『آتـششیطــٰان!』
༄❥︎┅┄┄┅✵♥️🔥✵┅┄┄┅❥︎༄
#پارت_50
آخرین ظرف رو هم آبکشی کرده و توی آبچکون گذاشتم.
به سمتش برگشته و به صورت گرفته و در عین حال کنجکاوش، خیره شدم.
دست به سینه شده و جواب دادم:
– منظورت از خبرا چیه؟!
من وکیلشم و در حال حاضر پروندهی مشترک مهمی داریم!
پس این طبیعیه که دائما باهم در ارتباط باشیم.
مثل من دست به سینه شد و جواب داد:
– شما با همه موکلات اینقدر صمیمی هستی که مراسم ترحیم پدرشون بری؟!
از بی احترامیش جا خوردم.
توقع داشتم کنجکاوی کنه، اما بی احترامی؟!
یه قیافه معصوم و مظلومش نمیخورد که اهل تیکه و کنایه باشه، اما واقعا حرفش بهم برخورد.
پوزخندی زده و گفتم:
– عذرخواهی میکنم عزیزم که برای ادای احترام اومدم و مزاحم شدم.
نگران نباش، امروز برمیگردم تهران!
انگار متوجه ناراحتیم شد که خیلی زود از اون موضع طلبکار خارج شده و چشماش رو نگرانی پر کرد.
– وای تابش جون اصلا قصد بی احترامی نداشتم.
حرفم رو بی منظور زدم، فقط دیدم داداشم چقدر بهت توجه داره و توهم بخاطرش این همه راه از تهران کوبیدی اومدی اینجا؛ خب یکم شک کردم.
وگرنه قصد جسارت نداشتم عزیزم!
گوشیم تو جیب پشتی شلوارم لرزید.
بی توجه بهش، دست سارا رو گرفته و صمیمانه فشردم.
– مشکلی نیست عزیزم به دل نگرفتم، به هر حال سوتفاهم گاهی پیش میاد!
بدون هیچ توضیح اضافه دیگه ای، از آشپزخونه خارج شدم.
بوسه بین من و برادرش، خبر محسوب میشد؟!
گوشی رو از جیبم خارج کرده و اسکرینش رو روشن کردم.
” به نظر منم حق با دخترست، اگه تو فقط وکیلشی چرا این همه راه بخاطرش رفتی؟
همه مراسمات موکل هات رو شرکت میکنی؟!
یا این یکی استثناست خانوم وکیل؟!؟! ”
بی جواب گوشی رو دوباره تو جیبم سر دادم.
به سمت حیاط حرکت کرده و از روی ایوون، به جمعیتی که اونجا بود خیره شدم.
نگاهم گوشه حیاط دایان رو شکار کرد که با یه مرد مسن، مشغول صحبت بود.
از حالت چهرش و خنده محو گوشه لبش، مشخص بود که از هم صحبتی با اون مرد داره لذت میبره.
با صدای مردونه ای که از سمت چپم شنیدم، به همون سمت چرخیدم:
– زیادی چشمت دنبال داداشم نیست؟!
آخه خدایی نکرده ممکنه برامون سو تفاهم پیش بیاد!
به سمت صدا برگشتم.
همون پسری بود که دیروز اولین نفر باهاش ملاقات کردم.
از همون اول هم متوجه تند خویی و عصبانیتش بودم، چیزی که الان هم کاملا تو صورتش مشهود بود!
بدنم رو کامل به سمتش چرخوندم.
دستم رو به سمتش دراز کرده و گفتم:
– احتمال زیاد میدونید، اما به هرحال من تابشم، وکیل آقای محب!
افتخار آشنایی با چه کسی رو دارم؟!
اون هم به تقلید از من کامل به سمتم چرخید
دستش رو به سمتم دراز کرده و با نیشخند جواب داد:
– احتمال زیاد نمیدونید، منم دارا هستم، برادر کوچک تر جناب محب!
دستش رو فشرده و عقب کشیدم.
– در رابطه با سوال اولتون باید عرض کنم که خیر؛ خیلی چشمم دنبال برادرتون نیست!
سرم رو کمی جلو کشیده و با صدای آهسته تری ادامه دادم:
– فقط یکم دنبالشه!
از جوابم ماتش برد.
مشخص بود منتظر انکار منه تا با جواباش، منو به رگبار ببنده!
اما گویی با جواب صادقانم، خلع سلاح شده بود و دیگه حرفی برای گفتن نداشت.
چند ثانیه به سکوت گذشت، تا بالاخره خودش رو جمع و جور کرد.
نیشخندی که این دفعه زد برخلاف قبلی تمسخر آمیز نبود.
– نه خوشم اومد!
بالاخره این دایان یه دختری پیدا کرد که یکم روده راست تو شکمش هست!
منم مثل خودش نیشخندی زده و دست به سینه شدم.
– همه مثل هم نیستن پسر جون!
یه سریا هم مثل من ذاتی پروون، مراقب باش باهاشون زیاد دهن به دهن نشی که عواقب خوبی نداره اصولا!
دیگه منتظر جوابش نمونده و به داخل خونه برگشتم.
دم این جوجه خروس رو اگه همین اول نمیچیدم، پسفردا کلفت میشد!
از ساعت دوازده ظهر به بعد کم کم مهمون ها اومدن و مثل شب قبل، خانوم ها تو خونه و آقایون رو فرش های شش متری که تو حیاط پهن شده بود؛ مستقر شدن.
حدود یک ساعت قران از باند ها پخش شده و با چایی و خرما و حلوا، از مهمونا پذیرایی شد.
بعد از اون هم کم کم سفره ناهار پهن شده و همه مشغول شدن.
