^^^^^^^^^^^^^^^^^^^
امروز چند تا کلاس پی در پی داشتم و این بدجوری خستم کرده بود. کولم رو برداشتم و از کلاس زدم بیرون که عسل هم پشت سرم میومد.
عسل:آرام میگم من میام خونت بعد با هم بریم چطوره؟
_خوبه فقط دیر نکنیا
عسل:باشه
از عسل جدا شدم و راه افتادم سمت خونه. امروز دلم میخواست پیاده برم و تو راه به رفتار های عجیب امروز اشکی فکر کنم که یه ماشین کنارم وایساد و بوق زد. بهش توجه نکردم و به راهم ادامه دادم که همینجوری پشت سرم میومد و بوق میزد که یکی باهام هم قدم شد و اون ماشینه رفت. برگشتم ببینم کیه که با دیدن امیر اخمام رفت تو هم و قدم هام رو تند تر برداشتم که دستم کشیده شد.
دستم تو دست امیر بود که خیلی سریع پام رو بلند کردم و زدم به قوزک پاش که دستم رو ول کرد
امیر:چیکار میکنی؟
_بار آخرت باشه به من دست میزنی
امیر:اما…..
_یک کلمه دیگه حرف بزن تا زنگ بزنم به اشکان
امیر عصبی سرم داد زد
امیر:اسم اون بی شرف رو به زبون نیار
از لفظی که به اشکی داد اصلا خوشم نیومد انگشت اشاره ام رو گرفتم جلوش و گفتم:بی شرف تویی با هفت جد و آبادت فقط یکبار… یکبار دیگه به اشکانم توهین کن اونوقت حالیت میکنم
بعد از گفتن این حرف ازش رو برگردوندم و راه افتادم و بعد گوشیم رو از تو کولم بیرون اوردم و شماره اشکی رو گرفتم که تازه یه بوق خورده بود گوشیم از دستم کشیده شد و قبل از اینکه بتونم واکنشی نشون بده محکم زدش رو زمین که هر تیکه اش یه سمت افتاد
عصبی و با جیغ برگشتم سمتش
_چه مرگته؟
امیر:فراموشش کن و برگرد پیشم و گرنه میکشمش
از این حرفش خندیدم بلند و هیستریک بار اینقدر خندیدم که از گوشه چشمام اشک میومد اما خیلی یه هویی ساکت شدم و بهش نگاه کرد که ترسیده نگام میکرد
_عرضه شو نداری
امیر:وقتی حرف میزنم مطمئن باش بهش عمل میکنم وقتی میگم تو مال منی پس مال منی وقتی میگم اونو میکشم یعنی میکشم
_خواب دیدی خیر باشه من هیچ وقت مال تو نمیشم بعدم اشکان هر کسی نیست که بتونی به این راحتی از سر راهت برش داری و تو فرصتش رو داشتی اما خودت خرابش کردی پس اینقدر حرف نزن
امیر:هنوزم فرصت دارم اینو مطمئنم بعدم این رفتارتم فقط به خاطر اینه که از دستم ناراحتی و گرنه…..
اشکی:و گرنه چی؟
با تعجب به اشکی که داشت با غرور سمتمون میومد نگاه کردم که نگاهش فقط به امیر بود و داشت با نگاهش تحدیدش میکرد. اصلا این از کجا پیداش شد؟
امیر پوزخند زد:اون هنوزم عاشقمه
اشکی:واقعا؟
امیر:آره و مطمئنم تا حالا هیچ رابطه ای با هم نداشتین درست نمیگم؟
چشمام از این همه پررو ایش درشت شد و خیلی سریع برگشتم سمت اشکی که داشت با بیخیالی به امیر نگاه میکرد
اشکی چند قدم دیگه برداشت و جلوی لاشه گوشیم نشست و سیمکارتم رو برداشت. خواستم برم سمتش که امیر دستم رو گرفت و من خواستم سمتش براق شم که به صدم ثانیه پخش زمین شد که جیغ منم بلند شد
برگشتم سمت اشکی که داشت مشتش رو تو هوا میچرخوند و خیلی سرد به امیر نگاه میکرد. این مگه اونجا نبود پس چحوری رسید اینجا؟
خواست دوباره بره سمت امیر که جلوش وایسادم
_نکن اشکان
اشکی برگشت و بهم نگاه کرد و بعد سوییچ ماشین رو گرفت جلوم
اشکی:برو خونه
_یعنی چی؟بیا باهم بریم دیگه
اشکی:گفتم برو خونهههه
با دادی که زد دو متر از جام پریدم اما بازم از رو نرفتم چون دعوا کردنش رو دیده بودم اگه میخواست دعوا کنه و جدی باشه کسی زنده از زیر دستش بیرون نمی اومد
_اشکان الان عصبی هستی بیا بریم خونه بیا
اشکی:اگه نمیخوای همینجا دارش بزنم برو خونه
اینقدر محکم و جدی این حرف رو زد که ترسیدم واقعا همین کار رو بکنه پس سریع سوییچ رو از دستش گرفتم و دوییدم سمت ماشین.
