بلند شدمو خودمو تو آیینه دیدم
واو صورتم چه افتضاح شده
رفتم حموم...
خیلی سبک شدم دیگه لباس پوشیدم
اومدم پایین…
صدای خنده های سارا عمارت بر داشته بود
رفتم تو آشپز خونه آنا رو بغل کردم
+ سلام بر آنا بانو
آنا: خوبی مادر؟!
تو بیمارستان اومدم بهت سر زدم خواب بودی…
+ خوبم آنا
چرا اومدی بیمارستان
خودم میام بهت سر میزنم…
آنا: بدو حرف نزن
بیا بشین برات سوپ درست کردم
یه ماچ رو لپش کردم
+ آنا جون میل ندارم
میگما این صدای خنده های سارا از کوجا میاد…
آنا: دختر جون نداری بیا یکم بخور
تو چیکار سارا داری؟!
+آنا زورکی که نمیشه خورد
الان بگو سارا کوجاست؟!
آنا: اول سوپ
+ باشه بابا بده ببرمش اونجا بخورم
الان بگو اونا کوجان؟!
همون طور که داشت سینی سوپ واسم آماده میکرد
یه نگاه یواشکی بهم مینداخت
فکر کنم آنا خبر داشت من میرم
آنا: تا آخرشو بخوری…
سارا با الهام تو هال نشستن
نمیدونم دارن چیکار میکنن؟!
سینی رو از دست آنا گرفتم ازش خدافزی کردم رفتم سمت هال
هر چی به هال نزدیک میشدم صداشون واضح تر میشد
سارا: پنج بده ببینم
تکراری نوشتی…
الهام: بابا دوتا حرف اولش مثل همه
من پنج نمیدم
بلند داد زدم منم میام بازی
الهام اومد نزدیک بغلم کرد
سارا برام یه دفتر و خودکار داد
سارا: خوب تا تو اسم و اینا رو بنویسی منم برم یه چایی میوه بیارم
توام هم سوپ بخور هم بنویس
نبینم نخور که خودم میکنمش تو حلقت…
نگاه الهام کردم یه دختر مهربون ولی آروم بود ولی تو بازی میشد یه دختر فضول و شیطون
+ الهام آقا کارم داشت ولی ندیدمش…
الهام: ها آره آقا منتظرت موند بعد جالبش اینجاس وقتی تو دیر میکردی سروصدا میکردولی خودش اومد تو اتاقت بعد رفت
+اومد اتاق من؟!
من که نبودم رفته بودم حموم…
نفهمیدی کوجا رفت؟!
الهام: نه نگفت
مگه میگه به ما…
سارا: دخترا من اومدم…
آماده این؟!
سرمونو تکون دادیم
سارا: وایسین ببینم چی میگم بدون شرط بندی نمیشه
هر کی باخت بقیه رو میبره بیرون هر چی بقیه بگه باید قبول کنه…
قبوله؟!
هر سه تامون دستامونو رو هم گذاشتیم باهم گفتیم قبوله…
سارا: اولک
الهام: دومک
+ وا چه زود گفتین…
سارا: همیشه خدا شلی…
بگو سومک
+سومک
سارا: خوب حرف با چی بگم؟!
یه چیز سخت بگم مغزتون اتصالی کنه
+سارا زود باش
سارا: خوب با حرف ک
حرف قعطی بود این عمداً گفت
داشتم تند تند حرفا رو کامل میکردم
که الهام محکم دفتر زد زمین
الهام: تمام
خودکار از دفترتون جدا کنید
سارا: دستات سونیک ان
چقدر زود نوشتی
الهام: هر چی که هست خودکار بزار کنار بدو ببینم…
خوب اول من میگم
اسم : کوهیار
سارا: کامیار
تو چی نوشتی مارال؟!
تا میخواستم اسمو بگم چشمم خورد به در که از دهنم
اسم کوروش در اومد
این کی اومده بود…
وای خدا کلید داشته
سارا: اوه مای گاد…
اسم کی رو نوشتی
جووون فقط تو بنویس کوروش
انار رو محکم پرت کردم خورد تو شکمش آخش در اومد
سارا: چته وحشی راست میگم
چپ میری کوروش راست میری کوروش
هر چی با چشم بهش اشاره میکردم خنگ نمیفهمید
کوروش همون جور داشت نگاه میکرد
هیچ عکس العملی نداشت
انگار باز به تنظیمات کارخونه برگشته…
الهام پا شد
الهام: سلام آقا خوش اومدین
سارا خنگ تازه فهمید یکی محکم زد تو پیشونیش
سارا: سلام آقا
منم پا شدم ولی چیزی نگفتم
اومد نزدیکتر
کوروش: داشتین چیکار میکردین؟!
الهام: آقا بازی میکردیم
ما رو ببخشید الان جمعش میکنیم
داشتیم سه تایی مشغول جمع کردن میشدیم…
کوروش: نمیخواد جمع کنید
برا منم یه دفتر و خودکار بیارین با یه لیوان چایی
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3.3 / 5. شمارش آرا 3
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
خیلی قشنگ
منتظر پارت بعدی …
خیلی عالی بود
کوروش مرزهای مودی بودنو جا به جا کرده 😂
سلام فرشته جون🥺❤
خسته نباشی عزیز دلم
خوبی؟
بهت تسلیت میگم گلم ایشالله غم نبینی دیگه عزیزم خدا بهتون صبر بده😔🖤
من این روزا کم میام سایت و اومدم دیدم ک پارت جدید گذاشتی خیلی خوشحال شدم
حواسم هس کم گذاشتیا🤨😂😉
مرسی عزیزم
چشم پارت میزارم