رمان آتش شیطان پارت 35 - رمان دونی

رمان آتش شیطان پارت 35

『آتـش‌شیطــٰان!』

༄❥︎┅┄┄┅✵♥️🔥✵┅┄┄┅❥︎༄

#پارت_35

 

 

انگار دوباره داشتم درگیر احساساتم میشدم و این خلاف چیزی بود که به خودم قول داده بودم.

 

دوباره به سمت اتاق برگشته و به بقیه جاهاش نگاه کردم.

اتاق مجلل و بزرگی بود، اما کی میدونست همچین اتاق زیبایی، شاهد چه چیز هایی که نبوده!

 

میزان سوختگیش مثل اتاق قبلی بود و بخاطر بسته بودن در اصلی اتاق ها، آتیش خیلی به بقیه جاها آسیب نرسونده.

 

با نگاهی به مسیر اتاق و در مشترک حدس زدم که احتمالا اول فرش و رو تختی آتیش گرفته و هی گسترده تر شده.

 

چطوری میشه که دو نفر متوجه آتش سوزی به اون بزرگی نشن و همونطور توی خواب، کامل بسوزن؟!

 

دور تخت سوخته چرخی زدم و بجای سوالی که ذهنم رو پر کرده بود، پرسیدم:

– چرا تا الان اقدامی برای باز سازی اینجا نکردی؟!

حتی اگه نخوای توش زندگی کنی یا بفروشیش، باز هم نیاز به تعمیر و بازسازی داره!

 

دست هاش رو توی جیب شلوارش فرو کرد و حینی که عمیق به چشمام خیره شده بود، با لحنی بی تفاوت جواب داد:

– فعلا نه قصد بازسازیش رو دارم نه فروشش رو.

میخوام نتیجه ساده لوحیم، همیشه برام یاداوری بشه!

 

این شد بار دومی که به این موضوع اشاره کرده بود!

باید هرچه زودتر ادامه داستانش رو میشنیدم و از این سردرگمی بیرون میومدم.

 

خواستم رو بیان کردم:

– من واقعا مشتاقم که ادامه ماجرا رو بشنوم آقای دایان.

 

هر دفعه که ” آقای دایان ” خطابش می‌کردم، صورتش نرم میشد و گویی از این لقب خوشش میومد.

 

اما حالا هیچ تغییری توی صورتش ایجاد نشد و همچنان با همون نگاه جدی، خیرم بود.

 

– در اولین فرصت مناسب حتما بقیه ماجرا رو هم تعریف می‌کنم.

الان هم اگه تایم سرکشیمون تموم شده، بهتره که تورو به خونت برسونیم و خودمم برگردم سر کارم.

 

با دقت بهش خیره شدم.

یهو چی اینقدر ناراحت و عصبیش کرده بود؟!

 

سری به تایید تکون داده و حینی که به سمت در خروج می‌رفتم، گفتم:

– کارمون تموم شد ، اما مهم ترین حرفمون موند!

 

– و اون مهم ترین چیه؟!

 

یه چشماش زل زده و گفتم:

– اینکه بیش از حد روی زندگی من تحقیق کردی.

طبیعیه این موضوع؟

 

 

با بی قیدی شونه ای بالا انداخت و گفت:

– من عادت دارم که شرایط اطرافم رو تحت نظر و کنترل داشته باشم تا کار ها به بهترین نحو انجام بشن!

تو موقعیتی نیستم که کار نسنجیده ای انجام بدم و از عاقبتش نترسم!

 

حرفش رو تایید کرده و گفتم:

– من درک میکنم موقعیتت رو، اما زندگی من واقعا چیز خاص و نگران کننده ای نداره!

 

با حرفی که زدم، بالاخره از دیوار سنگی که دورش کشیده بود، بیرون اومد و حینی که دوباده، دور چشماش چین افتاده بود، گفت:

– تو خودت خاص ترین بخش زندگیتی دختر!

 

حس سقوط شیرینی رو جایی تو دلم حس کردم، اما بدون بروز دادن چیزی، جوابشو دادم:

– همه آدما خاص ترین بخش زندگی خودشون هستن!

الان هم بهتره زودتر حرکت کنیم تا شما از برنامه کاریتون عقب نیوفتید‌.

 

تا به ماشین رسیدیم، به سکوت گذشت.

راننده به سرعت از ماشین پیاده شد و در رو برای هردومون باز نگه داشت.

