3 دیدگاه

هم دانشگاهی جان پارت ۱۶

0
(0)

اگه آرتین اون حرفو نمیزد الان دلوین رو تخت CCU نخوابیده بود

باید جواب رد بهش میدادم

 

دکترا میگفتن وضعیت خواهریم خیلی بده

حالا ما جواب خانوادش و محبوبه رو چی بدیم

یگانه اومد رو نیمکت کنارم نشست

دستمو گرفت

گفت:

_ محبوبه بی وقفه داره بهم زنگ میزنه،چیکار کنم مائده؟

مبینا حالش خیلی بد بود نمیتونست حرف بزنه

 

_‌جوابشو بده،بگو دلوین تو کماس همه چیو بگو‌ بهش

اگه دیگه برنگرده چی؟

اگه خوب نشه چی؟

ما بدون دلوین چیکار کنیم؟

جواب خانوادشو چی بدیم؟

 

با اینکه خیلی دختر سفت و محکمی بودم،نمیتونستم جلوی خودمو بگیرم اشکام میریختن

 

گوشیم داشت زنگ میخورد

آرتین بود

جوابشو دادم

_ الو؟

 

آرتین: الو سلام مائده خانوم خوبین؟

 

_ نه خوب نیستم،هرچی میکشم از دست توعه،پاتو از زندگیم بذار بیرون،خواهرمو به کشتن دادی عوضییییی

 

میگفتمو جیغ می‌کشیدم

تعادل نداشتم

نمیدونستم خودمو نگهدارم

خیلی به هم وابسته بودیم

خیلی….

 

########

 

دو روزه که بی هیچ هدفی داریم زندگی میکنیم،دو روزه که دلوین تو کماس و هیچ تغییر حالتی نداشته

حالش اصلا خوب نیست

به محبوبه که گفتیم با شوهرش با اولین پرواز اومدن تهران

دیروز عصر رسیدن

پشت در CCU نشسته بودیم

خواهرم داشت اونگوشه جون میداد و ما کاری ازمون برنمیومد

 

خدایا خودت کمکش کن

 

محبوبه: بچها شما خسته این سه روزه که سر پایین شما برین خونه استراحت کنین من و رامتین هستیم همینجا

 

یگانه: ممنون عزیزم،اما ما که نمیتونیم بریم خونه راحت استراحت کنیم خونه هم بریم دل و دینمون همینجاس

 

_ اره محبوبه جان یگانه راست میگه نمیتونیم بدون دلوین خونه رو تحمل کنیم

 

خداروشکر پنجشنبه جمعه بود و دانشگاه نداشتیم ولی فردا میبایست بریم دانشگاه

مبینا که کل این سه روز رو تنها بود و فقط صلوات میشمارد

ما هم کتاب قرآن از دستمون ‌نمی افتاد

 

محبوبه: باشه بچها هر طور که دوست دارین

میخواین برین همینجا تو نماز خونه ی بیمارستان یکم استراحت کنین؟

 

_ نه عزیزم همینجا خوبه شما تازه از راه رسیدین برین یکم استراحت کن…

 

پرستار از بخش مراقبت های ویژه اومد بیرون و سوپروایزرو صدا زد

یا خدا که مشکلی برای دلوین‌ پیش نیومده باشه

داشتن دستگاه شوک رو میبردن داخل بخش

یا حضرت عباااس

پرستاره داشت می‌گفت تخته۲۵۳ یا خدا شماره‌ تخت‌ دلوین بود

_ یا حضرت عباس بچها شماره تخت‌ دلوینه

تسبیح از دستم افتاد و پا تند‌ کردم سمت CCU از پشت پنجره می‌دیدیم که دارن شوکش میدن

محبوبه همه‌ی پرستارا رو کنار زد و در اتاقشو باز کرد رفت داخل

ولی پرستارا نذاشتن داخل بمونه و به زور اوردنش بیرون

 

محبوبه:یا خدا که برای دلوین‌ اتفاقی نیفته من خودم میرم پیش اریا به پاش میفتم که دلوینو بخواد

 

محبوبه دختر دایی دلوین‌ بود و از بچگی پیش هم بزرگ شده بودن و یه جورایی میشد گفت خیلییی همو دوست داشتن و به هم وابسته بودن

 

