رمان دونی

 

 

اشکی:آرام….مهم نیست که چقدر باشگاه میرم و قوی میشم هیچ وقت زورم به چشماش نمیرسه..از همون اولم همون چشما کار دستم داد. چشمایی که از همون اول جلوی چشمام بود و من همیشه تو فکرش بودم و هیچ وقت فکرشم نمیکردم این حس هایی که بهش دارم عشق باشه اما به خواطر چند روز ندیدنش و یه اتفاق فهمیدم که نمیتونم دوری شو تحمل کنم و نه یک دل بلکه صد دل عاشقش شدم

حالم خراب بود خراب تر شد یعنی چشمای دختره چجوریه؟رنگیه؟ یا مثل من مشکی؟ اون چشما چقدر قشنگه که اشکی تو نگاه اول عاشقشون شد؟

حالم زیاد دست خودم نبود اما لبخندی زدم که فقط خودم عمق تلخی شو میدونستم و گفتم:خودشم میدونه؟

اشکی:گفتم که….. اون نمیدونه میخوامش اینه مشکلش

_نمیخوای بهش اعتراف کنی؟

اشکی:نمیدونم.

_چرا؟ تو که میگی عاشقی پس چرا شک داری بهش بگی یا نه

اشکی:من شک ندارم اتفاقا خیلی دلم میخواد که بهش اعتراف کنم و بهش بگم چقدر دوستش دارم…..باورت میشه آرام؟…. اونم من، منی که از همه ی دخترا متنفرم و تمام وجودم غرورمه حالا عاشق شدم جوریم عاشق شدم که اون دختره از غرورم مهم تره و حاضرم به خواطرش غرورم رو زیر پام بزارم و بهش اعتراف کنم اما نمیشه…..نمیتونم چون یه سری محدودیت ها دارم که نمیتونم اونها رو نادیده بگیرم و بهش چیزی بگم پس اگه عشقم رو به روم هم وایساده باشه میتونم جوری رفتار کنم که هیچ حسی بهش ندارم و اتفاقا ازش متنفرم

نمیدونم چرا اما از اینکه گفت قرار نیست به دختره اعتراف کنه غرق لذت شدم چون این تنها راهی بود که میتونستم اشکی رو پیش خودم نگه دارم و اونو برای خودم کنم

ههیی این چه فکری بود که من کردم؟یعنی چی که اشکی رو پیش خودم نگه دارم؟ من که به اشکی حسی ندارم پس چرا باید همچین فکری به ذهنم برسه؟

(وجی:مطئنی که هیچ حسی به اشکی نداری؟)

آره مطمئنم

(وجی:پس زود باش به من بگو دلیل این رفتارت چیه؟هان؟چرا وقتی کیانا گفت اشکی میشناستش تو اینقدر عصبی شدی؟ چرا وقتی فهمیدی که اشکی زخمی شده اینقدر ناراحت شدی؟ چرا بخواطر چند روز ندیدیش اینقدر دلتنگش شدی و عصبی بودی؟چرا وقتی گفت عاشق شده به اون دختره که اصلا نمیشناسیش حسادت کردی و حالت خراب شد؟ چرا وقتی گفت هیچ وقت قرار نیست به دختره اعتراف کنه غرق لذت شدی؟ هان؟)

نمیدونم نمیدونم

(وجی:میدونی ولی نمیخوای قبولش کنی)

یعنی چی یعنی من به اشکی حس دارم؟ نه این امکان نداره من بعد از امیر به خودم قول دادم که دیگه پای هیچ مردی رو به زندگیم باز نکنم و تنها زندگی کنم. آره این درسته من به اشکی حسی ندارم.

سرمو بلند کردم که ببینم اشکی چیکار میکنه اما خبری ازش نبود. خواستم بلند بشم ببینم کجاست که صداش اومد

اشکی:بیا دیگه آرام

از اتاق رفتم بیرون و وارد آشپزخونه شدم که پیتزا ها روی میز بود. با دیدن پیتزا ها با ذوق نشستم رو صندلی و مشغول خوردن شدم و چند لحظه یک بار یه نگاه به اشکی هم مینداختم. یه برش دیگه هم برداشتم و یه نگاه به اشکی انداختم که نوشابه شو برداشت و به لبش نزدیک کرد که نگام افتاد به سیب گلوش که تکون میخورد چقدر واضح مشخص بود وایی اینقدر دلم میخواست دستمو بلند کنم و بکشم رو اون سیب گلوش که نگو…..

