رمان آبشار طلایی پارت 42 - رمان دونی

 

 

 

 

-پس بخاطر همین با عماد رابطه‌تون بهم خورد و اون انقدر از دستت عصبانیه؟

 

 

-هم این هم اینکه فکر می‌کرد دستم با عطا تو یه کاسه بوده. همش می‌گفت با بابات برام نقشه کشیدین. با کلی قسم و آیه راضیش کردم که ازم شکایت نکنه.

 

 

چشمانش گرد شد.

 

 

-چرا باید همچین حرفی بزنه؟ تو خودت باباتو لو دادی!

 

 

-باورم نکرد دیگه نه اون و نه خیلی های دیگه حرفمو باور نکردن. فکر می‌کردن از نقشه عطا بی‌خبر نبودم. حقم دارن. بعد کاری که بابام کرده بود چرا باید باور کنن که دخترش آدم درستیه و هیچ نقشی تو کثافت های کاری کسی که از خونِشه نداره و…

 

 

-من باور می‌کنم!

 

 

با جمله‌ای که در کمال جدیت گفت، سرم به شدت بالا رفت و چشمانه اشکی‌ام به چشمانش دوخته شد.

 

 

-چی؟!

 

 

مصمم‌تر از قبل گفت:

 

 

-من حرفاتو قبول می‌کنم باورشون می‌کنم.

 

 

همراه قطره اشکی که از چشمم چکید، لبخندی روی لب هایم نشست و برای اولین بار بود که یک نفر با شنیدن حقیقت در مورد آن روز بی‌آنکه حتی ذره‌ای شَک و تردید در لحنش باشد، حرف هایم را باور می‌کرد.

 

 

تشکرآمیزترین لبخند ممکن را به رویش زدم.

 

 

_♡_♡_♡_

دخترم 🥹😔❤️

 

#پارت۱۸۹

#آبشارطلایی

 

 

 

و آرام گفتم:

 

 

-خیلی از اون داستان می‌گذره و تقریباً فراموش شده اما ممنون… این جمله خیلی برام ارزش داشت.

 

 

-بخاطر خوشحال کردنت نگفتم فقط چیزی که بهش باور داشتمو گفتم.

 

 

جمله‌اش در گوش‌هایم می‌پیچید.

لبخند از روی لب هایم نمی‌رفت و چشم های او هم از لبخنده چسبیده به لب‌هایم جدا نمیشد!

 

 

هر دو بی‌حواس غرق هم شده بودیم بی‌آنکه یادمان باشد که همه‌ی دنیا می‌گویند، زن ها از گوش و شنواییشان و مردها از چشم و دیده هایشان دل می‌بازند…!

 

 

 

_♡_

 

 

دو ماه بعد…

 

 

 

-بابایی اومد… بابایی اومد.

 

 

با صدای شوق زده مایا قلبه دلتنگم هیجان زده کوبید و سریع پرده‌ی سالن را کنار زدم.

 

 

ورود ماشین لوکس و مشکی رنگی که این روزها با هر آمدنش لبخند و با هر بار رفتنش قلبم پر از دلتنگی میشد را تماشا کردم.

 

 

پس برگشته بود!

 

 

تنها ده روز بود که برای سفر کاری‌اش رفته و نتوانسته بودم ببینمش اما حس می‌کردم سال ها از آخرین دیدارمان می‌گذرد.

 

 

با عجله به طرفه اتاق بچه ها رفتم تا ماهین را پیدا کنم.

 

 

-ماهین جان؟ ماهین؟

 

 

-جانم؟

 

 

با شنیدن صدایش و جانم گفتنی که جدیداً یاد گرفته و با لحن کودکانه‌شان بسیار شیرینشان می‌کرد، لبخند زدم و مقابله قد و قواره‌ی کوچکش خم شدم.

 

 

-عزیزم بابات اومده… تمرینمون یادت مونده دیگه آره؟!

 

 

هیجان زده سر تکان داد و بالأخره صدای با ابهت شهراد در سالن پیچید.

 

 

 

 

 

#پارت۱۹٠

#آبشارطلایی

 

 

 

-عشق من کجاست پس؟ نیومده استقباله باباش؟

 

 

ماهین شبیه تیر از چله رها شده به سمت سالن دوید و من باحالی که انگار داشتم روی هوا قدم می‌گذاشتم، کنارشان رفتم.

 

 

شهراد همانطور که مایا را در آغوش گرفته بود تا دویدن ماهین را به سمت خودش دوید، سریع خم شد و او را هم در آغوش گرفت.

 

 

-بابایی؟

 

 

-جانه بابا ندو دورت بگردم.

 

 

نگاهم با شیفتگی به صورتش خیره شد.

ته ریش های درآمده و خستگی در صورتش موج می‌زد.

 

 

-دلم بلات تنگ شده بود بابایی لفطاً دیگه نلو.

