رمان دونی

رمان گرداب پارت 260

 

از روی صندلیش نیمخیز شد و با احترام جواب خداحافظی بیمارش رو داد و با نگاه بدرقه ش کرد تا وقتی که از اتاق خارج شد و در رو پشت سرش بست…..

با خستگی روی صندلی نشست و گردنش رو به چپ و راست حرکت داد…

با سر انگشت هاش چشم هاش رو مالید و دستش رو که پایین اورد، متوجه ی گوشیش شد که صفحه ش خاموش و روشن میشد….

برای راحتی خودش و بیمارهاش همیشه توی مطب گوشی رو سایلنت می کرد…

کمی خم شد روی میز و به صفحه ی گوشی نگاه کرد..

اسم و شماره ی پرند رو که روی صفحه دید، با تعجب لب هاش رو روی هم فشرد…

اخم هاش کمی توی هم فرو رفت و نگاهش رو از گوشی گرفت…

انقدر ازش ناراحت بود که تصمیمی برای جواب دادن به تماسش نداشت…

این دوری و فاصله برای پرند لازم بود تا به خودش بیاد…

می خواست با این کار بهش بفهمونه که خودش هم طاقت جدایی نداره و باید یاد بگیره با مشکلاتش روبه رو بشه نه اینکه ازشون فرار کنه….

قصد تنبیه کردن پرند رو داشت، جوری که دیگه تحت هیچ شرایطی حرف از جدایی نزنه…

اما از طرفی هم دلتنگی بدجور بهش فشار اورده بود..

گـــ🔞ـردابــــ🔥ــ, [07/12/1401 10:16 ب.ظ]
#پارت1542

انقدر دلش برای پرند تنگ شده بود که گوشی رو برداشت و خیره خیره به اسمش که هنوز روی صفحه ی گوشی خاموش و روشن میشد نگاه کرد….

یاده اتفاقات چند روز پیش توی بیمارستان افتاد و بی اختیار اخم هاش از هم باز شد…

اونطوری که بامزه لنگ میزد و راه می رفت، باعث شد لبخنده محوی روی لب هاش بشینه…

یاد نگاه و لحن پر التماسش که افتاد دلش براش پر کشید…

دیگه طاقت نیاورد و بی قرار دستش رو روی صفحه ی گوشی کشید و تماس رو برقرار کرد…

گوشی رو بغل گوشش گذاشت و محکم و جدی گفت:
-بله..

صدای گریون و جیغ پرند رو که شنید قلبش از جا کنده شد و از جا پرید و تو جاش ایستاد…

گوشی رو محکم تر به گوشش چسبوند و با نگرانی گفت:
-الو..الو پرند..

صدای جیغ پرند پرده ی گوشش رو لرزوند:
-ازت متنفرم..ازت متنفرم..مثلا چیو می خواهی ثابت کنی..که خیلی ناراحتی..خیلی عصبانی هستی..به درک..به درک که ناراحتی..ازت بدم میاد..شنیدی..ازت بدم میاد…..

اخم هاش توی هم فرو رفت و با نگرانی گفت:
-چی شده؟..حالت خوبه؟..کجایی؟..

پرند دوباره جیغ زد:
-به تو چه..مگه برات مهمه..مگه برات مهمه حالم چطوره..مگه من برای تو ارزش دارم..اگه برات مهم بودم مثل بچه ها قهر نمی کردی و منو اینجا تنها نمی ذاشتی…..

گـــ🔞ـردابــــ🔥ــ, [08/12/1401 10:34 ب.ظ]
#پارت1543

در حالی که گوشی همچنان بغل گوشش بود و صدای گریه ی بلند پرند قلبش رو به تکاپو انداخته بود، راه افتاد سمت جالباسی گوشه ی اتاق و با یک دست روپوشش رو دراورد و کتش رو چنگ زد…..

با عجله از اتاق زد بیرون و با دست به منشیش اشاره کرد که داره میره و در همون حال بلند و محکم و در عین حال با نگرانی گفت:
-اروم باش..گفتم کجایی؟..