اشکی:آراااااام

_ها چ..چرا داد میزنی زهرم ترکید؟

اشکی:تو چته که داری اینجوری با نیش باز نگام میکنه باز چه نقشه ای داری؟

_هی…هیچی

سریع نگامو ازش گرفتم و دیگه بهش نگاه نکردم که متوجه ضربان تند قلبم شدم که داشت خودشو میکشت و میخواست قفسه سینمو بشکافه و بیاد بیرون. این دیگه کی هیجان زده شد. یه نفس عمیق کشیدم و سعی کردم آروم باشم و دیگه به سیب گلوش فکر نکنم اما مگه میشد؟ تمام تلاشمو کردم که یه جورایی موفق شدم سرمو بلند کردم و بهش نگاه کردم که دیدم دست به سینه نشسته جلوم و داره بهم نگاه میکنه

_چیه؟

اشکی:تو چته؟ که دو ساعته داری فکر میکنی و هی رنگ عوض میکنی آفتاب پرست

_هیچی

وایسا ببینم این به من گفت آفتاب پرست؟

_تو الان با من بودی؟؟؟؟؟؟

اشکی:مگه غیر از تو کس دیگه ای هم تو خونه هست؟

_کجای من شبیه آفتاب پرسته؟

اشکی:آفتاب پرسته که هی رنگ عوض میکنه مثل تو

_ایششششش خیلی رو مخی

نگامو ازش گرفتم که نگام افتاد به جعبه خالی جلوش که تموم شده بود و بعد به جعبه خودم که هنوز نصفشم نخورده بودم پس خیلی ناگهانی بهش تعارف کردم که انگار خوشش اومد چون سریع خم شد و یه برش برداشت و مشغول خوردن شد.

خودم هم مشغول خوردن شدم اما تو شوک این بودم که آخه چرا من باید پیتزایی که عاشقشم رو به این اشکی تعارف کنم اونم آدمی که اصلا ازش خوشم نمیاد در ضمن وقتی هم که تعارف کردم تو دلم دعا نکردم که رد کنه اتفاقا دوست داشتم بخوره آخه چرا؟ چرا اشکی برام با بقیه متفاوته؟ چرااا؟

اشکی:آرااام

_ای بابا چرا امشب هی داد میزنی؟

اشکی:کجایی؟ چند بار صدات کردم ولی نشنیدی

به جای اینکه جواب سوالشو بدم پرسیدم:اونی که عاشقشی کیه؟ من میشناسمش؟

اشکی:اوهوم

یعنی کیه نازنین یاااااا کیانا؟

_خب کیه؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول

            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نشسته در نظر pdf از آزیتا خیری

  خلاصه رمان :     همه چیز از سفره امام حسن حاج‌خانم شروع شد! نذر دامادی پسر بزرگه بود و تزئین سبز سفره امیدوارش می‌کرد که همه چیز به قاعده و مرتبه. چه می‌دونست خانم‌جلسه‌ایِ مداح نرسیده، نوه عموی حاجی‌درخشان زنگ می‌زنه و خبر می‌ده که عزادار شدن! اونم عزای کی؟ خود حاجی و پسر وسطیش، صابر و تازه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان اسمارتیز

    خلاصه رمان:     آریا فروهر برای بچه هاش پرستار میگیره اونم کی دنیز خانم مرادی که تو شیطنت و خراب کاری رو دستش بلند نشده حالا چی میشه این آقا آریا به جای مواظبت از ۳ تا بچه ها باید از ۴ تا مراقبت کنه اونم بلاهایی که دنیز بچه ها سر باباشون میارن که نگم …

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ریسک به صورت pdf کامل از اکرم حسین زاده

    خلاصه رمان: نگاهش با دقت بیشتری روی کارت‌های در دستش سیر کرد. دور آخر بود و سرنوشت بازی مشخص می‌شد. صدای بلند موزیک فضا را پر کرده بود و هیاهو و سروصدا بیداد می‌کرد. با وجود فضای نیمه‌تاریک آنجا و نورچراغ‌هایی که مدام رنگ عوض می‌کردند، لامپ بالای میز، نور نسبتاً ثابتی برای افراد دور میز فراهم کرده

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دوباره سبز می شویم به صورت pdf کامل از زهرا ارجمند نیا

    خلاصه رمان: فلورا صدر، مهندس رشته ی گیاه پزشکی در سن نوجوونی، شیفته ی دوست برادرش می شه. عشقی یک طرفه که با مهاجرت اون مرد ناکام می مونه و فلورا، فقط به خاطر مهرش به اون پسر، همون رشته ای رو توی کنکور انتخاب می کنه که ونداد آژند از اون رشته فارغ التحصیل شده بود. حالا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی

      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم برای همه مون این اتفاق افتاده! گلشنِ قصه ی ما

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
رویا سمائی
رویا سمائی
1 سال قبل

نتیجه مهم آرام نفم است نقطه سر خط

mina
mina
1 سال قبل

لعنتی خب بگو دیگه اشکانم چقدر طولش میده فقط خیلی بد میشه بگه عاشق آرام نیس

M.h
M.h
1 سال قبل

عالی❤❤❤

رویا سمائی
رویا سمائی
1 سال قبل

 😶  خدااااا چرا جای حساس تموم شد

فاطمه
فاطمه
پاسخ به  رویا سمائی
1 سال قبل

نویسنده تا ما رو سکته نده دست برنمیداره

دسته‌ها
5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x