(دلم برات تنگ شده بود بابایی لطفاً دیگه نرو

 

 

با جمله‌ای که ماهین گفت سکوت در فضا حاکم شد و شهراد شوکه به دخترش که برای اولین بار جمله‌اش را بدون کوچکترین لکنتی گفته بود، نگاه کرد و سپس سرش آرام به طرفم چرخید و بوسه‌ی محکمی به گونه‌ی تپل ماهین زد.

 

 

-بابا بمیره برات نفسم؟ چشم دیگه حالاحالاها جایی نمیرم.

 

 

قربان صدقه‌ی ماهین می‌رفت اما نگاهه پر از قدردانی‌اش از صورتم جدا نمیشد!

 

 

تمامه این ده روز تلاش کردم تا ماهین بتواند این جمله را بی‌لکنت تلفظ کند و حال نگاهه پر از قدردانیه شهراد ارزشه تمامه خستگی و تلاش هایم را داشت…!

 

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 162

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان الماس pdf از شراره

  خلاصه رمان :     دختری از جنس شیشه، اما به ظاهر چون کوه…دختری با قلبی شکننده و کوچک، اما به ظاهر چون آسمانی پهناور…دختری با گذشته‌ای پر از مهتاب تنهایی، اما با ظاهر سرشار از آفتاب روشنایی…الماس سرگذشت یه دختره، از اون دسته‌ای که اغلب با کمترین توجه از کنارشون رد می‌شیم، از اون دسته‌ای که همه آرزو

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بانوی رنگی به صورت pdf کامل از شیوا اسفندی

  خلاصه رمان:   شایلی احتشام، جاسوس سازمانی مستقلِ که ماموریت داره خودش و به دوقلوهای شمس نزدیک کنه. اون سال ها به همراه برادرش برای این ماموریت زحمت کشیده ولی درست زمانی که دستور نزدیک شدنش، و شروع فاز دوم مأموریتش صادر میشه، جسد برادرش و کنار رودخونه فشم پیدا میکنن‌. حالا اون جدا از کار و دستور، یه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان گرایلی
دانلود رمان گرایلی به صورت pdf کامل از سرو روحی

    خلاصه رمان گرایلی :   کاپیتان دلان گرایلی، دختری خانزاده که ناچار می‌شود بين انتخاب جان برادر و عشق، ارتباط خود را با پاشا مهراز تمام کند. به هر حال پاشا از دلان دست نمی‌کشد و در این بین خاندان گرایلی بخاطر مسئله کهنه‌ نشده‌ی خونبس، دچار تحولی شگرف می‌شود.       به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان مارتینگل

    خلاصه رمان:         من از کجا باید می‌دونستم که وقتی تو خونه‌ی شوهرم واسه اولین بار لباس از تنم بیرون میارم، وقتی لخت و عور سعی داشتم حرف بزرگترهارو گوش کنم تا شوهرم رو تو تخت رام خودم کنم؛ یه نفر… یه مرد غریبه تمام مدت داشت منو از دوربین‌های تعبیه شده تو خونه، دید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شاهکار pdf از نیلوفر لاری

    خلاصه رمان :       همه چیز از یک تصادف شروع شد، روزی که لحظات تلخی و به همراه خود آورد ولی می ارزید به آرزویی که سالها دنبالش باشی و بهش نرسی، به یک نمایشگاه تابلوهای نقاشی می ارزید، به یک شاهکار می ارزید، به یک عشق می ارزید، به یک زندگی عالی می ارزید، به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آفرودیته pdf از زهرا ارجمندنیا

  خلاصه رمان :     داستان در لوکیشن اسپانیاست. عشقی آتشین بین مرد ایرانی تبار و دختری اسپانیایی. آرون نیکزاد، مربی رشته ی تخصصی تیر و کمان، از تیم ملی ایران جدا شده و با مهاجرت به شهر بارسلون، مربی دختری به اسم دیانا می شود… دیانا یک دختر اسپانیایی اصیل است، با شیطنت هایی خاص و البته، کمی

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
خواننده رمان
6 ماه قبل

همش حس میکنم شهراد داره نرمش نشون میده تا دنیز عاشقش بشه
بعد بخاطر هدفی که دنیز از نزدیک شدن بهش داشته،اونو اذیت کنه

سارا
سارا
6 ماه قبل

نویسنده خدا قوت ،مثل همیشه زیبا ولی کم کوتاه لطفا”مثل اوایل پارتا رو طولانی بزارید لطفا”اگر انجام بشه یعنی نظر مخاطب مهم براتون که وقت میزاره ومیخونه زنده باشی.

خواننده رمان
خواننده رمان
6 ماه قبل

ولی شهراد همچنان دنیز رو تو ذهنش یه جاسوس میدونه کاش زودتر همه چیو بهش میگفت

دسته‌ها
3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x