رمان آبشار طلایی پارت 67 - رمان دونی

 

 

 

 

با پیچیدن بویی آشنا در مشامم هشیار شدم.

 

 

بوی اَلکل و محیط بیمارستان را در هر حالتی می‌توانستم تشخیص دهم.

 

 

به سختی چشم باز کردم. صورت نگران و مهربان شیلا مقابلم بود.

 

 

-بیدار شدی؟

 

-چه خبر شده؟!

 

 

سرم سنگین و تنم کرخت شده بود.

 

 

به کمک شیلا کمی جا به جا شدم و در همان حال گفت:

 

-تو خونه حالت بد شد، یادت نیست؟!

 

 

چشمانم تار می‌دید و هر چه پلک می‌زدم دیدم صاف نمیشد.

 

 

-من یعنی چرا فکر کنم معده درد داشتم اما نفهمیدم چی شد. یهو اصلاً انگار چشمام رو هم افتاد!

 

 

با دلگرمی دستم را نوازش کرد و جای سرمم را تنظیم کرد.

 

 

-آره یهو افتادی. خیلی نگران شدم. زود با همسایه‌ت زنگ زدیم اورژانس اومد اوردتت اینجا ولی خداروشکر دکترت گفت مشکل خاصی نیست. فقط انگاری یه مدت فشار عصبی و استرست زیاد بوده برای همین بدنت ضعیف شده و یهو اینجوری واکنش نشون داده.

 

 

دو جمله‌ی آخرش را با خجالت گفت و این زن برخلاف برادرش واقعاً انسان باوجدانی بود!

 

 

-ممنون… ببخشید که به زحمت انداختمت.

 

-این چه حرفیه؟ من دوست دارم خوب باشی. خیلی نگرانت شدم حتی با اینکه دکترت گفت خوبی باز هنوز یه جوریم… خوبی دیگه آره؟!

 

 

قبل جواب دادنم صدای مامان بزرگ در اتاق پیچید.

 

 

-خوبه خوبه… خیلی خوبه، دختر ما صدتا جون داره!

 

-مامان بزرگ؟ اینجا چیکار می‌کنی؟!

 

 

شیلا قدمی رو به عقب رفت و گفت:

 

-من گفتم دنیزجان وقتی حالت بد شد ترسیدم. نمی‌دونستم به کی باید خبر بدم گوشیتو چک کردم دیدم آخرین تماست با ایشون بوده برای همین خبرشون کردم.

 

 

مامان بزرگ بی‌توجه به حضور شیلا خصمانه گفت:

 

-نمی‌فهمم وقتی حتی خودتو اینو اون جمع می‌کنن، چطوری می‌خوای از خواهرت نگه داری کنی؟!

 

 

 

 

 

#پارت۲۸۷

#آبشارطلایی

 

 

 

سرم درد می‌کرد و این لحظه هیچ زمان خوبی برای شنیدن حرف های سمی این زن نبود.

اما کِی توانسته بودم از دستش قِسِر دربروم که این بار دوم باشد؟!

 

 

شیلا که جو زیادی سنگین را دید، زمزمه کرد:

 

-من میرم بیرون دنیز کاری داشتی صدام کن.

 

 

و سپس به سرعت برق اتاق را ترک کرد و در را پشت سرش بست.

 

 

-این دختر کیه؟ آشنای همون مرتیکه ایه که دلتو بیخودی بهش قرص کردی؟!

 

 

کلافه برای لحظه‌ای چشم بستم.

 

 

-منم خوبم مامان بزرگ… مرسی از اینکه حالمو پرسیدی و نگرانم شدی. واقعاً خیلی بافکری!

 

 

کنایه‌ام را نادیده گرفت و بی‌حوصله لبه‌ی تخت نشست.

 

 

-می‌دونم خوبی از دکتر پرسیدم بیخودی خودتو نزن به مظلومی… به جای این کارا جواب منو بده.

 

-جواب چی رو دقیقاً؟!

 

-الآن ساعت چنده؟ دوازده! یه کم دیگه دریا از مدرسه تعطیل میشه و میره خونه و چی در انتظارشه؟ یه خونه سرد، خالی و بدون غذا… اون هنوز یه بچه‌س اینو می‌فهمی یا نه؟ تو کِی اِنقدر خودخواه شدی دنیز؟!

 

 

خدایا حتی ذره‌ای برای این حرف ها توان نداشتم!

 

چه میشد اگر فقط همین یک بار بیخیال میشد؟!

 

 

 

 

 

#پارت۲۸۸

#آبشارطلایی

 

 

 

دستی به پیشانی تب دارم کشیدم و سعی کردم بدون بی‌احترامی کردن جوابش را دهم.

 

 

-دیشب غذا گذاشتم دریا دیگه اِنقدرها هم بچه نیست. میره گرم می‌کنه می‌خوره و به تکالیفش می‌رسه تا من برم خونه… درسته ش..شاید چند ساعت تو روز مجبور باشم تنهاش بذارم اما مطمئنم خواهر من یه خونه ساکت و تنهایی رو به یه خونه که توش بوی گه مواد پیچیده و ذره‌ای توش آرامش نیست، تر..جیح میده.

