" خدمتکار عمارت درد" پارت 37 - رمان دونی

” خدمتکار عمارت درد” پارت 37

 

وقتی فرهاد اومد توو حس میکردم دلخوره…

ولی به روی خودش نمیورد

 

کنار فرهاد یه آقایی که فکر کنم باباش بود

 

منم به رسم ادب بلند شدم سلام

 

+ سلام آقای هخامنش

بابای فرهاد یه جور دیگه نگاه می‌کرد انگار منو می‌شناخت

خاله خزانم اومد جلو و منو معرفی کرد

 

خاله خزان: محمد شناختی؟! یاد کی افتاد؟! برادر زادته… یادگار بهار و علی

میبینی چقدر بزرگ شده…

نشد بیاریمش خودش اومده

 

پس بابای فرهاد عموم بوده

یه احساس عجیبی داشتم حس میکردم بی کسم هیچ کسی رو ندارم بغضم گرفته بود که با بغل کردن آقا محمد گریه ام گریه گرفت

 

عمو محمد: خدایا شکرت

خدایا شکرت که یادگار برادرمو بهم برگردوندی

 

+ فکر می کردم بعد مامان و بابام کسیو ندارم

عمو شما کجا بودین؟!

 

عمو محمد: عمو قربونت برم گریه نکن

برات میگم کجا بودیم

چیشد که با فرهاد اومدی تو؟!

کاش فرهادو زودتر می‌فرستادم ایران

 

همین طور گریه می‌کردم

عمو محمد: خوشگل خانم حیف تو چشمات نیس اینقدر گریه میکنی

نکن گریه خودم دلم خونه چرا دیر پیدات کردم

دیگه گریه نکن

تو الان دیگه کنارمونی

 

خودش گریه ها مو پاک کرد

 

عمو محمد: بدو ببین دست و صورتتو بشور بریم شام بعد شام همه چی رو میگم برات

 

بعد اینکه رفتم دست و صورتمو بشورم

تو راهرو فرهاد دیدم که داشت از اتاقش بیرون میومد

وقت خوبی بود تا ازش معذرت بخوام

یه گرمکن مشکی پوشیده بود

 

+ فرهاد

های فرهاد

پیس پیس

 

این چرا صدامو نمیشنوه

رفتم از یه تیکه لباسشو کشیدم

 

+ فرهاد

 

فرهاد: عه سلام دختر خاله

 

+ سلام چرا هر چی صدات میکنم نمیشنویی؟!

 

فرهاد: مگه صدام کردی؟!

حواسم نبوده

 

+ میگم من یه عذر خواهی بدهکارم

 

فرهاد: واسه چی؟!

 

+ سرت داد زدم

میگم من حالم بد بود نمیتونستم خودمو کنترل کنم منو ببخش

 

فرهاد: اون اشکال نداره

آدمیزاده دیگه اعصابش خُرد بشه

نمیفهمه

نمیخواد معذرت بخوای…

الانم من دلم میخواد بگی پسر خاله بریم شام

چون دارم از گرسنگی میمیرم

بریم؟!

 

+ آره آره بریم

 

فرهاد: خانما مقدم ترن

 

منم جلو تر از فرهاد رفتم

 

همه دور هم دور میز نشسته بودیم

 

فرهاد: به به سکینه خانم چه کرده

قورمه سبزی با سالاد شیرازی

 

+ عه قورمه سبزی

چرا نفهمیدم سکینه خانم قورمه سبزی پخته

اونجا که بودیم آنا جون تا سبزی در میورد می‌فهمیدم

 

فرهاد: منم اگه مثل تو هی غش و ضعف می کردم نمیتونستم بفهمم قورمه سبزی داریم

 

آی آی فرهاد آب زیرکاه منو داشت مسخره می‌کرد

 

+ دلم خواست غش و ضعف کردم

 

فرهاد: من دلم میخواد دیگه نمیبرمت دکتر

 

+ حاضرم بمیرم ولی با دستای تو نرم دکترم

 

خاله خزان: عه فرهاد چرا دخترمو اذیت میکنی

دلت میخواد گوش تو بپیچونم

 

فرهاد: حس اضافی بودن بهم دست داد من برم تو اتاقم

 

عمو محمد: از اولم اضافی بودی

 

هممون داشتیم میخندیدیم چقدر به این جمع خونوادگی نیاز داشتم

 

فرهاد: پس که اینطور چشم مارال درآد میشینم همینجا

 

+ برو ببینم چیکار من داری مگه نمیخواستی بری؟! برو دیگه

 

بعدش فرهاد بامزه بازی در میاره هندیش میکنه بحثُ

 

فرهاد: دیدگاهمان عوض شد همینجا در این کلبه میمانم آری منِ رهگذر مکانی ندارم

 

بعد به عمو نگاه میکنه

 

فرهاد: پدر مرا ببخش من جز و تو خانه کسی را ندارم

 

عمو محمد: زرت و پرت نکن بشین سر جات

 

فرهاد: پدر من تور را بسیار دوست دارم

 

یه قاشق سمتش پرت میکنه که جاخالی میده

 

عمو محمد: یه بار دیگه حرف بزنی تضمین نمیکنم ایندفعه چنگال بهت نخوره

 

من و خاله خزان فقط داشتیم میخندیدیم

 

فرهاد: هی خدا میگن به والدین خود عشق بورزین

عشقم که می ورزیم قاشق پرت میکنن

 