نشستم تو ماشین و بهشون نگاه کردم که امیر داشت از روی زمین بلند میشد.
امید وارم که با حرف زدن حلش کنند. ماشین رو روشن کردم و راه افتادم سمت خونه اینقدر ذهنم مشغول بود که چند بار نزدیک بود تصادف کنم.
ماشین رو پارک کردم و وارد خونه شدم. سرم پایین بود که
ننه:سوپرایززززززز
ترسیده سرم رو بلند کردم که ننه جلوم وایساده بود لبخند از ته دلی زدم و محکم بغلش کردم
_سلاااااااااام ننه
تا این حرف رو زدم گوشم رو گرفت و محکم کشید
ننه:مگه من صد بار بهت نگفتم به من نگو ننه هان؟
_آخ آخ ننه غلط کردم دیگه نمیگم
ننه محکم تر گوشم رو کشید
ننه:الانم که گفتی
نیشم را تا بناگوش باز کردم و گفتم
_خب چیکار کنم خیلی بهت میاد
ننه:تو غلط کردی بهم میاد من هنوز جوونم
و بعد از این حرفش گوشم رو ول کرد و به جاش یه نیشگون از دستم گرفت که ضعف کردم
_آخ ننه
ناصر خان:چیکار به عروسم داری پیرزن؟
اصلا از حضور ناصر خان یادم نبود. جلوش صاف وایسادم که ننه گفت
ننه:باز این میرغضب حرف زد و گفت پیرزن. شیطونه میگه برو از زندگی ساقطش کن بیرخت رو
از حرف های ننه نخودی خندیدم که ناصر خان سریع بلند شد و وایساد
ناصر خان:کجام بیریخته؟ اینقدر کور شدی که آدم به این خوشتیپی رو نمیبینی؟
ننه با لحن تمسخر آمیزی گفت
ننه:خوشتیپ؟؟؟؟؟هه به میمون گفته برو من جات هستم بعد حرفم میزنه
لب هام رو بهم فشار میدادم که نخندم. فکر نکنم تا حالا کسی جرئت کرده باشه با ناصر خان اینجوری حرف بزنه
ناصرخان عصبی گفت:برو بیرون از خونه
ننه رفت و جلوش لم داد رو مبل و خیلی ریلکس گفت:نوموخوام خونه نوه مه پیرمرد
ناصر خان دندون قروچه ای کرد که دوباره ننه گفت
ننه:اشکان نوه اینه دیگه نگو اونم مثل این سگ اخلاق و سرده
اشکان سرد بود اما سردشم مثل پیتزا بود، حتی سردشم خوشمزه بود و منو دیوونه خودش میکرد
_نه اینجوری نیست
ناصر خان:یعنی میخوای بگی من سگ اخلاقم آره عروس؟
_اِاِاِ این چه حرفیه
ننه:دقیقا منظورش همونی بود که گفتی
_اِاِاِ ننه
ننه:مگه دروغ میگم؟
تلفن خونه شروع کرد به زنگ خوردن. بیخیال بهث کردن این دوتا شدم و رفتم سمت تلفن و برش داشتم
_بله؟
اراد:آماده شدی؟
به ساعتم نگاه کردم هنوز خیلی زود بود
_هنوز که خیلی زوده
آراد:میدونم اما تو رو هم میشناسم دوساعت میشه تا حاضر بشی
_خیلوخب بابا کاری نداری؟
آراد:گوشیت چرا خاموشه؟
با این حرف آراد دوباره یاد اشکی افتادم پس خیلی سریع تماس رو قطع کردم و شماره اشکی رو گرفتم اما هر چی منتظر شدم جواب نمیداد تا این که قطع شد. دوباره و سه باره شمارش رو گرفتم اما بازم فایده نداشت که ننه اومد سمتم
ننه:چی شده؟چرا رنگت پریده؟
نمیخواستم بقیه از این موضوع با خبر بشن پس گفتم:هیچی
و سریع رفتم سمت اتاقم. در رو باز کردم و رفتم تو اتاق و بعد در رو بستم و همونجا پشت در سر خوردم و نشستم
یعنی چه خبره؟ چرا جواب تماسام رو نداد؟؟؟؟؟
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
پارت بعدی رو کی میزاری؟
چرا انقدر پارتا دور به دور و کم گذاشته میشه؟؟😕😕
به قول ننه بزن این امیرو از زندگی ساقطش کن