 

 

صدایم بی‌حال و پر از ضعفی آشکار بودم اما به نظر می‌رسید مامان بزرگ در این دو سه ماه که از دریا دور مانده، بدجوری حرص خورده و خودخوری کرده که یکدفعه صدایش را بالا برد!

 

 

-دِ چرا همش این حرف های تکراری رو می‌زنی؟ اون بچه پدر داره. هنوز باباش نمرده هنوز من نمردم که تو بخوای نگهش داری. مسخره بازی رو بذار کنار و برش گردون خونه وگرنه به خدا آقت می‌کنم دنیز حتی اگه هفت تا کفن بپوسونم هم حقی که به گردنت دارم رو حلال نمی‌کنم!

 

 

پوزخندی به تلخی زهرمار روی لب هایم نشست.

 

 

با آنکه همیشه حرف هایش اعصابم را خراب می‌کرد اما این‌بار یک چیزی بدجور دلم را سوزاند.

 

 

چرا این زن هرگز اینگونه برای من بالا و پایین نپریده بود؟!

 

چرا مرا اندازه‌ی دریا دوست نداشت؟!

 

دوست داشتن به کنار حتی کوچک ترین ارزشی هم برایم قائل نبود… برای نوه‌ی بزرگش!

 

 

 

 

 

#پارت۲۸۹

#آبشارطلایی

 

 

 

بی‌اختیار حرف دلم را به زبان آوردم.

 

 

-ب..باورم نمیشه مامان بزرگ با اینکه داری منو رو تخت بیمارستان می‌بینی، وایسادی اینجا و داری سر همچین چیزایی باهام بحث می‌کنی! آخه… آخه چرا؟ واقعاً نمی‌فهمم مشکلت با من چیه؟ مگه از من چه خطایی دیدی که اینطوری رفتار می‌کنی؟ چرا همیشه طرف پ..پسرتو می‌گیری؟ مگه چیکار کردم؟ من فقط می‌خوام خواهرم راحت زندگی کنه. چیه این موضوع اِنقدر سخته که نمی‌تونی قبولش کنی؟!

 

 

-عطا هر چی هم باشه بابای اونه! هر کاری هم

کنه باز بچشه. شاید گاهی حالش خوب نباشه، بدرفتاری کنه یا کتکش بزنه اما در نهایت بازم اسمش روشه… بابا! تو چی دنیز؟ هان؟ آینده اون بچه کنار زندگیه بی‌سروسامون و داغون تو دقیقاً قراره به کجا برسه؟ بذار برگرده.

 

 

 

چشمانم دوباره داشت سیاهی می‌رفت و به سختی خودم را نگه داشته بودم.

 

 

 

-اینکه کتک خوردنشو مشکل بزرگی نمی‌بینی خیلی خوب ن..نشون میده که جای خواهرم فقط و فقط پیش منه! بعدم کتکو فاکتور بگیرم. اصلاً عطارو هم فاکتور بگیرم. با اون دوستای ع..عوضی پسرت چیکار می‌کنی؟ هووم؟ چطوری در م..مقابل پست فطرتی اونا مراقب خواهرم می‌مونی؟ اصلاً می‌دونی من چیا کشیدم تا بتونم دریارو بیارم پیش خ..خودم؟ می‌دونی برای رسیدن به این خ..خواسته چطوری تاوان پس د..دادم؟!

 

 

 

بی‌توجه به حرف هایم و رنگ و رویی که مطمئن بودم با گچ دیوار فرقی ندارد، یک ضربه‌ی بسیار محکم بر پیکره‌ی جسم و روحم وارد کرد.

 

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 156

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان شاهان pdf از سپیده شهریور

  خلاصه رمان :   ماهک زنی کم سن و بیوه که در ازدواج قبلی خود توسط شوهرش مورد آزار جنسی قرار گرفته. و حالا مردی به اسم شاهان به زور تهدید میخواد ماهک رو صیغه ی خودش کنه تا…     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بی مرزی pdf از مهسا زهیری

  خلاصه رمان:       بی مرزی درباره دختری به اسم شکوفه هستش که پس از ۵ سال تبعید توسط پدر ثروتمندش حالا به تهران بازگشته و عامل اصلی این‌تبعید را پسرخوانده پدر و خود پدر میدونه او در این‌بازگشت می‌خواهد انتقام دوران تبعیدش و عشق ممنوعه اش را بگیرد و مبارزه اش را از همون ابتدای ورود به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان رویای گمشده
دانلود رمان رویای گمشده به صورت pdf کامل از مهدیه افشار و مریم عباسقلی

      خلاصه رمان رویای گمشده :   من کارن زندم، بازیگر سرشناس ایرانی عرب که بی‌پدر بزرگ شده و حالا با بزرگ‌ترین چالش زندگیم روبه‌رو شدم. یک‌روز از خواب بیدار شدم و دیدم جلوی در خونه‌ام بچه‌ایه که مادر ناشناسش تو یک‌نامه ادعا می‌کنه بچه‌ی منه و بعد از آزمایش DNA فهمیدم اون بچه واقعا مال منه! بچه‌ای

