_جانم
امیر:جونت به سلامت عشقم کجایی؟
_بیرونم
امیر:وقت داری بیام دنبالت بریم بیرون؟
_عزیزم الان واقعا وقت ندارم
صداش سخت شد
امیر:حتما دوباره به خواطر اون عروسی کوفتی وقت نداری نه؟
_شرمندم امیر
امیر:میدونی داری چی میگی؟ ما که هر روز باهم بودیم حالا اصلا همو نمیبینیم. چرا دیگه دانشگاه نمیای؟ اونم به خواطر عروسی نه؟
_امیر درکم کن
امیر:بله بله درکت میکنم که چند روز دیگه هم بیای بگی شرمندم امیر عاشقش شدم
_امی…….
قطع کرد همیشه همین بود اگه اوضاع اونجوری که میخواست پیش نمیرفت عصبی میشد. شمارشو گرفتم که جواب نداد دوباره گرفتم که این دفعه گوشیشو خاموش کرد. فعلا چاره ای نداشتم فعلا باید صبر میکردم تا بعدا از دلش در بیارم.
برگشتم که دوباره برگردم پیش اشکی که سروان اومد بیرون و رفت.
سریع رفتم پیش اشکی
_چی گفت؟
اشکی:چند تا سوال کرد منم جواب دادم
_خب سوالاش چی بود؟
اشکی:سوالاش مهم نبود در ضمن من به کمکت نیازی ندارم بهتره دیگه بری
_هه هه فکر نکن خیلی دلم میخواد بمونم ولی از اونجایی که به خواطر من بخیه هات باز شدن مجبورم بمونم
خواست دوباره چیزی بگه که دکتر و همون پرستاره اومدن داخل اتاق
دکتر:تو حالت خوب نیست کجا می خوای بری
اشکی:من خوبم و الان واقعا باید برم
دکتر:نمیشه
اشکی:عواقبشو خودم قبول میکنم
دکتر:یعنی هیچ راهی نداره که بمونی؟
خیلی قاطع و محکم گفت
اشکی:نه
دکتر رو به من کرد
دکتر:خیلوخب میتونید ببریدش
و رفت بیرون. کارهای مرخصیش رو انجام دادم و باهم اومدیم بیرون
اشکی:بده من سوییچو
_نه تو حالت خوب نیست
و قبل از اینکه دوباره بخواد حرفی بزنه رفتم و تو ماشین نشستم
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.7 / 5. شمارش آرا 3
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
پارت ها داره اب میرن
اوه اوه ایششششششششش باید آرام بیاد ناز امیر رو بکشه 😒😒😒😒😒
چقدر کم😐😐
پارت ها خیلی کوتاهههههههههه
امیر جون اصلا نگران نباش چون همین جوری که خودت گفتی به زودی عاشق اشکی میشه 😏😏😏😏😏😏