خیلی زود غذام رو خوردم و بعد از فاحته فرستادن، از سر سفره بلند شده و بدون توجه به کسی، به سمت طبقه بالا رفتم.
“چطورین بچه ها؟ ” 🙂❤️
༄❥︎┅┄┄┅✵♥️🔥✵┅┄┄┅❥︎༄
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3.8 / 5. شمارش آرا 4
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
اخه این خانم وکیل براش سوال نمیشه این کیه که همه ی حرفاشو میشنوه؟ با اصلا چجوری میشنوه! هی پیاماشو مبخونه گوشیرو میزاره توی جیلش، خیلی ریلکس!
چرا پارت جدید نمیزارید ندا جون
ممنونم عزیرم شما چطوری برقراری عزیز دلم چرا پارت رو شستی به آب رفته و کوتاه و لطفا زود زود پارت بذار خواهش میکنم گل من
اصلا از شخصیت تابش خوشم نمیاد درنظر من خیلی هول و پررو واقعا چه طرز تفکری دخترا انگار هرچی زبون دراز تر و پررو تر باشن قوی ترن مردا هم هرچی خشن و بداخلاق تر جذاب اصلا من تاحالا یه الگوی خوب تو این رمان ها ندیدم نمیدونم رمان اسطوره رو خوندین یانه ولی شخصیت دیاکو واقعا اسطوره بود
مسی جان رمان خوب و منطقی سراغ داری بگو این رمان رو هم میخونم
عزیزم الفبای سکوت رو هم اگر نخوندی بخون عالی عالیه خلسه هم خوبه
الفبای سکوت _پروانه میخواهد تو را_سهم من از تو_واقعاً این آ بینظیرنن خسته نمیشی از خوندنشون، من گریه کردم خندیدم غم شدم احساس میکردم افرا و تارخ میشناسم_برکه مسیح_آرشام گندم(آرتان و دلارای)احساس میکردم دارم یِ فیلم نگاه میکنم و واقعاً خیلی خیلی خیلی خوب بودن
عزیزم رمان خوب زیاد همین اسطوره تا حالا از همه بهتره البته آنلاین نیست افگار هم خوب ولی نصفه است خودت باید کاملش پیدا کنی الفبای سکوت هم بد نیست سهم من از تو با این که من دنبالش میکردم ولی خیلی حرص درار بود من میگم ای کاش رمان ها بیشتر شخصیت مثبت داشته باشن تا منفی هامیم هم خوب ولی بازم پارت گذاری خیلی حرص درار دهار هم تا اینجا بد نبود خوب بود
👏 👍 👍
رمان نگارش منطقی داره!
مگه همه دخترا آفتاب مهتاب نديده ان؟
بهر حال تو شهر تهران ی خانوم وکیل…
منطقیه دیگه!
سلام نداجان.
از وقتی ارشام تموم شده.دلم گرفته😣 هروز ب ذوق اون میومدم.هردفعه هم ک میومدم پارت داشتیم ازش😀
واقعا با چه هدفی رفت اونجا موند
اسکل
هدف بزرگی بنام شوهر!
نویسنده جان این دیگه رد داده
کم مونده لنگا شو بده هوا
ننه رفتی تعطیلات😢😢
😂
قراره برم یکی دو هفته دیگ 😂
آخه ازوفتی آرشام تموم شددیگه پیدات نیس نمیگی برم یه سربزنم ب بچه هام ببینم بی آرشام ایناچیکارمیکنن😭😭😭😭
آخی بچم دلش تنگ شده برا ننه اش 😥😍
رفتم مرخصی یکم استراحت کنم 😂
خودت خوبی یکم بیشتر پارت بده
راستی عاشق شخصیت تابشم
خیلی ممنون عزیزم 😍
دقیقا شخصیتش نشون گر یه دختر مدرن و مستقله
سلام ندا جان خوبی دخترم کجایی نمیگی ما عادت کردیم به پارتای طولانی و زود به زود که گذاشتیمون توخماری دیگه این کارو باهامون نکن عزیزم هنوز به نبودن دلی و آرشام هم عادت نکردیم پس این یکیو تند تند پارت بده💋🌹
سلام عزیزم.. مرسی فدات خوبم…
والا رفتم مرخصي استراحت کنم 😂
بهت نمیادا دختری ب بزرگی من داشته باشی 🤦🏻♀️😂
چشم سعی میکنم…
زنده باشی💖💖
اصلا از تابش خوشم نمیاددو.
تو همه رمان ها دخترا ی جوری هستنااا. دختر نرمال نداریم
آیا خودت نرمالی؟من خودم میدونم نرمال نیستم😂
واقعا نرمال نیستم😬
مودی ام 🙊
زود عصبانی میشم😡
فازم معلوم نیست😶
از بیرون دارک تمامم از داخل کیوت تمام😂
همه ی دوستام از عصبانیتم میترسن🙄یه بار سر عصبانی شدنم با دوستم تا ساعت چهار و نیم صبح چت کردیم 😬
عاشق حرص دادن مامانمم😑
تا حالا نشده بیشتر از یک دقیقه روی یه مود باشم🤭
زبون به شدتتتتتتتتتتتتتت تندی دارم و در عین خجالتی بودن حاضر جوابم😁
یه روز به شدت درونگرا و دپرسم یه روز کرمم میزنه بالا 😂
روانشناس هم رفتم گفت مشکلی نداری🙂
دقیقا همه چی تمومی فرزندم 😂
اولین کسی هستی که بهم میگه😂
عه بوسه خبری حساب نمیشه؟ بزار بچه دار که شدید شاید یه خبر کوچولو شد تابش جون😂😂😐
آخر ما این قضیه دستکشا رو کی میفهمیم؟ 🤔