به حرف زدن باهاش
سریع ظرف غذا رو برداشتم و از اتاق بیرون رفتم نمیخواستم تنهاییشون رو به هم بزنم
وارد آشپزخونه شدم و شروع کردم به شستن ظرف ها با صدای زنگ خونه کمی هول شدم استاد گفته بود اینجا کسی نمیاد اینجا کسی رفت و آمد نداره اما الان که زنگ خونه به صدا درآمده بود واقعاً ترسیده بودم
استاد از طبقه بالا پایین اومد اونم نگاهش متعجب بود به سمت آیفون رفت و وقتی درو باز کردن با قدم های بلند خودش را به من رسوند و گفت…
_یکی از آشناهامون اومده از قضا دخترش همکلاسیته….
نگار علیاری!
از شنیدن این خبر واقعا احساس کردم که قلبم ایستاد اگه منو اینجا توی این خونه میدید بدونشک توی کل دانشگاه جار می زد و آبرو برای من نمیذاشت.
رو به استاد گفتم کجا برم که منو نبینه اخماش و بیشتر تو هم کشید و گفت
_مگه قراره پنهان بشی تو توی خونه من کار می کنی !
نه ممکن نبود استاد این کار را با من نمی کرد اینطوری منو اینجا خار و خفیف نمیکرد
دستشو توی دستم گرفتم و گفتم خواهش می کنم بفهمن من اینجام توی دانشگاه آبرومومیبره
کلی حرف پشت سرم در میاد
_تونگران اینه که کسی توی دانشگاه بفهمه؟
توی دانشگاه کسی و داری که نباید بفهمه اینجایی ساغر ؟
سرمو تکون دادم و گفتم
به خدا هیچ کس نیست فقط خحالت میکشم این دختر از من خوشش نمیاد همش بهم گیر میداد استاد بهت چی میگه توی کلاس و فلان اگه بیاد منو اینجا ببینه فکر میکنه من اینجا چیکار می کنم
خواهش می کنم
کلافه بود و عصبی در خونه باز شد و بهم گفت
_ برو تو بالا توی اتاق من بمون بیرون نیا
بالا رفتم قبل از اینکه وارد خونه بشن صداشون پیچیده بود صدای نگار بود و یه زن دیگه که احتمالاً مادرش بود با هم حرف میزدن حرفاشو نامفهوم بود برای من خوب صداشون به گوشم نمیرسید اما همین که منو نمی دیدم خودش خیلی بود
باورش برام سخت بود که نگار فامیل و آشنای استاد باشه نفسم جا که اومد کمی از استرسم کم شد
نگاهمو به اطراف اتاق دادم اتاق کار استاد بود بیه کتابخانه خیلی بزرگ یه میز بزرگ چوبی پنجره سرتا سری
پنجره ی بزرگش نمای بیرون و کاملاً به رخ می کشید
اتاق بی اندازه جلوه ی قشنگی داشت
جلوی کتابخانه ایستادم و شروع کردم وارسی کردن
تک تکه این کتابا درسی بود و کم بینشون کتاب مربوط به رشته ی استاد یعنی معماری بود و کم بینشون کتاب دیگه ای دیده میشد
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 6
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
آیلین هستی هنوز؟
بلی عشقم
بیا چت روم ۲۲
آیلین الناز منو تایید نمیکرد
منو مظلوم گیر آورده بود
عررررر
🤕
عشقممممم
خوشگل من
تا من هستم نمیزارم کسی اذیتت کنه!
.
.
بچه ها برین چت روم ۲۲
آیلین حالا واقعا میخوای موهاتو رنگ کنی؟
نمیدونم!
ولی خیلی دوست دارم
تا دانشگاه اگه نظرم عوض نشه میکنم!
کسی سریال سیب ممنوعه رو میبینه؟ فصل جدیدش از ۲۹ مهره
وای من عاشق آهنگشم ( کاش ، از امید آمری )
جدیده؟
سریال خانگیه؟
چیه؟
منم خوشم میاد چیز باحالیه عاشق شاهیکام خخخ
شاهیکا چیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
قرار بود من برم همه باشن!
.
.
من هستم همه رفتن!
دقیقا
عشقم من اینجام
تا تهش باهاتم
مهری کجا رفتی؟؟؟؟/
درست نشد؟؟
بریم چت روم بعدی ببین بهتر میشی
ای خدااااا پس چرا چیزی نمیگی؟
چی بگم!
ریا میشه!
آیلین دیدی چجور خواهش کردم شغلشو بگه
خخخخخخخخخخ اره!
کار فرهنگی !
پخخخخخخخخ وای!
خواستم تاثیر گذار باشه
اوه یس!
.
.
نابود کننده ست!
