فاطمه خانم و همه شروع کردن به تعارفات معمول و بعد من و دنیز هم با مامان رفتیم سمت اشپزخونه تا بهش کمک کنیم….

 

تو اشپزخونه مامان با استرس و نگرانی از این طرف به اون طرف می رفت و تند تند کار می کرد تا همه چی مرتب و اونجوری که می خواست باشه….

 

من و دنیز هم وسط اشپزخونه ایستاده بودیم و با ذوق حلقه ام رو نگاه می کردیم و نظر می دادیم…

 

مامان یهو دست از کار کشید و بهمون تشر زد:

-بسه بیایین کمک کنین ببینم..حرفاتونو بذارین برای بعد…

 

من و دنیز سریع از هم فاصله گرفتیم و رفتیم برای اماده کردن شامی که مامان حسابی براش سنگ تموم گذاشته بود….

 

چند مدل غذا و سالاد، به همراه کلی مخلفات درست کرده بود…

 

حتی وسط کار کردن هم هی دستم رو بالا میاوردم و با ذوق به حلقه ام نگاه می کردم…

 

انگار هنوز باورم نمیشد و هی چک می کردم تا مطمئن بشم خواب و خیال نیست و هرچیزی که امشب تجربه کردم واقعی بوده….

 

بعد از کشیدن غذاها داخل ظرف، البرز و کیان و سورن هم اومدن کمک و همه با کلی شوخی و خنده مشغول پهن کردن سفره شدیم….

 

مامان کلی استرس داشت که همه چیز به بهترین نحو ممکن اماده و سرو بشه…

 

که خداروشکر سفره ی پر و پیمون و با سلیقه ای پهن کردیم و خیال مامان کمی راحت شد…

 

#پارت۱۸۷۲

 

==============================

 

داخل اینه اسانسور نگاهی به خودم انداختم و وقتی خیالم از مرتب بودنم راحت شد، بیرون رفتم….

 

تقه ای به در زدم و منتظر شدم..

 

چند دقیقه بعد در روی پاشنه چرخید و سورن درحالی که نفس توی بغلش بود دیدم…

 

لبخند گنده ای روی لبم پهن شدم و با ذوق گفتم:

-وای خدا قربونش برم..

 

رفتم داخل و بی توجه به سورن، دستم رو دراز کردم و گونه ی نفس رو نوازش کردم و گفتم:

-سلام خوشگلم..چطوری؟..

 

پستونک توی دهنش بود و خیلی بامزه و خوردنی شده بود…

 

با اون چشم های درشت و خوشگلش نگاهم می کرد و پستونکش رو تند تند مک میزد…

 

همینطور که کفش هام رو درمی اوردم گفتم:

-یه روزی بالاخره تورو قورت میدم..

 

سورن گلوش رو صاف کرد و با لحن دلخوری گفت:

-سلام عرض شد خانم..یه نفر دیگه هم اینجا هستا..

 

لبم رو گزیدم و با خجالت نگاهش کردم:

-ای وای..سلام عزیزم..ببخشید حواسم به نفس پرت شد…

 

اخم هاش رو کمی تو هم کشید:

-بله متوجه شدم..

 

سرکی از کنارش کشیدم و وقتی دیدم کسی پشت سرش نیست، بهش نزدیک تر شدم…

 

روی سر پاهام بلند شدم و گونه ش رو بوسیدم و با ناز گفتم:

-ببخشید..

 

#پارت۱۸۷۳

 

اخمش تو یک لحظه محو شد و نفس رو با یک دست گرفت و با اون یکی دستش سرم رو جلو کشید و شقیقه ام بوسید….

 

لبخندی بهش زدم که جواب لبخندم رو داد و گفت:

-خیلی خوش اومدی..بیا تو عزیزم..

 

چشم و ابرویی اومدم و گفتم:

-می تونم خواهرزاده ی نازتونو قرض بگیرم؟..

 

-اگه داییشو فراموش نکنی چرا نتونی..

 

خندیدم و دست دراز کردم و نفس رو از بغلش گرفتم و گفتم:

-مگه میشه داییشو فراموش کرد..

