سارا: مارال دختر چته؟!
+ هیچی ساعت 7 صبح کی میره آرایشگاه که من میرم
تو عروسی نه من…
سارا: تو خواهر عروسی
تو مسیر داشتم به خوابی که دیدم فکر می کردم
تو چند ماه همش خواب میبینم
انگار گذشته و آینده ام قاطی شدن
تصویرای مبهم و آشنا…
خوابی که دیشب دیدم تو یه دشت یا شاید جنگل بودم
داشتم کوروش و ماهان صدا می کردم
اما کوروش اونجا چی میخواست؟!
صدای جیغ جیغو سارا منو از فکر و خیال در آورد…
سارا: هوی دختر…
مارال
+ درد چته
سارا: رسیدیم صدات کردم نشنیدی دیگه داد زدم بشنوی
با سارا رفتیم تو آرایشگاه
سارا پشت میز نشست تا آماده بشه
منم داشتم نگاهش می کردم
“کوروش”
با صدای تق تق در بیدار شدم
+ بیا داخل
آنا: سلام آقا کوروش
صبح بخیر
اینقدر خسته و خوابم میومد از جام پا نشدم
+ صبح بخیر آنا خانم
آنا همین طور داشت اتاق مرتب می کرد
+ لطفا پرده هارو نکش من خوابمه
تازه دو ساعته خوابیدم
آنا: آقا کوروش دیشبم بهتون گفتم تا دیر وقت بیرون نمونین
نباید خودتونو خسته کنید
درسته پاهاتون خوب شده
اما نباید روش فشار بیارین
دیگه پا شدم رو لبه تخت نشستم
+ خودمم باورم نمیشه ولی شد
آنا: آقا کوروش آقا عرفان اومدن منتظر شماست
فکر کنم یادتون نرفته امروز عروسی ساراس
وای یادم رفته بود قرار بود امشب مارال ببینم
دیشب که رسیدم تهران با بچه ها جشن گرفته بودیم به کل یادم رفته بود عروسی رو
فکر کردم فرداس
+ نه یادم نرفته
چرا اینقدر عرفان زود اومده
خیلی وقت مونده تا عروسی…
+ آنا خانم از عرفان پذیرایی کنید من تا یه دوش بگیرم میام پایین
حوله مو ور داشتم رفتم حموم
تو آیینه خودمو میدیم
رو پاهای خودم وایستاده بودم
درسته یکم لنگ میزدم ولی میتونستم عادی راه برم
همین طور که داشتم موهامو با حوله خشک می کردم از پله ها میومدم پایین
+ چه سحر خیز شدی
از اینورا …
سرش تو لپ تاپ بود
عرفان: سحر خیز بودم
بیا بشین کلی کار داریم بیکار که نیستم مثل تو
+ خوبه از علافی درت اوردم
عرفان: برو صبحونه تو بخور بیا
باید یه چیز مهم بهت بگم
فکر کنم بعدش عروسی دارین باید آماده شی…
پشت میز نشستم که عرفانم گفتم بیاد باهم بخوریم ولی اون قبل تر من خورده بود
بعد از اینکه صبحونه رو خوردم آنا خانم برام قرصامو آورد
رفتم کنار عرفان نشستم
+ خوب چیشده؟!
عرفان: این قراردادو ببین یه مشکلی توشه
قراردادو که نگاه کردم یه مشکلی توش بود انگار این وسط یکی داره ضرر بزرگی به شرکت میزنه اگه جلوشو نگیرم
+ این قراردادو کی بسته؟!
عرفان: مالکی
+ مردک پست …
واسه فسق قرار چقدر جریمه باید بدیم؟!
عرفان : نوشته بخون
دو برابرش باید بدیم…
+ شرکت اینجوری ور شکست میشه…
رفتم بالا که آماده بشم برم به شرکت سر بزنم ببینم باید چیکار کنم
با عرفان راه افتادیم که بریم
مثل همیشه وارد شرکت شدم همه فکر می کردن رفتم خارج از کشور
از هیچی خبر نداشتن که چه اتفاقی برام افتاده
بعد سلام و احوال پرسی
با عرفان رفتیم تو اتاقم از منشی خواستم مالکی رو بفرسته بیاد پیش من …
سرگرم دیدن پرونده ها بودم که با در زدن کارمو متوقف کردم با یه بفرمایید مالکی رو تو چارچوب در دیدم
از صورتش میشه فهمید چه غلطی کرده
مالکی: سلام آقا
+ سلام آقای مالکی
بفرما بشین
داشتم از تو منفجر میشدم ولی داشتم خودمو خونسرد نشون میدادم
تو اون دو ماه خیلی رو خودم کار کرده بودم که داشت جواب میداد
بعد نشستن مالکی میخواستم از زیر زبونش حرف بکشم ببینم غیر مالکی کسی دیگه ای هست جاسوس تو شرکت
+ میخوام چنتا سوال ازت بپرسم
مالکی: بفرما آقا
عرفان هیچ حرفی نمیزد همین طور خودشو مشغول کار نشون میداد و هر از گاهی نگاه مالکی می کرد
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
خیلی خوب بود میشه چند تا پارتو باهم بزاری ؟
آره عزیزم