-به تو ربطی نداره..من حالم خوب نبود..احمق..حتی نفهمیدی اون حرفارو بخاطره خودت زدم..نفهمیدی چون نگران زندگیت بودم ازت خواستم بری..نخواستم حالا که حالت خوبه بخاطره من به دردسر بیوفتی..نخواستم پاسوز من و مشکلاتم بشی…..

وارد اسانسور شد و سریع دکمه ی پارکینگ رو فشرد و محکم و عصبی گفت:
-تو بیخود کردی جای من تصمیم گرفتی..من هر گوهی بخوام می خورم..تو حق نداری به من بگی چیکار کنم چیکار نکنم….

پرند بی توجه به حرف هاش، همچنان با گریه جیغ میزد:
-بی معرفت..بی معرفتی تو..فهمیدی؟..بی معرفتی..ازت متنفرم سورن..ازت متنفرم…

به سرعت از اسانسور که به پارکینگ رسیده بود خارج شد و از جیبش ریموت ماشینش که تازه دیروز از تعمیرگاه تحویل گرفته بود رو دراورد و دکمه ش رو فشرد و غرید:
-تو غلط کردی از من متنفری..گفتم کجایی..منو روانی نکن که یه بلایی سر جفتمون بیارم..بگو ببینم کجایی….

صدای پرند اروم تر شد و با گریه نالید:
-خونه ام..تورو خدا بیا..بیا منو از اینجا نجات بده..دارم میمیرم..تورو خدا بیا…

گـــ🔞ـردابــــ🔥ــ, [10/12/1401 10:05 ب.ظ]
#پارت1544

کمی خیالش راحت شد که حداقل خونه س و نمی دونست چی باعث شده پرند اینطوری دیوونه بشه…

پشت فرمون نشست و با عجله استارت زد و گوشی رو گذاشت روی بلندگو و انداختش روی پاش…

دنده عقب از پارک خارج شد و با یک تیک اف بلند ماشین از جا کنده شد…

به سرعت از پارکینگ خارج شد و با نگرانی گفت:
-باشه عزیزم دارم میام..اروم باش..بگو چی شده؟..کسی کاری کرده؟..چیزی گفته؟…

-اره اره..بیا..زود بیا..

سورن گوشه ی لبش رو جوید و با قلبی که محکم به سینه ش کوبیده میشد گفت:
-دارم میام..تو راهم..

پرند به هق هق افتاده بود:
-سورن ببخشید..من بخاطره خودت اون حرفارو زدم..غلط کردم..ببخشید…

سورن عصبی دستی به صورتش کشید و بی قرار گفت:
-می دونم..می دونم عزیزم..گریه نکن حالت بد میشه..اسپری ت کجاست؟…

پرند دوباره جیغ زد:
-من اسپری نمی خوام..بیا..بیا منو از اینجا ببر..زود باش..

-باشه باشه..گریه نکن..دارم میام نزدیکم..

پرند با هق هق تکرار کرد:
-ببخشید..ببخشید..

سورن بدون کم کردن سرعتش، چراغ قرمز رو رد کرد و صدای بوق و داد راننده های توی خیابون بلند شد…

بی توجه بهشون پاش رو محکم تر روی پدال گاز فشرد و سرعتش رو بیشتر کرد…

گـــ🔞ـردابــــ🔥ــ, [13/12/1401 10:16 ق.ظ]
#پارت1545

سعی کرد اروم باشه و از پرند حرف بکشه تا شاید می گفت چه اتفاقی افتاده بود…

نفسش رو عصبی فوت کرد بیرون و با لحن مهربونی گفت:
-پرند جان..عزیزم گریه نکن..اروم باش و به من بگو چی شده؟..کی ناراحتت کرده؟…

پرند همچنان هق میزد:
-اونا اومدن..اونا اومدن..

چشم های سورن گرد شد و با گیجی گفت:
-کی؟..کیا اومدن؟..

پرند بی توجه به سوالش دوباره جیغ زد:
-کجایی؟..الکی گفتی داری میایی؟..هنوز قهری؟..بی معرفت..منو ول کردی رفتی..رفتی..از خدات بود بگم برو و توام بری..منتظر بودی فقط من بگم تا بری و از شرم خلاص شی…..