 

محکم گونه ی نفس رو بوسیدم که بهم اخم کرد و با خنده گفتم:

-چرا این بچه همه چیزش نازه..اخه اخمشو ببین..

 

سورن دستش رو گذاشت پشت کمرم و هدایتم کرد سمت سالن و گفت:

-حلال زاده به داییش میره..

 

-بر منکرش لعنت..

 

وارد سالن شدیم و سورن نتونست جواب بده و فقط با خنده کمرم رو نوازش کرد…

 

همه دور هم تو سالن نشسته بودن و سر و صدای حرف زدن و خنده هاشون میومد…

 

لبخندم پررنگ تر شد و بلند گفتم:

-سلام به همگی..

 

سرشون چرخید سمتم و یکی یکی از جاشون بلند شدن و جوابم رو دادن…

 

با خانمها روبوسی کردم و با اقایون هم به گرمی احوال پرسی کردم…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز ۴.۳ / ۵. شمارش آرا ۷۶

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان سس خردل جلد دوم به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد

        خلاصه رمان :   ناز دختر شر و شیطونی که با امیرحافط زند بزرگ ترین بوکسور جهان ازدواج میکنه اما با خیانتی که از امیرحافظ میبینه ، ازش جدا میشه . با نابود شدن زندگی ناز ، فکر انتقام توی وجود ناز شعله میکشه ، این دفعه نوبت ناز بود که اومده بود انتقام بگیره و

جهت دانلود کلیک کنید
رمان تمنای وجودم

  دانلود رمان تمنای وجودم خلاصه : مستانه دختر زیبا و حاضر جوابی است که ترم آخر رشته عمران را می خواند. او در این ترم باید در یکی از شرکتهای ساختمانی مشغول بکار شود. او و دوستش شیرین با بدبختی در شرکت یکی از آشنایان پدرش مشغول بکار میشوند. صاحب این شرکت امیر پسر جذابی است که از روز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دونه الماس
دانلود رمان دونه الماس به صورت pdf کامل از زیبا سلیمانی

    خلاصه رمان دونه الماس :   امیرعلی پسر غیرتی که سر ناموسش اصلاً شوخی نداره و پیچکش می افته دست سروش پسره مذهبی که خیال رها کردن نامزدش رو نداره و این وسط یاسمن پیچکی که دلش رفته واسه به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
رمان در امتداد باران

  دانلود رمان در امتداد باران خلاصه : وکیل جوان و موفقی با پیشنهاد عجیبی برای حل مشکل دختری از طریق خواندن دفتر خاطراتش مواجه میشود و در همان ابتدای داستان متوجه می شود که این دختر را می شناسد و در دوران دانشجویی با او همکلاس بوده است… این رمان برداشتی آزاد است از یک اتفاق واقعی به این

جهت دانلود کلیک کنید
رمان آخرین بت
دانلود رمان آخرین بت به صورت pdf کامل از فاطمه زایری

    خلاصه رمان آخرین بت : رمان آخرین بت : قصه از عمارت مرگ شروع می‌شود؛ از خانه‌ای مرموز در نقطه‌ای نامعلوم از تهران بزرگ! حنا خورشیدی برای کشف راز یک شب سردِ برفی و پیدا کردن محموله‌های گمشده‌ی دلار و رفتن‌ به دل اُقیانوس، با پلیس همکاری می‌کند تا لاشه‌ی رویاهای مدفون در برف و خونش را از

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قاصدک های سپید به صورت pdf کامل از حمیده منتظری

    خلاصه رمان:   رستا دختر بازیگوش و بی مسئولیتی که به پشتوانه وضع مالی پدرش فقط دنبال سرگرمی و شیطنت‌های خودشه. طی یکی از همین شیطنت ها هم جون خودش رو به خطر میندازه و هم رابطه تازه شکل گرفته دوستش سایه با رضا رو بهم میزنه. پدرش تصمیم میگیره که پول توجیبی اون رو قطع بکنه و

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
زری
زری
1 ماه قبل

مزخرف ، مزخرف ، مزخرفففف

دسته‌ها
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x