خواستم سوار ماشین بشم که با شنیدن صدایی متوقف شدم.

 

– سلام جناب محب وقتتون بخیر!

 

همونطور که خم بودم به خاطر اندام زنونم، تو این حالت خیلی تو دید نبودم.

 

زیر چشمی به صاحب مارکت رو به رویی خیره شدم که داشت برای دایان خوش زبونی می‌کرد.

 

می‌گفت این مدت حواسش حسابی به خونه باغ بوده و نذاشته مشکلی پیش بیاد.

 

چند دقیقه همونطور خم مونده بودم.

چه می ایستادم چه می‌نشستم، متوجه ام میشد و من نمی‌خواستم حالا که به چک کردن دایان گیر دادم، خودم لو برم!

 

مثل همیشه شانس باهام یار نبود و زودتر از چیزی که فکر می‌کردم دیده شدم!

 

– عععه ایشون همون خانومی هستن که برای تحقیق و خرید ملک اومده بودن!

به سلامتی به توافق رسیدید؟؟

 

چشمام رو روی هم فشردم و به اقبال گندم لعنت فرستادم.

دیگه بیشتر از این نمی‌تونستم تو اون وضعیت بمونم و آبرو خودم رو بیشتر از این ببرم.

 

راست ایستادم و به سمت اون دو نفر برگشتم.

دایان با گیجی و پسره با یه لبخند بزرگ بهم خیره شده بود.

 

دایان سکوت رو شکست و با همون گیجی، پرسید:

– تحقیق و خرید ملک؟!؟!

 

 

༄❥︎┅┄┄┅✵♥️🔥✵┅┄┄┅❥︎༄

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان نهلان pdf از زهرا ارجمند نیا

  خلاصه رمان :           نهلان روایت زندگی زنی به نام تابان میباشد که بعد از پشت سر گذاشتن دوره ای تاریک از زندگی خود ، در کنار پسر کوچکش روزهای آرامی را می‌گذراند و برای ساختن آینده ای روشن تلاش می‌کند ، تا این که ورود مردی به نام حنیف زندگی دو نفر آن ها

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان مارتینگل

    خلاصه رمان:         من از کجا باید می‌دونستم که وقتی تو خونه‌ی شوهرم واسه اولین بار لباس از تنم بیرون میارم، وقتی لخت و عور سعی داشتم حرف بزرگترهارو گوش کنم تا شوهرم رو تو تخت رام خودم کنم؛ یه نفر… یه مرد غریبه تمام مدت داشت منو از دوربین‌های تعبیه شده تو خونه، دید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سقوط برای پرواز pdf از افسانه سماوات

  خلاصه رمان:   حنانه که حاصل صیغه ی مریم با عطا است تا بیست و چند سال از داشتن پدر محروم بوده و پدرش را مقصر این دوری می داند. او به خاطر مشکل مالی، مجبور به اجاره رحم خود به نازنین دخترخوانده عطا و کیامرد میشود. این در حالی است که کیامرد از این ماجرا و دختر عطا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تموم شهر خوابیدن

    خلاصه رمان:       درمانگر بيست و چهارساله ای به نام پرتو حقيقی كه در مركز توانبخشی ذهنی كودكان كار می‌كند، پس از مراجعه ی پدری جوان همراه با پسرچهارساله اش كه به اوتيسم مبتلا است، درگير شخصيت عجيب و پرخاشگر او می‌شود. كسری بهراد از نظر پرتو كتابی است قطور كه به هيچ كدام از زبان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان برزخ اما pdf از گیسوی پاییز

  خلاصه رمان :     جلد_اول:آدم_و_حوا         این رمان ادامه ی رمان آدم و حواست درست از لحظه ای که امیرمهدی تصادف می کنه.. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0 تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان از عشق برایم بگو pdf از baran_amad

  خلاصه رمان :   جلد دوم ( جلد اول یکبار نگاهم کن)       نقش ماکان تو این داستان پر رنگ تر باشه و یه جورایی ارشیا و ترنج کم کم می رن تو حاشیه و ماکان و چند شخصیت جدید وارد ماجرا می شن که کلی میشه گفت یجور عشق ماکان رو نشون میده! به این رمان

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Sara
Sara
1 سال قبل

پارت لطفاااا❤️

ساناز
ساناز
1 سال قبل

هردم از این باغ بری میرسد

دسته‌ها
2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x