رمان آبشار طلایی پارت 70 - رمان دونی

 

 

 

اخم هایش خیلی کم درهم رفت.

 

-این چه طرز برخورد با ارباب رجوع خانوم محترم؟ این حق طبیعی منه که وقتی به یه دکتر مراجعه می‌کنم داخل مطبش هم منتظر بمونم!

 

 

افسار گسیخته‌تر از هر زمانی گفتم:

 

-جدی؟ چه خوب که از حق و حقوق می‌دونید. اونوقت میشه بگید حق مردی که زنشو کتک می‌زنه و دست روش بلند می‌کنه چیه؟ از حق و حقوق پست فطرت بودن هم اِنقدر دقیق اطلاع دارید؟!

 

 

صورتش سرخ و نگاهش ناباور شد اما با باز شدن در اتاق و بیرون آمدن دکتر نساجی نتوانست جوابم را دهد.

 

 

-خانوم عامری یه بادکنک آبیِ خوشگل داری برای این آقا پسرِ جذاب ما یا نه؟!

 

 

سریع بلند شدم و لبخندی به صورت معصوم و گریان پسربچه که معلوم بود از دکتر آمدن ترسیده، زدم.

 

 

-البته… مگه میشه نداشته باشم!

 

 

یک بادکنک و شکلات برداشتم و مقابلش رفتم.

 

 

-بیا عزیزدلم… ولی یادت باشه اسمتو به خاله نگفتی ها خیلی دلم می‌خواست باهات دوست بشم.

 

 

نگاه معصومش را به زیر دوخت و وقتی زن با صدای آرامی گفت:

 

-پسرم‌ نمی‌تونه صحبت کنه.

 

 

گویی یک سطل آب سرد روی سرم خالی شد.

 

 

 

 

 

#پارت۳٠۳

#آبشارطلایی

 

 

 

به سختی بزاق گلویم را قورت دادم و لب زدم:

 

-م…معذرت می‌خوام نمی‌دونستم.

 

-خواهش می‌کنم اشکالی نداره.

 

-اگه اجازه بدین دیگه کنجکاوی کردن بسه خانوم محترم!

 

 

مردک گستاخ این جمله را گفت و جلو آمد و اخمالود شروع به صحبت در مورد وضعیت کودک کرد.

 

با جدیت و سوال هایی پدرانه و نگرانی ای واضح!

 

 

دکتر نساجی مثل همیشه در آرامش سوال هایش را پاسخ می‌داد و من حس خفگی داشتم.

 

 

مردک احمق چطور با وجود وضعیت حساس پسرش اینگونه با همسرش رفتار می‌کرد و او را کتک میزد؟!

 

 

آرام رو به زن گفتم:

 

-ببخشید می‌پرسم اما پسرتون مادرزادی اینجوری بوده؟ چون اگه مادرزادی نباشه دکترهای خیلی خوبی رو تو این مورد می‌شناسم که می‌تونن بهش کمک کنن.

 

 

ناراحت سر به زیر انداخت.

 

 

-مادرزادیه دکترهای زیادی هم بردمش اما فعلاً که درمانی پیدا نکردم.

 

 

ناخودآگاه به یاد ماهین دوست داشتنی و شیرین افتادم… چقدر خوب که روزهای آخر شاهد بهتر شدن تکلمش شده بودم.

 

 

-واقعاً متاسفم امیدوارم خیلی زود خوب بشه.

 

-ممنون عزیزم.

 

 

نگاهی به مرد که نسخه‌ای را به دکتر نساجی نشان می‌داد انداختم و آرام‌تر لب زدم:

 

-عزیزم این… این کبودی های صورتتون می‌دونید کار هر کی باشه می‌تونید ازش شکایت کنید دیگه؟ لطفاً ناراحت نشید قصد جسارت ندارم اما اگه کار همسرتونه…

 

-کار همسرمه!

 

 

 

 

 

#پارت۳٠۴

#آبشارطلایی

 

 

 

با تلخی زیادی این را گرفت و معده‌ام جوشید.

 

 

-بریم رعنا؟

 

-بریم.

 

 

وقتی مرد دستش را پشت شانه‌ی دخترک رعنا نام گذاشت و او را به بیرون هدایت کرد، ناخودآگاه لب زدم:

 

-حرومزاده عوضی!

 

 

و وقتی یکدفعه تیز و ناباور نگاهم کرد، فهمیدم که صدایم را شنیده!

 

کمی ترسیدم اما با سری بالا گرفته نگاهش کردم!

مهمترین قانون در مقابل زورگوها؛ بمیر اما اجازه نده ترست را ببینند!

 

 

انتظار داشتم جنجال به پا کند اما تنها سرش را متاسف تکان داد و شبیه یک مرد نگران و حواس جمع زن و بچه‌اش را همراهی کرد.

 

 

دوروی پست فطرت!

 

 

تا در را بست، دکتر نساجی گفت:

 

-بعضی هارو که می‌بینم حالم از جنس خودم بهم می‌خوره. چطوری یه مرد دلش میاد اینجوری زنشو بزنه آخه؟ هوووف باز خوبه دختره یه داداش حواس جمع داشت، حداقل تنها نیست.

 

 

یک لحظه حس کردم اشتباه شنیده‌ام.

