رمان گریز از تو پارت 125

3.3
(3)

 

 

 

یاسمین پلک هم نمیزد فقط قطره های اشکش افتاده بودند روی دور تند و صورتش را خیس می‌کردند.

 

نفسش داشت کم میشد. ارسلان مثل گرگی زخمی که طعمه ای زیر دستش در حال جان دادن است، زل زده بود در چشمانش… نمی‌فهمید دخترکی که زیر دستش است کیست… نمی‌فهمید کجاست. فقط میخواست خشم و حرصش را خالی کند.

متین به مچ دستش چنگ انداخت تا از گلوی دخترک جدایش کند. انگار قدرت دست های ارسلان میان مستی چند برابر شده بود!

 

_آقا یه لحظه به من نگاه کن. بخدا این دختر یاسمینه. نگاش کن.

 

ارسلان سرخوش خندید:

 

_ زنمه!

 

متین با درد پلک زد:

 

_اره ولی یاسمینه… یاسمین!

 

تقریبا داشت داد میزد که فشار دست ارسلان یک لحظه بیشتر شد تا دخترک با درد و درماندگی چشم بست و نفس هایش رفت…

 

متین داشت سکته میکرد. بزور مچ دست او را کشید و وقتی عقب هلش داد، رو به دخترک فریاد زد که “برو” اما جفت زانوهای او خم شد و همانجا کنار دیوار سر خورد. متین چشم گرد کرد… ترسید! چهره ی یاسمین سرخ و کبود بود!

 

ارسلان مثل دیوانه ها داشت دور خودش میچرخید که متین از تعللش استفاده کرد و اسلحه ی او را از کمربندش بیرون کشید. امشب را باید خدا بخیر می‌گذراند. جان متین روی دلشوره و استرس بند بازی میکرد که ارسلان دوباره سمت دخترک هجوم برد و تا متین خواست مقابلش بایستد، چنان ضرب دستی حواله اش کرد که او به شدت روی زمین افتاد.

خون از بینی و دهانش جاری شد و درد باعث شد توانش را برای مقابله از دست دهد…

 

ارسلان مچ دست یاسمین را چنگ زد و مثل پر کاه بلندش کرد. دخترک همچنان ساکت بود و وحشت زده! میترسید چیزی بگوید… تنش میلرزید! ارسلان، ارسلان همیشه نبود. شده بود همان دیوی که همیشه بهش نسبت میداد. با چشم هایی که قصد دریدنش را داشت!

قبل از اینکه متین بدادش برسد دنبال او از پله ها بالا کشیده شد. صدای قدم های متین آمد اما ارسلان زودتر داخل اتاق کشیدش و در را قفل کرد.

 

مچ دستش داشت می‌شکست. حتی گریه اش هم بی صدا بود! ارسلان یک لحظه رهایش کرد… سرگردان دور خودش چرخید. بوی الکل داشت حال دخترک را بهم میزد. اما تکان نخورد و ایستاد تا ببیند حرکت بعدی او برای آزار دادنش چیست…!

 

ارسلان بی هوا چرخید سمتش و نفس های دخترک یخ زد…

 

 

_فقط منتظر فرصت بودی… که… که با متین بهم…

 

یاسمین یا درماندگی چشم هایش را بست و ادامه ی حرف ارسلان میان سکسکه اش گم شد. نزدیک بود بیفتد که یاسمین سریع جلو رفت و زیر بازویش را گرفت. نگاه ارسلان مثل گرگی زخمی سمتش برگشت و تا اشک هایش را دید محکم پسش زد. دستش بی هوا خورد به قفسه ی سینه دخترک و درد تا عمق جانش نفوذ کرد. بدتر از همه حرف های رکیکی بود که از دهان او در می آمد و نمیشد هضمشان کرد.

 

ارسلان بی حال به پشت افتاد روی تخت و شروع کرد به باز کردن دکمه های پیراهنش. اصلا در حالی نبود که بشود باهاش کلمه ای حرف زد.

