رمان دونی

رمانِ «آوای تـوکــا» پارت 4

آوای توکا|

 

به جان پنجه هایم میافتم. در دلم آشوب برپا است . زرین تاج خانوم هم با ناله و نفرین هایش کم نمک به زخم دلم نمی پاشد .

 

– دختره ی خراب معلوم نیست با این پسره قالتاق چه سر و سری داشته که این طور برزخی بود ….

 

ساکتم . حتی نگاهش هم نمی کنم .‌تهمت ناروا می شنوم و دم نمی زنم . این زن به سن و سال مادرم است و حرمت گیس های که با رنگ سفیدیشان را پوشانده است نگه می دارم .

 

در اتاق عمل باز می شد .‌ مهبدم را روی تخت می آوردند .

چشمانم تر میشود . می ایستم و خجالت نمی گذارد که جلو بروم . از او خجلم .

 

چشمانش نیمه باز است ، حاج زین الدین سپه سالار و خانواده ‌اش تختش را دوره می کنند . نیمه هوشیار است .

 

زرین تاج خانوم قربان صدقه‌اش میرود و باعث و بانی این حال و روزش که منم را لعنت می کند .

 

پرستار و خدمه ای که پشت تخت را گرفتده اند او را می برند و منی که به زمین چسبیده ام فرصت نمی کنم که قدم پیش بگذارم .

 

 

 

پشت در اتاقش نشسته ‌ام . چند ساعتی از عملش می گذزد و من هنوز نتوانسته ام با خودم کنار بیام و به اتاقش قدم بگذارم .

 

اگر پسم میزد چه ؟

طاقت نداشتم که او پسم بزند .

درد زیر دلم را یادم رفته است . ضعف دارم . چشم می بندم و سر به نیمکت تکیه می دهم .

 

نمی دانم چقدر زمان می گذرد ولی صدای زرین تاج خانوم چرتی که نزده ام را پاره می کند .

 

– اکله خانوم تو که هنوز اینجایی ؟

 

چشم گرد می کنم .

– من ..‌‌من …

از بازویم می گیرد میخواهد بلندم کند .

– پاشو جل و پلاستو جمع کن برو ….

– کج… کجا برم ؟

 

– خونه بابات مال بد بیخ ریش صاحبش. برو بشین خونه بابات تا احضاریه دادگاه بیاد . ابرو حیثیتمون رو از تو جوب پیدا نکردیم که ….

 

پشتم می لرزد تشرم می زند :

– هنوز که نشستی . د میگم پاشو !

 

 

 

 

***

 

زمان حال

 

حمل چمدان مشکل است . حمل بغضی که از تهران تا نوشهر با خود اورده ام مشکل تر .

 

مقابل عمارت نوشاد می ایستم . برای زدن زنگ مرددم . اما در نهایت زنگ را می زنم کسی می‌پرسد کیست .

 

 

به گمانم از خدمه این خانه است . خودم را معرفی می کنم و از من می خواهد چند لحظه منتظر بمانم .

 

منتظر می مانم . دسته چمدان را ول می کنم و دست به کمر می گیرم .‌

دخترکم بازیگوشی می کند .

ورجه وروجه می کند دل مادرش را با زمین فوتبال اشتباه گرفته‌ است .

 

در باز میشود .‌ تردید هایم را پشت سر می گذارم و از لای در تو میروم . اینجا . عمارت نوشاد زین پس قرار بود پناه من و دخترکم باشد .

 

 

 

خیلی بیشتر از خیلی معذبم ، به مادرم شباهت دارد اما جوان و قبراق تر است .

هیکل روی فرمی دارد . گونه برآمده .

می پرسد :

– چند ماهته ؟

 

به برامدگی شکمم چشم می دوزم : هفت ماه .

– چادرسری یا کاکل زری ؟

لبخند محزونی می‌زنم . به شکمم دست می کشم .

– دختره .

– چرا نکاهت غم داره دخترم؟

 

قطره اشکی از چشمم به بیرون درز می کند .

– نمی خواستم مزاحمتون بشم خاله جون ….

 

پنجه روی لبم می گذارد : نگو نشنوم .