پرده های اتاقشو پرستار کشید و جلوی دیدمون رو گرفت

 

همونجا زانو زدیم،افتادیم،قابل تحمل نبود،

 

یگانه:نه نه دلوین نمی میره،دلوین زندس،داره نفس می‌کشه

قلبش داره میزنه

قلبش داره برای آریا میزنه،نبض داره

دلوین؟؟ مگه قرار نبود به آریا برسی؟ هوم؟ الان میخوای به آریا نرسیده ما رو تنها بذاری؟

 

تو شوک بودم هیچی نمیتونست آرومم کنه

باید میرفتم

باید آریا رو میدیدم

 

دکتر از اتاقش اومد بیرون

 

_ چی شد آقای دکتر؟ حالش خوبه نه؟

 

دکتر رنگ به صورتش نبود

 

دکتر: من شرمندم،کاری از دست ما برنمیومد،تسلی

 

دکتر نبضش برگشت نمیخواد بره

 

دکتر سریع از کنارمون رد شد و برگشت اتاق دلوین

 

ینی ما داشتیم دلوینو از دست میدادیم؟

ینی داشتیم یدونه از خواهرامونو از دست میدادیم؟

دلوین نباشه کی ما رو بخندونه؟

کی ببرمون بام تهران؟

کی کمکمون کنه؟

 

دکتر دوباره برگشت بیرون:

خوشبختانه دوستتون برگشت،تبریک‌میگم

از بخش رفت بیرون..

پرستاره از اتاق دلوین اومد بیرون و میخواست از این اینجا بریم ولی مگه میشد؟

تنهاش‌بذاریم؟

 

محبوبه از هوش رفته بود و برده بودنش بهش سرم وصل کنن

یگانه و من و مبینا بودیم فقط

به پای پرستاره افتادم

_ تو رو خدا بذار برم ببینمش خواهش میکنم،میخوام باهاش حرف بزنم

ما خودمون دانشجو پزشکی هستیم

خواهش میکنم.

لطفاا

 

پرستاره: نه،نمیشه خانم،برید بیرون لطفا

 

_ تو رو خدا التماست میکنم فقط پنج دقیقه جون عزیزت بذار برم داخل

 

پرستاره: باشه برو اما پنج دقیقه دیگه بیرون باشی

بعدم رفت

 

با دو رفتم سمت اتاقش و درو باز کردم و رفتم داخل

رنگ به رو نداشت

حالش خیلی بد بود واقعا.

رو دهنش ماسک اکسیژن بود و به هر دوتا دستش سرم وصل بود

خدایا،ببین خواهرمو،ببین به چه روزی افتاده

 

نشستم رو صندلی کنارش

 

_ دلوین جونم؟

خواهری گلم؟

پاشو بریم خونه،من دلم برا قورمه سبزیات‌ تنگ شده ها نخوای اینجا بمونیاا

سریع تر خوب شو تازه تو هنوز میخوای مطب بزنی خودم مریضت بشم

پاشو خواهری،اینجا جای خوبی نیست برای موندن

خودم میرم پیش آریا میارمش کنارت.

آریا دوست داره ها یه حسی بهم میگه دلی

غصه ی اونو نخوریاا اون با من

به پشت سرم اشاره کردم

_ببین دلی بچها منتظرتن،تازه محبوبه هم با رامتین اومده، ما منتظریماا

زود خوب شو بیا بیرون از این فضای خفه که خیلی آدم منتظرته

 

من دارم میرم اما تو هم زود بیا باشه؟

 

دستاشو گرفتم

 

آخه ما که نمیتونیم بدون تو سر کنیم

می‌دونی چقد بهت عادت کردیم؟

زود خوب شو عزیز دلم باشه؟

 

یه بوس از لپش کردم و از اتاق زدم بیرون

 

پرستاره بچها رو بیرون کرده بود

منم برای آخرین بار یه نگاه به اتاق دلوین زدم و راهمو گرفتم و رفتم پیش بچها….

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 2.7 (3)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (4)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4.1 (9)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 4 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
‌‌‌‌‌‌‌
1 سال قبل

چه الکی یعنی بخاطر یه سرما خوردگی رفت تو کماه

Maede.f
Maede.f
1 سال قبل

وای خیلی خوب بود

دسته‌ها

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x