-نه عزیزم..من فقط یکم گذاشتم تنها بمونی تا بهتر فکر کنی..خواستم بفهمی ما بدون هم نمی تونیم زندگی کنیم..می خواستم بفهمی حرفات بد بوده و تا هرچی میشه سریع حرف از جدایی نزنی…..

پرند بی توجه به حرف هاش با بی قراری زار زد:
-منو ول کردی..منو تنها گذاشتی..از خدات بود..کجایی..پس کجایی..دروغگو..دروغ گفتی داری میایی….

کلافه از بی منطقی پرند و حرف های بی سر و تهش، پوفی کرد و عصبی گفت:
-دو دقیقه دیگه میرسم..اروم باش..

پرند همچنان هق میزد و نامفهوم یه چیزهایی زیرلب می گفت که سورن متوجه نمیشد…

راه انگار کش اومده بود و هرچی سرعتش رو بیشتر می کرد نمی رسید…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 107

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان یغمای بهار

    خلاصه رمان:       دلارای ایلیاتی با فرار از بند اسارت، خود را به بهشت شانه های مردی رساند که خان بود و سیبی ممنوعه… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 2 / 5. شمارش آرا 1 تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان از هم گسیخته

    خلاصه رمان:     داستان زندگی “رها “ ست که به خاطر حادثه ای از همه دنیا بریده حتی از عشقش،ازصمیمی ترین دوستاش ، از همه چیزایی که دوست داشت و رویاشو‌در سر می پروروند ، از زندگی‌و از خودش… اما کم کم اتفاقاتی از گذشته روشن می شه و همه چیز در مسیر جدید و تازه ای

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بن بست 17 pdf از پگاه

  خلاصه رمان :     رمانی از جنس یک خونه در قدیمی‌ترین و سنتی‌ترین و تاریخی‌ترین محله‌های تهران، خونه‌ای با اعضای یک رنگ و با صفا که می‌تونستی لبخند را رو لب باغبون آن‌ها تا عروس‌شان ببینی، خونه‌ای که چندین کارگردان و تهیه‌کننده خواستار فیلم ساختن در اون هستن، خونه‌ای با چندین درخت گیلاس با تخت زیرش که همه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان روح پادشاه به صورت pdf کامل از دل آرا فاضل

    خلاصه رمان :   زمان و تاریخ، مبهم و عجیب است. گاهی یک ساعتش یک ثانیه و گاهی همان یک ساعت یک عمر می‌گذرد!. شنیده‌اید که ارواح در زمان سفر می‌کنند؟ وقتی شخصی میمیرد جسم خود را از دست می‌دهد اما روح او در بدنی دیگر، و در زندگی و ذهنی جدید متولد میشود و شروع به زندگی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان هایکا به صورت pdf کامل از الناز بوذرجمهری

  خلاصه رمان:   -گفته بودم بهت حاجی! گفته بودم پسرت بیماری لاعلاج داره نکن دختررو عقدش نکن.. خوب شد؟ پسرت رفت سینه قبرستون و دختر مردم شد بیوه! حاجی که تا آن لحظه سکوت کرده با حرف سبحان از جایش بلند شد و رو به روی پسرکش ایستاد.. -خودم کم درد دارم که با این حرفات مرهم میزاری روش؟

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سعادت آباد

    خلاصه رمان :         درباره دختری به اسم سوزانه که عاشق پسر عموش رستان میشه و باهاش رابطه برقرار میکنه و ازش حامله میشه. این حس کاملا دو طرفه بوده ولی مشکلاتی اتفاق میوفته که باعث جدایی این ها میشه و رستان سوزان رو ترک میکنه و طی یکماه خبر ازدواجش به سوزان میرسه!و سوزان

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Mahsa
Mahsa
6 ماه قبل

کاوه اینام اومده باشن نمیتونن ببرنش ک به زور
مامانش نمیزاره اصلا
شاید کاوه رو دیده حالش اینجوری بد شده به خاطر بلاهایی ک سرش اورده ترسیده باز

Bahareh
Bahareh
6 ماه قبل

قبلا بیشتر بود ، نبود؟

خواننده رمان
خواننده رمان
6 ماه قبل

نکنه خانواده کاوه اومدن با پدر بزرگش

دسته‌ها
3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x