رمان دونی

 

 

 

 

لبم رو گزیدم تا صدای خنده ام بلند نشه و گفتم:

-دیگه هرکی خربزه میخوره پای لرزشم میشینه..

 

با لبخند سرش رو تکون داد و پای گاز ایستاد که من سریع رفتم سمتش…

 

دستم رو گذاشتم روی شونه ش و گفتم:

-تو بیا بشین من میکشم..فقط بهم بگو چیکار کنم..

 

-نه عزیزم..تو خسته ای..

 

اروم زدم زیر خنده:

-مگه ندیدی داداشت چی گفت..من کل راهو خواب بودم..خسته ی چی هستم اخه…

 

سوگل هم شیرین خندید و عقب کشید و یکی از دیس هارو به دستم داد و گفت:

-تو این برنج بکش..

 

سرم رو تکون دادم:

-باشه عزیزم تو برو بشین..برام تعریف کن این مدت چیکارا کردی…

 

من مشغول کشیدن غذا شدم و سوگل هم روی صندلی پشت میز نشست…

 

تکیه داد و پاهاش رو دراز کرد و گفت:

-چند روز پیش برای چکاپ اخرم رفتیم دکتر..سامیار کم مونده بود دکتر بنده خدارو بزنه…

 

با تعجب سرم رو چرخوندم و از روی شونه نگاهی بهش انداختم:

-چرا؟!..

 

ریز ریز خندید و گفت:

-دکتر گفته بود تا جایی که می تونم پیاده روی کنم..شب قبلش رفته بودیم پیاده روی، وقتی برگشتیم من حالم یکم بد شد و کمر و پهلوم و پاهام خیلی درد گرفته بود..به دکتر می گفت تو چطور دکتری هستی که گفتی باید پیاده روی کنه و بخاطره تجویز تو حال زن من بد شده……

 

نتونستم جلوی خودم رو بگیرم و بلند زدم زیر خنده و سوگل هم همراه من بلند خندید…

 

#پارت1619

 

===============================

 

فنجون چاییم رو روی عسلی کنارم گذاشتم و بی اختیار خمیازه ای کشیدم…

 

سوگل لبخندی زد و مهربون گفت:

-بقیه حرفامونو بذاریم واسه فردا شما خسته ی راهین باید استراحت کنین…

 

بعد به سورن نگاه کرد و گفت:

-چمدوناتون کجاست؟..

 

-تو ماشینِ..خسته بودم گفتم بعد میارم بالا..الان میرم میارم…

 

-اره عزیزم برو بیار..من اتاق مهمان رو برای پرند جون اماده کردم…

 

اروم خندید و ادامه داد:

-اتاق کار سامیارو کردیم اتاق بچه..متاسفانه اتاق دیگه ای نداریم..سورن تو باید شبهارو روی همین کاناپه سر کنی….

 

سورن سرش رو به نشونه ی مهم نیست تکون داد و گفت:

-اشکال نداره..

 

با خجالت نگاهشون کردم و گفتم:

-من مزاحمتون شدم شرمنده به خدا..

 

سورن چپ چپ نگاهم کرد و گفت:

-برم چمدونتو بیارم..

 

سرم رو تکون دادم و سورن رفت و سوگل گفت:

-از این حرفا نزن..مگه غریبه ای که اینجوری میگی..

 

بعد دستش رو به شکمش گرفت و به سختی از جاش بلند شد و گفت:

-بیا بریم اتاقتو نشونت بدم عزیزم..

 

#پارت1620

 

من هم بلند شدم و رو به سامیار کردم که مشغول فیلم دیدن بود و گفتم:

-شبتون بخیر..

 

نگاهش به طرفم چرخید و سرش رو تکون داد:

-شب شما هم بخیر..

 

با سوگل رفتیم سمت پله ها و اروم بالا رفتیم..

 

واقعا حق داشت..حتی راه رفتن هم براش سخت شده بود و کلی طول کشید تا اون چندتا پله رو بالا بیاد….

 

نگاهی به در اتاق ها که با فاصله از هم قرار داشتن انداختم و گفتم:

-اتاق بچه کدومه؟..

 

با ذوق نگاهم کرد و گفت:

-می خواهی ببینی؟..

 

از ذوقش لبخند روی لبم نشست و سرم رو تکون دادم:

-اره خیلی دوست دارم ببینم..اگه خسته نیستی..

 

-نه عزیزم..

 

بعد به در اول سمت راستی اشاره کرد و گفت:

-این اتاق من و سامیارِ..

 

به در کناریش اشاره کرد و گفت:

-اینم اتاق دخترمونه..

 

دوتایی راه افتادیم سمت اتاق بچه و سوگل با ذوق در رو باز کرد و دستش رو پشت کمرم گذاشت و گفت:

-بیا عزیزم..

 

وارد اتاق شدم و با یک نگاه کلی به اطراف، لبخند روی لبم نشست…

 

اتاق خیلی خوشگل برای یک دختر بچه دیزاین شده بود…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 83

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان آسمانی به سرم نیست به صورت pdf کامل از نسیم شبانگاه

    خلاصه رمان:   دقیقه های طولانی می گذشت؛ از زمانی که زنگ را زده بودم. از تو خبری نبود. و من کم کم داشتم فکر می کردم که منصرف شده ای و با این جا خالی دادن، داری پیشنهاد عجیب و غریبت را پس می گیری. کم کم داشتم به برگشتن فکر می کردم. تصمیم گرفتم بار دیگر

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شاه ماهی pdf از ساغر جلالی

  خلاصه رمان :     حاصل یک شب هوس مردی قدرتمند و تجاوز به خدمتکاری بی گناه   دختری شد به نام « ماهی» که تمام زندگی اش با نفرت لقب حروم زاده رو به دوش کشیده   سردار آقازاده ای سرد و خشنی که آوازه هنرهایش در تخت سراسر تهران رو پر کرده بود…   در آخر سر

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم

  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه میزنم و !از عشق قدرت سالوادرو داستان دختریست که به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آتش و جنون pdf از ریحانه نیاکام

  خلاصه رمان:       آتش رادفر به تازگی زن پا به ماهش و از دست داده و بچه ای که نارس به دنیا میاد ولی این بچه مادر میخواد و چه کسی بهتر و مهمتر از باده ای که هم خاله پسرشه هم عشق کهنه و قدیمی که چندین ساله تو قلبش حکمفرمایی می کنه… به این رمان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان همیشگی pdf از ستایش راد

  خلاصه رمان :       در خیالم درد کشیدم و درد را تا جان و تنم چشیدم؛ درد خیانت، درد تنهایی، درد نبودنت. مرغ خیالم را به روزهای خوش فرستادم؛ آنجا که دختری جوان بودم؛ پر از ناز و پر از احساس. آنجایی که با هم عشق را تجربه کردیم و قول ماندن دادیم. من خیالم؛ دختری که

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آخرین این ماه به صورت pdf کامل از مهر سار

          خلاصه رمان :   گاهی زندگی بنا به توقعی که ما ازش داریم پیش نمیره… اما مثلا همین خود تو شاید قرار بود تنها دلیل آرامشم باشی که بعد از همه حرفا،قدم تو راهی گذاشتم که نامعلوم بود.الان ما باهم به این نقطه از زندگی رسیدیم، به اینجایی که حقمون بود.   پدر ثمین ناخواسته

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دسته‌ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x