رمان یاکان پارت 66

4.3
(3)

 

 

 

گوشی رو کنار گوشش گذاشت.

– سلام، معصومه خانوم!

 

لحنش برعکس حالت صورتش ملایم به‌نظر می‌رسید.

با ترس سرم رو به دو طرف تکون دادم که کف دستش رو برای آروم کردنم به‌طرفم گرفت و اشاره زد فقط می‌خواد حرف بزنه.

 

بی‌توجه به صورت بهت‌زده‌م همون‌طورکه مشغول حرف زدن با گوشی بود به‌سمت در راه افتاد.

 

نمی‌دونستم از چی ان‌قدر عصبانی شده بود، تا چند دقیقه پیش که همه‌چیز خوب بود!

 

دوباره روی مبل نشستم و پوفی کشیدم‌.

یه حسی بهم می‌گفت از بعد قضیه‌ی بهرام، امیرعلی به‌هیچ‌وجه از خونواده‌ی مامان معصومه خوشش نمی‌آد و دلش می‌خواد باهاشون قطع‌رابطه کنم. هرچند بهش حق می‌دادم، ولی خب حساب مامان از همه جدا بود!

 

چند دقیقه بیشتر نگذشته بود که بالاخره وارد خونه شد. کمی آروم‌تر از قبل به‌نظر می‌رسید.

 

از روی مبل بلند شدم.

– یه‌هو چی شد، امیر‌علی؟ چی گفتی به مامانم؟

 

گوشی رو به‌سمتم گرفت.

– سوءتفاهمات رو حل کردم و خیالش راحت شد که ما باهم خوشبختیم و لازم نیست بیشتر از این نگران باشه. دیگه هم قرار نیست دخترش نصف‌شبی از خونه بزنه بیرون و سر از خونه‌ی عموش دربیاره!

 

سریع گفتم: قصد بدی نداشت که، زنگ زده بود حال من رو بپرسه! در‌ضمن راجع‌به اون قضیه حق با من بود، امیر‌علی. توجه کن که من از هیچی خبر نداشتم و اون لحظه با قاتل بابام روبه‌رو شده بودم؛ پس حق داشتم حالم بد بشه.

 

دوباره اخم‌هاش توی هم رفت.

– نترس، فقط خیالش رو راحت کردم داداش عزیزش گزینه‌ی مناسب‌تری نسبت‌به من نیست!

 

هینی کشیدم و با وحشت لبم رو گاز گرفتم.

– حرفی از این قضیه به میون آوردی؟

 

شاکی نگاهم کرد.

– آره، مراتب تشکر رو کاملاً به‌جا آوردم که یه عمر زن من رو پیش اون مرتیکه‌ی بی‌ناموس نگه داشته بود!

 

ابروهام بالا پرید، پس هنوز از این قضیه پر بود.

– تو که کار خودت رو کردی و زدی ناقصش کردی انداختی یه گوشه، بیچاره مامان معصومم چیکار کنه؟ مگه حریف اون خانواده‌ی گردن‌کلفتش می‌شه آخه؟

 

چند لحظه مکث کرد، نگاهش هنوز عصبانی به‌نظر می‌رسید.

 

نفس عمیقی کشید و دستش رو به‌سمتم دراز کرد.

– نیومدیم این‌جا که روز اولمون رو با اوقات‌تلخی بگذرونیم! این داستان‌ها مال گذشته‌ست، هرچند گاهی بیخ گلوی آدم گیر می‌کنه، ولی از این‌جا به‌بعدش مهمه.

 

با تردید نگاهش کردم که دوباره اشاره زد دستش رو بگیرم.

 

دستم رو که توی دستش گذاشتم به‌سمت صندلی گهواره‌ای گوشه‌ی سالن راه افتاد.

– کجا می‌ری؟

 

جواب نداد، روی صندلی نشست و دستم رو کشید تا روی پاهاش بشینم.

 

چشم‌هام گرد شد.

– چیکار می‌کنی، علی؟

– می‌خوام کنار زنم آروم بشم!

 

همین‌که روی پاهاش نشستم دستش رو محکم دورم حلقه کرد و خودش رو عقب کشید که صندلی شروع‌به تاب خوردن کرد.

 

لب‌هام رو به‌هم فشار دادم و سفت بهش چسببدم تا روی زمین نیفتم.

– وای علی، این دیگه چیه؟ چه‌جوری تو این فیلم‌ها می‌شینن روش و کتاب می‌خونن… سرشون گیج نمی‌ره؟

 

بازوهاش رو دورم پیچید و مجبورم کرد روی سینه‌ش دراز بکشم.

– کتاب رو نمی‌دونم، ولی من داره خوابم می‌بره! شبیه گهواره‌ی بچه می‌مونه.

 

بعد زیر‌چشمی نگاهم کرد.

 

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (1)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.2 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 2.7 (3)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (4)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4.1 (9)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

0 دیدگاه ها
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x