 

 

 

 

#پارت۳٠۵

#آبشارطلایی

 

 

 

-چی؟ متوجه نشدم آقای دکتر

 

-این خانوم و آقایی که رفتنو میگم دیگه خواهر و برادر بودن… بگذریم من دیگه کم کم وسایلمو جمع می‌کنم برم خونه… تو هم برو دخترم خسته شدی.

 

 

آقای نساجی به سمت اتاقش رفت و من سرجایم خشک شده بودم.

 

 

خدایا به کجا رسیده بودم؟!

ذهن و روحم تا چه حد مریض شده بود؟!

 

 

آنقدر از نظر روانی بی‌ثبات شده بودم که قبل آنکه حتی کاملاً مطمئن شوم به راحتی آب خوردن مردم را قضاوت می‌کردم!

 

 

با یک تصمیم ناگهانی تکانی به خودم دادم و به سمت بیرون دویدم.

 

 

دلم می‌خواست با صدای بلند از مرد عذرخواهی کنم اما نبود که نبود!

 

 

لعنتی لعنت بهت دنیز…. تو چیکار داری آخه؟ چرا تو زندگی مردم فضولی می‌کنی؟!

 

 

_♡_

 

 

شهراد:

 

 

-منــه!

 

-نخیل کی گفته؟

 

 

با جیغ یکدفعه‌ای مایا و ماهین از پرونده‌ی بیمارش چشم گرفت و سریع به سمت سالن رفت.

 

 

بچه ها دستانش را در موهای هم انداخته و با همه‌ی توانی که داشتند، می‌کشیدند.

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 127

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان به تماشای دود
دانلود رمان به تماشای دود به صورت pdf کامل از منیر کاظمی

    خلاصه رمان به تماشای دود :   پیمان دایی غیرتی و بی اعصابی که فقط دو سه سال از خواهر‌زاده‌ش بزرگتره. معتقده سر و گوش این خواهرزاده زیادی می‌جنبه و حسابی مراقبشه. هر روز و هر جا حرفی بشنوه یه دعوای حسابی راه می‌ندازه غافل از اینکه لیلا خانم با رفیق فابریک این دایی عصبی سَر و سِر

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تموم شهر خوابیدن

    خلاصه رمان:       درمانگر بيست و چهارساله ای به نام پرتو حقيقی كه در مركز توانبخشی ذهنی كودكان كار می‌كند، پس از مراجعه ی پدری جوان همراه با پسرچهارساله اش كه به اوتيسم مبتلا است، درگير شخصيت عجيب و پرخاشگر او می‌شود. كسری بهراد از نظر پرتو كتابی است قطور كه به هيچ كدام از زبان

جهت دانلود کلیک کنید
رمان عاشقم باش

  دانلود رمان عاشقم باش خلاصه: داستان دختری به نام شقایق که پس از جدایی خواهرش با همسر سابق او احسان ازدواج می کند.برخلاف عشق فراوان شقایق نسبت به احسان .احسان هیچ علاقه ای به او ندارد کم کم طی اتفاقاتی احسان به شقایق علاقمند می شود و زندگی خوشی را با او از سر می گیرد…. پایان خوش…. به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان پالوز pdf از m_f

  خلاصه رمان :     این داستان صرفا جهت خندیدن نوشته شده و باعث می‌شود که کلا در حین خواندن رمان لبخند روی لبتان باشد! اين رمان درباره یه خانواده و فامیل و دوستانشون هست که درگیر یه مسئله ی پلیسی هستن و سعی دارن یک باند بسیار خطرناک رو دستگیر کنن.کسانی که اگر اون هارو توی وضعیت عادی

جهت دانلود کلیک کنید
رمان دلدادگی شیطان
رمان دلدادگی شیطان

  دانلود رمان دلدادگی شیطان خلاصه: رُهام مردی بیرحم با ظاهری فریبنده و جذاب که هر چیزی رو بخواد، باید به دست بیاره حتی اگر ممنوعه و گناه باشه! و کافیه این شیطانِ مرموز و پر وسوسه دل به دختری بده که نامزدِ بهترین رفیقشه! هر کاری میکنه تا این دخترِ ممنوعه رو به دست بیاره، تا اینکه شبانه اون‌

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قصه عشق ترگل pdf از فرشته تات شهدوست

  خلاصه رمان :     داستان در مورد دختری شیطون وبازیگوش به اسم ترگل است که دل خوشی از پسر عمه تازه از خارج برگشته اش نداره و هزار تا بلا سرش میاره حالا بماند که آرمین هم تلافی می کرده ولی…. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
سارا
سارا
3 ماه قبل

😔 نویسنده حالا که زحمت میکشی وپارت گزاری منظم خب یکم طولانی باشن پارتا چی میشه مگه.

خواننده رمان
خواننده رمان
3 ماه قبل

این پارت خیلی کم بود
فاطمه از دوخط پارت حورا خبری نیست زمستون هم نیست که نویسنده خواب زمستونی رفته باشه😂

Shiva
Shiva
پاسخ به  خواننده رمان
3 ماه قبل

احتمالا نویسنده ها یا هیات هستن یا در حال همستر بازی خلاصه اینکه بعیده دیگه پارت گذاری رمان‌ها اوضاعش در سایت‌های مختلف بهتر بشه

دلارام
دلارام
پاسخ به  Shiva
3 ماه قبل

دقیقا

خواننده رمان
خواننده رمان
پاسخ به  Shiva
3 ماه قبل

کاش رمانای دیگه اگه پارت دارن میذاشتن روزی دو پارت چیه برا این سایت😕

دسته‌ها
5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x