جهت دانلود کلیک کنید
رمان شهر بازي
رمان شهر بازي

  دانلود رمان شهر بازي   خلاصه: این دنیا مثله شهربازی میمونه یه عده وارد بازی میشن و یه عده بازی ها رو هدایت میکنن یه عده هم بازی های جدید طراحی میکنن، این میون یه عده بازی می خورن و حالشون بد میشه و یه عده سرخوش از هیجانات کاذبی که بهشون دست داده بلند بلند می خندن و

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان زمستان ابدی به صورت pdf کامل از کوثر شاهینی فر

    خلاصه رمان:     با دندوناش لبمو فشار میده … لب پایینیم رو .. اونو می ِکشه و من کشیده شدنش رو ، هم می بینم ، هم حس می کنم … دردم میاد … اما می خندم… با مشت به کتفش می کوبم .. وقتی دندوناش رو شل میکنه ، لبام به حالت عادی برمی گردن و

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان از عشق برایم بگو pdf از baran_amad

  خلاصه رمان :   جلد دوم ( جلد اول یکبار نگاهم کن)       نقش ماکان تو این داستان پر رنگ تر باشه و یه جورایی ارشیا و ترنج کم کم می رن تو حاشیه و ماکان و چند شخصیت جدید وارد ماجرا می شن که کلی میشه گفت یجور عشق ماکان رو نشون میده! به این رمان

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
12 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
SaBa
SaBa
4 ماه قبل

یعنی ر…م تو پارت گذاریتون

نیوشا خاتوون
نیوشا خاتوون
4 ماه قبل

اینن دختر چقدر بیچاره، بینوا س ••••••• حتی ماددربزرگشم خودخواه از خودمتشکر که پسر بیمار رروحییشوو نمیبینه که چه بلاهایی سره نوه هاش آورده کاش این دختر ببیینواا از اون دکتتر مهربونیکه جدیددن شده منشی کمک بگیره که از دسست پدرو مادربزرگش رراحت بشه•••••

نیوشا خاتوون
نیوشا خاتوون
4 ماه قبل

یچیزی این جددیدها اتفاق افتاد نحایت بعد اوون همه بلواا، بلبشوو، تنش، یک شخص دکتر••• میانساال بی حاشیه؛مهربوون* اخلاق مدار؛* با شخصیت* با، روح روان سالم * پیدا کرد که منشی بشه{ خییلی خوشحال شدم برای دنیز ) اما یچیزی رو متوجه نشدم شاید چون بعد، قسمتهای۱۸،۱۹ یسری ، (قسمت) پارتها رو رد کرردم نخوندم اومدم این قسمتهای جدید شاید برای همین اون اول دااستان یک شخص مرموز اسرارآمیزی بوددکه دنیز پیدا کرد براش گفت دکتر شهراد ماجد مرریض روانی •••• بایدمدرک پیدااا کنیم دست اونو برای همه مردم رو کنیم. بچه هاشوو نجات بریم و ••••••• اون شخص چه کسی بود که این دختر تز اول انداخت تو هچل توو ممطب این شهرادو عماد رواانپریش 🤨🤔🧐

بانو
بانو
4 ماه قبل

اون آدمی که با دنیز همکاری میکرد فک کنم مادر زنش بود ..منم دقیق یادم نیست ولی فک کنم وسط ها یه جا شهراد میگه که مادر زنش بوده

Sara
Sara
4 ماه قبل
پاسخ به  بانو

یه خانم هنگامه نامی بود که دوستای شهراد بود و بهش حسادت میکرد و میخواست اذیتش کنه ولی شهراد نمیدونست و فکر میکرد کار مادر زنه است

ریحان
ریحان
4 ماه قبل

مادرزن سابقش

خواننده رمان
خواننده رمان
4 ماه قبل

سایت شیفتی شده؟ یه روز درمیون

بانو
بانو
4 ماه قبل

اصلا سروته سایت معلومه شیفتی شدنش معلوم باشه هر وقت عشق کردن نویسنده پارت داد میذارن دیگه

تازه اضافه شده
تازه اضافه شده
4 ماه قبل

ای خدا بگم چیکار کنه شیلااااااه

سارا
سارا
4 ماه قبل

چه مادربزرگ پست وبی عاطفه ای با اینکه میدونه پسرش آدم جالبی نیست وصلاحیت نداره وبایدقدردان دنیزباشه بازم سرسختی که دریا بایدبرگرده بس کن خب خجالتم خوب چیزیه سنی مثلا”ازت گذشته حیا کن .

me/
me/
4 ماه قبل

دنیز احمق برا کسی با ادبی میکنه که براش ذره ای ادب خرج نکرده سیلی نوش جونت دنیز جان

خواننده رمان
خواننده رمان
4 ماه قبل

خوشبختانه حامله نبود

دسته‌ها
12
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x