یاسمین جان داد تا جلو برود و آرامش کند اما میترسید ضرب دست او نصیبش شود‌‌. قدمی جلو رفت و دید که چشمهای ارسلان نیمه باز است. انگار خوابش گرفته بود!

 

یاسمین روی همان قدم لرزانش عقب رفت. امشب را فقط باید از این مهلکه میگریخت… بعد… بعدش را هم دیگر نمیتوانست پیش‌بینی کند. شاید وقت دل کندن بود.

هنوز دستش به دستگیره نرسیده بود که صدای خش دار ارسلان را میان خشم و حرص و درماندگی شنید.

 

_پاتو از این اتاق بذاری بیرون خودم قلمشون میکنم.

 

یاسمین یخ زد. سریع از در فاصله گرفت و سمتش رفت:

 

_ نمیرم.

 

ارسلان از لای پلک های خمارش زل زد بهش. با دست اشاره کرد که کنارش روی تخت بنشیند.

یاسمین با تردید و ترس نگاهش کرد. حال او ذره ای عادی نبود! ارسلان با دیدن نگاه لرزانش مشت کوباند به تشک که دخترک از جا پرید.

 

با مکث جلو رفت و کنارش روی تخت نشست. یک لحظه حس کرد عرق سرد از تیره ی کمرش پایین چکید… نفس عمیقی کشید و بوی الکل توی بینی اش بالا زد.

 

ارسلان بزور کمر صاف کرد و نشست. پیراهنش را که درآورد‌ حس کرد از تنش حرارت بیرون میزند. سر یاسمین پایین بود و انگشت‌هایش قفل هم!

 

_ساکت شدی دلم برات بسوزه؟

 

نفس داغ ارسلان مستقیم به بناگوشش خورد. لب گزید و با بغض نگاهش کرد… عمیق و پر از درد و درماندگی!

 

_مستم ولی حواسم به تو هست هم غلطای اضافه ی اون پسره ی…

 

یاسمین خجالت زده از کلمه ی وحشتناکی که از دهان او بیرون زد چشم بست و بعد فقط حس کرد تنش و لب هایش باهم آتش گرفت‌. پلک هایش پرید و ارسلان نفس کم آورد و سرش با خنده ی مضحکی پس رفت.

 

یاسمین هنوز گیج بود که دست او بیخ سینه اش چسبید و هلش داد سمت تاج تخت… دخترک از ترس پاهایش را جمع کرد. بر خلاف تصورش ارسلان دراز کشید و سرش را روی پاهای او گذاشت!

آرامشی میخواست واقعی… دور از هر نوع مخدر و الکل! آرامشی از جنس عطر تن دخترک…

 

“””””””””””””

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.3 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (1)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.2 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 2.7 (3)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (4)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4.1 (9)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

8 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
...
...
1 سال قبل

کی پارت میزارید ؟؟ساعت ده؟؟

زلال
زلال
1 سال قبل

پارت کووووو

یلدا
یلدا
1 سال قبل

پارت جدید نداریم؟؟؟

...
...
1 سال قبل

امروز پارت داریمااااا

yegane
yegane
1 سال قبل

ی حسی بهم میگه ارسلان قبلا ازدواج کرده و همسرش بهش خیانت کرده ک انقدر روی یاسمین انگ خیانت میذاره
ی قسمتی از پارت هم متین گفت زنته ولی یاسمین …‌‌. شکمو بیشتر کرد ب اینکه ارسلان قبلا ازدواج کرده

Yas
Yas
1 سال قبل

بسم الله رحمن الرحیم
خدایاااا خودت کمک کنننن این دوتا بهم برسن🥶🥶🥶🥶🥶

setayesh
setayesh
1 سال قبل

مرسیی

Zahra
Zahra
1 سال قبل

اوف باورتون نمیشه از استرس تمام بدنم منقبض شد تا پارت تموم شد خداشکر یاسمین خفه نشد اون وسط

دسته‌ها

8
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x