فاطمههههههه
قربووونت برم من عشقمم لطف داری😁😘😘
مهری جونم درست نشد؟؟؟
هومممممممممم
ادمین توی پروفایلتون اون دختر پسره دارن نخ بادبادک میکشن؟
بله
خیلی قشنگه
چرا کامنتام تایید نمیشه؟ این پوریا کجا موند اهههههه
ادمین ببخشید من خیلی کنجکاوم بدونم شغل اصلیه شما در کنار کارای فرهنگی چیه؟ میشه لطفا بگین
من تو دفتر خونه کار میکنم اسناد رسمی
جالبه مثل شخصیتتون جدیه
ادمین من ۳تا کامنت تایید نشده دارم اون پایین
عشقمممممم
قادر نیست باور کن!
پس کی میاد؟
نمیدونم
نصفه شبا ان میشه!
جغده!
من نصف شب بیدارم اگه اون موقع میاد که همون موقع سوال بپرسم ازش
معمولا نصف شب میاد ولی نمیتونم قول بدم چون ممکنه یهو نیاد!
معلوم نیست
چقدر بد
منکه دیگه دوسش ندارم
فاطمه جواب تو رم داد
چت روم ۱۸ بود یا ۱۹ یادم نیست
دیر میای نمیبینی!
دیدم ولی بازم خودشومیگیره میدونی ایلین عین
خودمون گرم نمیگیره نمیدونم چیکارش کنم
عشقم دست خودش نیست رفتارش اینطوریه
ولی خیلی مهربون و صبوره
تو دلشم هیچی نیست
.
.
دهه شصتیه
بله
نیکا جان من عسل هست از شیراز
خیلیی خوشبختم عسل جوون😘
خدانکشتت نیکا
فاطمه
اون عکس ماسک داشت عکس خودت بود؟؟؟؟
اره
جوووووون!
جذاب کی بودی؟؟؟
..
توعم لپ داریا!
زشتمممم
دیگه چیکار کنیم!
نممممممممممممیییییدوننمممممممممممممم
نه خوشگلی!
بوری!
ناناز منی!
قققققققققللللللبببببببببببببب
بوس نفرستادی!
.
.
قهلم!
بوسسسسسسس
دیگه دیره!
اونکه امیین به قول پوری ولی جدی میگم
خوشبحال داداشم با این مامانششش😂😂😂😂
قدرنمیدونه
آیلییین این مهمون جمعه کیه یه کم ازاون بگین ببینم
دوست پسر پریه!
اهل کاشانه!
خود پری اهل قمه
بعد عاشق پری شده ( من میگم دروغ میگه)
به پری گفته میخوام بیام خواستگاریت
پری هم باورش شده!
الانم تب عشق دارن!
اسمش امیره
پری قراره جمعه بیارتش اینجا!
امیدوارم بیاد
یا قیاسس مستقیسی عجب روزیه جمعه😅😂😂😂😂😂
هن؟؟؟؟؟؟
نمه؟؟؟
.
.
اگه راست بگن و بیان!
ینی اگه نیان پری رو میکشم!
چند سالشه ؟ چیکارس؟
فک کنم ۲۰ سالشه!
نمیدونم چیکارست!
وا توی بیست سالگی زن میخواد!!!
دهنشون بوی شیر میده!
منو نبین شوهر دارم!
من عاقلم!
بابا تو فرق داری تازه شوهرت هم همه ی کاراشو انجام داده
شوهرم همه چی تمومه!
منم که گلم!
نیکوووووووووووووووووووووووووووووووووووووو
جووووونمم
ووووووووووووووووووااااااااااااااااااایییییییییییییییییییییییییییییییی
چه خوشمللللللللللللللللل بودی رونمیکردددددییییییییاااااااا
اره خوشگل منه!
اویییییی
راستی ایلین چراخبری ازشهاب نیس
نمیدونم شوهرم درگیر مقاله نویسیه!
عشقققق منی چشمات خوشکل میبینه عشقم
چرا مرا تایید نمیکنید؟!
اینا چی شدن کجا رفتن؟
دلم تنگ شد!
منم
یکی هم به بهونه کمک درسی( فک کنم شیمی) برا دخترخالش خواستگار جور میکرد از طریق اینستا
خخخخخخخخخخخ
مرصادو میگی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
.
.
نه اینجوریام نبود!
خیلی باحال بودن
اره حیف شد رفتن
مخصوصا مرصاد!
..
وای ما چیکارا که نکردیم با اون!
بخاطر ما میخواست دیلیت اکانت کنه!
خیلی سربه سرشون میزاشتین
اره خیلی خوب بدن!
وای خدا!
راستی مهری گفته بودی ورنیکا تصمیم میگیرد بمیرد چطوریه،
یادم رفت جواب بدم!
.
.
منکه خیلی دوست داشتم!
البته یه سبک خاصی داره شایدهمه دوست نداشته باشن
ولی به خوندنش می ارزه
عه چرا پس؟
الان چطوری اومدی؟
خیلی طول میکشه؟
.
باشه عشقم
زرگری شیرازی ها میدونند ایلی
اهان!
باشه
یکی هم بود دختر بود میگفت پسره