『آتـششیطــٰان!』
༄❥︎┅┄┄┅✵♥️🔥✵┅┄┄┅❥︎༄
#پارت_27
_ ماه های اول کارگاه خیلی مشکل داشتیم!
اما تمام تلاشم رو میکردم که شکست نخورم تو راهی که قدم برداشتم.
اون چند ماه اول همش ضرر کردیم، پول کارگرا عقب افتاد و هزار تا مشکل ریز و درشت دیگه!
بعد از ۶ماه تازه به سود رسیدیم.
یادمه احسان اصرار داشت برای اولین ماه سود دهیمون، یه مهمونی و دورهمی بگیریم.
منم بی میل نبودم، بچه های دوران کارشناسی و چنتا از دوستامون رو دعوت کردیم ویلای کردان احسان.
مثل پارتی های امروزی نبود، واقعا یه دورهمی خوب بود.
دوباره کمی مکث کرد.
انگار داشت خاطرات اون روز رو دوباره تو ذهنش، مرور میکرد.
_ دومین باری که سحر رو دیدم اونجا بود!
خیلی خوشگل تر از دفعه پیشش شده بود، جوری که وقتی دیدمش تا چند لحظه نتونستم ازش چشم بردارم.
احسان هم متوجه شده بود و هی با تیکه و طعنه، اذیتم میکرد.
آخر شبم گفت ” نگران نباش داداشم، خودم برات ردیفش میکنم! ”
رفت پیش دختره و نمیدونم در گوشش چی گفت که چند دقیقه بعدش هردو باهم، اومدن پیشم.
پوزخند تلخ و سردی گوشه لبش جاخوش کرد.
سری به نشونه تاسف تکون داد که یقین داشتم برای اون روز های خودش، اینطور متاسف شده.
تا اینجا هیچ برداشت بدی از شخصیت های احسان و سحر نداشتم و همچنان برام گنگ بودن.
اما نگاه پر نفرت دایان داد میزد که موضوع به همون سادگیایی که من فکر میکنم نیست و هنوز خیلی چیز ها مونده که ازش بی اطلاعم!
_ من و سحر از اون مهمونی به بعد بیشتر باهم آشنا شدیم و وقت گذروندیم.
بیشتر شبیه دوتا دوست خوب بودیم تا کسایی که رابطه عاطفی باهم دارن.
با اینکه بهش احساساتی بیشتر از یه دوست عادی داشتم، اما نمیخواستم حس دوستانه و خوب بینمون، با پیشنهادم از بین بره.
کارگاهم روال خودش رو داشت، بعضی از ماه ها ضرر پشت ضرر بود و بعضی از ماه ها سودهی خالص!
تو تمام این مدت سحر همراهم بود و تو روزای سخت بهم انگیزه میداد.
به کارگرا روحیه میداد و اینقدر نمک گیرشون کرده بود که حتی اگه دو سه ماه هم حقوقشون عقب و جلو میشد، اعتراضی نمیکردن.
ناگهان یه جرقه تو سرم خورد.
نکنه این رفتار خوبش با کارگراش که ازش تو پیجش دیدم، نشات گرفته از همین رفتار سحر بود؟!
درسته که اون الان از نظر مالی دیگه هیچ مشکلی نداشت و احتیاجی به این رفتار نبود، اما همچنان اون رو انجام میداد!
<التماس دعا لطفا منم دعا کنید 😥🖤>
༄❥︎┅┄┄┅✵♥️🔥✵┅┄┄┅❥︎
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 5
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
اینو دیگه تا بعد از عاشورا نمیزارید؟
بیدارین ؟😂
انشالله سلامت باشی و حاجت روا عزیزم
یکی نیس این رمانو اسپویل کنه؟
ب نظرت میذارم؟😂
عین عقاب نشستم کسی رمانمو لو نده 😂