 

مرا به آغوش می کشد . روی موهایم را می بوسد : تو مزاحم نیستی ‌ تصمیمت چیه ؟ می خوای طلاق بگیری ؟

– نه .

 

نگاه گرد می کند و من روی لبم زبان می کشم : یعنی الان نمیشه . نمی تونم . باید تا بعد از زایمانم صبر کنم . دادگاه بهم این اجازه رو نمیده .

 

سر به علامت فهمیدن تکان می دهد ‌ در جنگل سر سبز چشمانش تأسف و تأثر را می بینم .

 

 

از روی ناچاری است که به این عمارت پناه آورده ام . مهبد از خانواده مادریم شناختی ندارد. خودم هم از تمام ایل و تبار مادری فقط خاله ام را ملاقات کرده ام .

 

 

 

مادرم که دختر یکی از ثروتمندان نوشهر بود به واسطه ازدواج با پدرم ، پسر سرایدار خانه زاد خانه، از خاندان نوشاد برای همیشه طرد میشود و با پدرم برای ادامه زندگی به تهران می اید.

 

 

مادرم نتوانست در زمان حیات پدر بزرگ و مادربزرگم رضایت آن دو را جلب کند. ولی او را از ارث و میراث محروم نکردند .

 

سر همین ارث و میراث هم بود که پای پامچال خانوم خاله ام به خانه ما ان هم دور از چشم پدرم باز شد .

 

 

مادرم از خاله ام تقاضا کرد که این میراث نزد او امانت بماند . نمی خواست که پدرم میراث پدریش را برباد بدهد .

 

 

ارث پدری اش را توشه آینده من و ترلان کرد . و حال من نه به دنبال ارث پدری، مادرم امده ‌ام که به دنبال سرپناهی امن آمده ام .

آمده ام که دور از چشم مهبد بچه ام را به دنیا بیاورم .

 

 

 

 

امده‌ام تا داغ خودم و دخترم را به دل پدر خیانت‌کارش بگذارم .

 

مادرم با خیانت های مدام پدرم کنار می آمد ولی من نمی خواهم ادامه دهند راه او باشم .

 

ازدواج با بُشرا خیانتی بود به من . به دلم به عشقی که نسبت به او داشتم .

 

به دستور خاله پامچال مستخدم خانه یکی از اتاق ها را برایم اماده می کند . اتاق راحتی است . مستر است . ولی چشمم را نمی گیرد.

 

روی تشک تخت می نشینم . به صفحه گوشی موبایلم خیره می‌شوم بیش از صد تماس از دست رفته دارم .

 

مهبد در صدر جدول است . مادرم . پدرم . ترلان .

 

 

پیام های زیادی از مهبد دارم . سین می زنم اما جواب نمی دهم می خواهم بداند که می بینم و بی جواب نگهش می دارم .

 

آخرین پیامش این است :

– منو سگم نکن توکا جواب بده .

 

همان لحظه‌ هم بود که گوشی میان دستم لرزید و نام مهبد بر صفحه افتاد .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 165

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان می تراود مهتاب

    خلاصه رمان :       در مورد دختر شیطونی به نام مهتاب که با مادر و مادر بزرگش زندگی میکنه طی حادثه ای عاشق شایان پسر همسایه ای که به تازگی به محله اونا اومدن میشه اما فکر میکنه شایان هیچ علاقه ای به اون نداره و برای همین از لج اون با برادر شایان .شروین ازدواج

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دریا پرست
دانلود رمان دریا پرست به صورت pdf کامل از فاطمه زایری

      خلاصه رمان دریا پرست :   ترمه، از خانواده‌‌ی خود و طایفه‌ای که برای بُریدن سرش متفق‌القول شده و بر سر ‌کشتن او تاس انداخته بودند، می‌گریزد؛ اما پس از سال‌ها، درحالی که همه او را مُرده و در خاک می‌پندارند، با هویتی جدید و چهره‌ای ناشناس به شهر آباءواجدادی‌اش بازمی‌گردد تا تهمت‌ها و افتراهای مردم را

