” ماهان”
+ راشد خان من زن بگیر من نیستم
من نمیخوام زن بگیرم
اون دختری ام که انتخاب کردی برا خودت
راشد خان: تو غلط کردی رو حرف من حرف میزنی پدرسگ
+ چند بار بهتون گفتم من بخاطر منافع شما نمیتونم دختر مردمو بدبخت کنم
سوئیچ ماشینو از رو میز برداشتم رفتم
صدای بابابزرگ همین میومد که داشت صدام می کردم
من نمیدونم چرا عروسک خیمه شب بازی دست اینا شدم
طف بهش…
از خونه زدم بیرون همین طور تو خیابانو الکی دور میزدم
بی مقصد…
تصمیم گرفتم برم گل فروشی یه دست گل رز بگیرم برم سر خاک مامان و بابا…
درسته منو ول کردن
ولی حقم نبود من فقط 5 ساله ام بود چه گناهی داشتم…
نزدیکای بهشت زهرا رسیدم رفتم یه بطری آب برداشتم که سنگ قبرا رو بشورم
بعد اینکه کارمو کردم دسته گلا رو گذاشتم رو سنگ قبر
یادم میومد اون راشد خان چه بلاهایی سرم میورد…
فقط یه اشتباه میکردم منو میبرد تو انباری تا سه روز درو میبست
هیچکس حق هیچ کمکی بهم نداشت
انگشتامو میذاشت لای انبردست فشار میداد…
من باید گریه می کردم نه نباید گریه می کردم
مرد که گریه نمیکنه
تا نزدیکای غروب اونجا بودم دیگه تصمیم گرفتم که برم…
بازم همین طور بی هدف تو خیابانا گشت میزدم
گوشیم زنگ خورد با دیدن اسم مخاطب اخمم رفت تو هم
+ بله
راشد خان: کجایی پسر؟! مگه دیشب بهت نگفتم شب باید بریم خونه شریک مون
+ بابا بزرگ منم دیشب جوابمو بهت دادم
شریک شماست نه من
من اونجا فقط یه وسیله فروشی ام
شما منو به اونا میدن اونام در عوضش دخترشون به شما میدن
راشد: این یه امره خیره یه وصلت
کجا چیزی فروخته شده؟!
+ ریدم به این امر خیرتون
خودتونم معلوم نیست دارین چیکار میکنین
فقط رو کاراتون سرپوش میذارین
راشدخان: ماهان نیایی من میدونم و تو؟!
بازم همون حرفای قدیمی همون تهدیدای همیشگی
+ برام مهم نیست…
گوشیو قطع کردم
زنگ بهرام رفیقم زدم باید یه کاری کنم…
من دیگه نمیتونم با کارای بابا بزرگم ساکت بشینم
+ چطوری داداش؟!
بهرام: خوبم داداش؟!
کجایی؟!
+ تو خیابون…
بهرام: اونجا چیکار میکنی؟!
راستی چیشد قضیه ازدواجت؟!
+ برا همین زنگ زدم
میگم یادت میاد پرونده های شرکتو باهم چک کردیم یه چیز نبود
بهرام: من ازدواجت میگمم تو گیر اون پرونده اون روزیی…
+ خیلی خوشت میاد زن بگیرم
بهرام: از خدامه
+ دهنت بهرام
اینا بهم ربط داره میدونی چند نفر ورشکست شدن؟!
نون چند نفر آجر شده؟!
بهرام: بخاطر زنگرفتن توئه؟!
+ حالت خوبه؟!
شب میام خونتون
بهرام: دادا من خونه نیستم شب سر قرارم
میخوای بیای؟!
+ مزاحم نمیشم باشه برو
بهرام: مزاحم چیه بیا سوگل با دوستشه
+ خبرت میدم حالا
برو آماده شو
با خودم داشتم همین جور فکر می کردم
تو گاو صندوق پروندهارو گذاشته
آره دقیقا
باید شب که بابا بزرگ نیست برم
خدا باید از خونه خودم دزدی کنم
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 1.5 / 5. شمارش آرا 2
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
چرا زود ب زود پارت نمیزارین؟! ☹️
با فیلتر شکن اومدم
امشب هر چی بود میزارم