عمو محمد: من نمیدونم تو به کی رفتی

بزار یه شب تا صبح بزارمت بیرون قندیل که بستی بعد عشق میفهمی

 

فرهاد: اصن نخواستیم

بدین شام منو تا بیرونم نکردین

 

چقدر دلم میخواست یه روز تو همچین خونواده ای دور هم جمع شیم با هم غذا بخوریم

 

شام که تموم شد رفتیم تو هال نشستیم

 

خاله خزان: اول من میخوام بگم بعدش بقیه رو تو بگو‌‌

عمو محمد: باشه تو بگو منم قهوه مو میخورم

 

خاله خزان: مارالم فقط گوش کن بعدش که حرفام تموم شد سوالاتو بپرس

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان آرامش بودنت
دانلود رمان آرامش بودنت به صورت pdf کامل از عسل کور _کور

    خلاصه رمان آرامش بودنت: در پی ماجراهای غیرمنتظره‌ای زندگی شش دختر به زندگی شش پسر گره می‌خورد! دخترانِ در بند کشیده شده مدتی زندگی خود را همراه با پسرهای عجیب داستان می‌گذرند تا این‌که روز آزادی فرا می‌رسد، حالا پس از اتمام آن اتفاقات، تقدیر همه چیز را دست‌خوش تغییر قرار داده و آینده‌شان را وابسته هم کرده

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عقاب بی پر pdf از دریا دلنواز

  خلاصه رمان:           عقاب داستان دختری به نام دلوینه که با مادر و برادر جوونش زندگی میکنه و با اخراج شدن از شرکتِ بیمه داییش ، با یک کارخانه لاستیک سازی آشنا میشه و تمام تلاشش رو میکنه که برای هندل کردنِ اوضاع سخت زندگیش در اون جا استخدام بشه و در این بین فرصت

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آخرین چهارشنبه سال pdf از م_عصایی

  خلاصه رمان :       دختری که با عشقی ممنوعه تا آستانه خودکشی هم پیش میرود ،خانواده ای آشفته و پدری که با اشتباهی در گذشته آینده بچه های خود را تحت تاثیر قرار داده ،مستانه با التماس مادرش از خودکشی منصرف میشود و پس از پشت سر گذاشتن ماجراهائی عجیب عشق واقعی خود را پیدا میکند ….

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بیراه عشق

    خلاصه رمان :       سها دختری خجالتی و منزوی که با وعده و خوشی ازدواج می‌کنه تا بهترین عروس دنیا بشه و فکر می‌کنه شوهرش بهترین انتخابه اما همون شب عروسی تمام آرزو های سهای قصه ما نابود میشه … به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نجوای آرام جلد دوم به صورت pdf کامل از سلاله

    خلاصه رمان:   قصه از اونجایی شروع میشه که آرام و نیهاد توی یک سفر و اتفاق ناگهانی آشنا میشن   اما چطوری باهم برخورد میکنن؟ آرامی که زندگی سختی داشته و لج باز و مغروره پسری   که چیزی به جز آرامش خودش براش اهمیتی نداره…   اما اتفاقات تلخ و شیرینی که براشون پیش میاد سرنوشتشون

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کوازار pdf از پونه سعیدی

  خلاصه رمان :       کوازار روایتگر داستانی عاشقانه از دنیای فرشتگان و شیاطین است. دختری به نام ساتی که در یک شرکت برنامه نویسی کار می کند، پس از سپرده شدن پروژه ی مرموز و قدیمی نوسانات برق به شرکت شان، دست به ساخت یک شبکه ی کامل برای شناسایی انرژی های مشکوک (کوازار) که طی سال

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
19 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
mehr58
mehr58
2 سال قبل

خداروشکر 😍 

لیلی
لیلی
2 سال قبل

چرا ادامه اش نمیزاری خب دارم از کنجکاوی میمیرم ☺

Roya
Roya
2 سال قبل

نویسنده عزیز رمانت خیلی عالی هست

My nazi
My nazi
2 سال قبل

یه سوال!
داستان از فکر و ذهن خودتونه؟یا از یه جایی میگیرید؟

ꜱᴇᴘɪᴅᴇʜ
2 سال قبل
پاسخ به  fershteh mohmadi

منظورش اینه از روبیکا یا تل کپی کردی!

ꜱᴇᴘɪᴅᴇʜ
2 سال قبل
پاسخ به  fershteh mohmadi

میدونم بابا من منظورش رو رسوندم😂☺

𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
مدیر
پاسخ به  ꜱᴇᴘɪᴅᴇʜ

ن منظورش اینه که ایده‌ش از ذهن خود نویسندست یا طبق داستانی چیزیع فکنم

ꜱᴇᴘɪᴅᴇʜ
2 سال قبل

اهاا..

علوی
علوی
2 سال قبل

بد عادتمون کردی، همش منتظر پارت شبانگاهی هستیم  😅  😅 

علوی
علوی
2 سال قبل
پاسخ به  fershteh mohmadi

ممنون می‌شم. گرچه می‌دونم پرروییه.

هعی
هعی
2 سال قبل

منو گذاشتی تو خماری

پرنسس
پرنسس
2 سال قبل

تو خدا بیشتر بزار

neda
neda
2 سال قبل

عالیه اخ تک دلمو بریدی تا پارت بعدیش

دسته‌ها
19
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x