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان مارتینگل

    خلاصه رمان:         من از کجا باید می‌دونستم که وقتی تو خونه‌ی شوهرم واسه اولین بار لباس از تنم بیرون میارم، وقتی لخت و عور سعی داشتم حرف بزرگترهارو گوش کنم تا شوهرم رو تو تخت رام خودم کنم؛ یه نفر… یه مرد غریبه تمام مدت داشت منو از دوربین‌های تعبیه شده تو خونه، دید

جهت دانلود کلیک کنید
رمان دل کش
دانلود رمان دل کش به صورت pdf کامل از شادی موسوی

  خلاصه: رمان دل کش : عاشقش بودم! قرار بود عشقم باشه… فکر می کردم اونم منو می خواد… اینطوری نبود! با هدف به من نزدیک شده بود‌…! تموم سرمایه مو دزدید و وقتی به خودم اومدم که بهم خبر دادن با یه مرد دیگه داره فرار می کنه! نمی ذاشتم بره… لب مرز که سهله… اگه لازم بود تا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سیطره ستارگان به صورت pdf کامل از فاطمه حداد

          خلاصه رمان :   نور چشمامو زد و پلکهام به هم خورد.اخ!!!از درد دوباره چشمامو بستم. لعنت به هر چی شب بیداریه بالخره یه روز در اثر این شب بیداری ها کور میشم. صدای مامانم توی گوشم پیچید – پسرم تو بالخره یه روز کور میشی دیر و زود داره سوخت و سوز نداره .

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طرار pdf از فاطمه غفرانی

  خلاصه رمان:         رمان طرار روایت‌گر دختر تخس، حاضر جواب و جیب بریه که رویای بزرگی داره. فریسای داستان ما، به طور اتفاقی با کیاشا آژمان، پسر مغرور و شیطونی که صاحب رستوران‌های زنجیره‌ای آژمان هم هست آشنا میشه و این شروع یک قصه اس… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

18 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
به تو چه😐
به تو چه😐
7 ماه قبل

عالیه:)

به تو چه😐
به تو چه😐
پاسخ به  neda
7 ماه قبل

علیکم السلام ندا خانوم🤣

به تو چه😐
به تو چه😐
پاسخ به  neda
7 ماه قبل

خیلی وقت بود نبودی اما بازگشتت پرقدرت بود 😁
رمانی که می‌زاری عالیه مخصوصاااا پارت گذاریش مرسیییی❤️

آخرین ویرایش 7 ماه قبل توسط به تو چه😐
گانگ گانگ
گانگ گانگ
7 ماه قبل

اومم یه سوال داشتم..تو این سایت میتونیم رمانمون رو بزاریم؟ اگه میشه شرایطش چه جوریه؟ چندتا رمان نوشتم و حالا نمیدونم دقیقا کجا باید بزارمشون..اگه راهنمایی کنین ممنون میشم🫠

لی لی
لی لی
7 ماه قبل

از همین الان از مهبد آشغال حالم به ام خورد هر دلیلیم داشته باشه خیانت قابل جبران نیست
بره بمیره مردک بی لیاقت

...
...
7 ماه قبل

بی نظیر بود.
منتظر پارت بعدی هستم ننه ندا

شیما
شیما
7 ماه قبل

هلع بیل یاخچی رمان دی

بانو
بانو
پاسخ به  شیما
7 ماه قبل

هیع باجی اگه از وسط ها خرابش نکنن

ریحان
ریحان
7 ماه قبل

باریکلا به توکا از اون حورای احمق باهوش تره

بانو
بانو
پاسخ به  ریحان
7 ماه قبل

مثل حورا نیست چون پشت پناه داره جا داره پول داره از ریشه بی کس نیست….البته من با حورا هم مخالفم هاااا میتونه راه‌های زیادی برا خودش پیدا کنه

P:z
P:z
7 ماه قبل

نداجون سلاام
حالت چطورههه ❤❤
من این رمانو شروع نکردماا
ولی خب میخواستم بپرسم آتش شیطانو نمیزاری؟

بعد اینکه فاطمه جون امروز نیست رز وحشی رو بزاره؟؟

خواننده رمان
خواننده رمان
7 ماه قبل

مردک پر رو …

رهگذر
رهگذر
7 ماه قبل

خوبه که عین حورا نیست خوبه که عزت نفس داره خوبه که عشق چشاشو کور نکرده

دسته‌ها
18
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x